بهداد: به‌ام گفت حامد، اگه من گالیله رو اجرا نکنم دستم از گور بیرون می مونه… /گزارش کاربر “کافه سینما” از مراسم چند ساعت پیش بزرگداشت سمندریان

کاربر کافه سینما-مسعود اسمعیلی: هفت و سی دقیقه یا هشت صبح بود دقیقا نمی دانم ، تهران نبودم ، و طبق عادت (نه همیشه)جلوی تلویزیون خوابم برده بود ، پس با صدایش از خواب بیدارم کرد ، پدر و مادرم صبحانه می خوردند ، برنامه برنامه ی روز از نو بود ، این آقای شکیبا که در همیشه پای یک زن در میان است و ورود آقایان ممنوع و … بازی کرده را دعوت کرده بودند ، که ناگهان گفت:

من درگذشت استاد حمید سمندریان رو تسلیت می گم…

مادرم مکث کرد و : مسعود ، مسعود! استاد سمندریان فوت کرد…دیگه شک نداشتم که بیدار بودم…

به یکی از دوستان صمیمیم و از شاگردان استاد پیام دادم که: منصور استاد کی رفت؟ مراسم کیه؟

تلفنم زنگ خورد : الو؟ مسعود خبرو از کجا شنیدی؟

 

– الان تلویزیون این بازیگره شکیبا گفت…

– وای…وای…دعا کن دروغ باشه…

چند دقیقه بعد پرسیدم چی شد؟ گفت : هیشکی تلفنشو جواب نمیده ، این غیر عادیه پس یعنی احتمالا درسته…

خبر شبکه شش ، با یک کلیپ نصفه و نیمه و چند عکس درگذشت استاد رو تسلیت گفت…:

مراسم تشییع پیکر ایشان شنبه ساعت …

من هنوز نمی فهمم ، واژگان چه بار سنگینی رو دارند انتقال می دند ، پیام پشت پیام ، اونهایی که دسترسی به اینترنت داشتند صحت جرقه ی آتشین خرمن عشق رو پیگیری کردند ، متاسفانه درست بود…

از مادرم می پرسم چرا شنبه؟

مرا نگاه می کند…

ای وای که جگرم می سوزد ، آتش می گیرمو می بینم که همه شاگردندو من فقط باید نگاهشان کنم…

تلفن پشت تلفن ، پیام پشت پیام ، تسلیت ها ، باور نمی کنیمها ، شوکه شدیم ها و همه و همه نگاههایی که از صدایشان پشت تلفن داد می زد که در چه حالیند…

تا اینکه یک پیامک آمد که امروز همه عزیزان ساعت ۷ تئاتر شهر…

با چه عجله و مصیبتی خودم را به تهران رساندم نمی دانم ، ولی فقط فکر کردم که باید لباس مرتب بپوشم…

در مسیر خودم نمی دانستم خوابم یا بیدارم ، فکر می کنم که کجای این زندگیم ، هنوز گیجم ، گنگم ، بگذارید جمله ام را درست کنم ، به همه می گویم باورکردنی نیست ولی حقیقت دارد ، ولی خودم هنوز باور نکرده ام ، لباس مشکی به تن کرده ام ، در آینه پیراهنم را درست می کنم ، خدایا من دارم به مراسم که می روم؟ تیک تاک آرام ساعت به سرعت مرا از خیالم بیرون می آورد ، به خودم نگاه می کنم ، مژه ی روی گونه ام را بر میدارم و آرزو می کنم از خواب بیدار شوم…

در اتوبوس که نشستم ، خوب دقت کردم ، آدمها واقعیند ، به مراسم رسیدم ، هنرمندان ، مردم ، تئاتر شهر همه واقعیست…

کمک…خدایا فقط کمک…

اواسط مراسم رسیدم ، اسماعیل خلج پشت میکروفن صحبت می کرد و تسلیت می گفت ، ازدحام خیلی زیاد بود ، رضا گوران با استیصال زیادی که ناشی از آشفتگی ذهن و دلش است یکی یکی از حاضرین دعوت می کند که صحبت کنند ، خیلی ها صحبت کردند ، خیلی ها هم آمده بودند ولی صحبت همین منصور(دوستم) و حامد بهداد دلم را بدجوری تکاند…موقع خواندن متن منصور که فقط اشک می ریختم ولی صحبتهای بهداد را یادم هست . با چشمهای اشک آلودش خیلی چیزها گفت ، گفت که همتون رو می شناسم ، همتون شاگردای استادید و خوش به حالمون که شاگردشیم…ولی یه چیزی گفت که (جای تمام نقطه های دلنوشته ام تا دلتان خواست اشک بگذارید)…گفت :

استاد خیلی دلش می خواست گالیله رو اجرا کنه ، بهم گفت ، گفت حامد اگه من گالیله رو اجرا نکنم دستم از گور بیرون می مونه…

فیلمش را ببینید همه ، همه داشتند اشک می ریختند ، حامد گفت:

همه دستا بالا ، همه دستا بالا ، گور ما همینجاس ، ما شاگردای استادیم مثل خودش که کار خودشو ندیدیمو حسرت می خوریم ، داغ گالیله اش به دلمون موندو با خودمون این آرزو رو به گور می بریم.

اصغر همت و افشین هاشمی ، حسین کیانی و محمد یعقوبی ، استاد پور حسینی و برزو ارجمند و شکرخدا گودرزی و غیره صحبت کردند ، عده ای هم نشستند و فقط اشک ریختند مثل پیام دهکردی و امیر جعفری ، مثل محسن تنابنده ،عده ای هم مثل ایرج راد هم اشک ریختند و هم حرف زدند…

استاد امروز روز شادی توست ، امروز روزیست که می دانی هزار سمندریان دیگر در این مردم داری که به افتخار یک مجلس خودمانیت اینهمه معرفت می گذارند.

به تو و مهری که به دلم کاشتی می بالم ، به همه کسانی که افتخار شاگردیت را داشتند و حتی به کسانی که مثل من آرزوی شاگردیت را داشتند ، تبریک می گویم ولی نه پیش از خودت…

امروز روز توست ، روزت مبارک…

Tags:


کافه‌سینما-سینمای ایران

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.