کافهسینما-سید آریا قریشی: ۱) «… و در همینجا است که راز بزرگی نهفته است. برای شما که شازده کوچولو را دوست میدارید و برای من هم، هیچ چیز در دنیا مثل این مهم نیست که بفهمیم در جایی که نمیدانیم کجا است، گوسفندی که نمیشناسیم، گل سرخی را خورده یا نخورده است.
به آسمان نگاه کنید و از خود بپرسید: آیا گوسفند گل را خورده یا نخورده است؟ خواهید دید که موضوع چقدر فرق میکند…
و هیچ آدم بزرگی هرگز نخواهد فهمید که این مسأله این همه اهمیت دارد!» (شازده کوچولو – آنتوان دو سنت اگزوپری، ترجمه: محمد قاضی)
۲) بخش مهمی از تأثیرگذاری احساسیINTOUCHABLES، به خاطر شیوه روایتی آن است. فیلمنامهINTOUCHABLES روی رابطه دو نفر تمرکز میکند و بنابراین باید بین دو قطب اصلی ماجرا تعادل ایجاد کند. پس ناکاش و تولدانو (فیلمنامهنویسان فیلم)، اجزاء فیلمنامهشان را با دقت طوری چیدهاند که دغدغههای فیلیپ و دریس را به یک اندازه به تماشاگر منتقل کند. نتیجه، روایتی است که هر چند مشخصاً محدود نیست (در خیلی از لحظات فیلم، اطلاعاتی داریم که فیلیپ یا دریس از آنها بیاطلاعند)، اما به طور کامل نامحدود هم نیست (مثلاً در اواخر فیلم، متوجه میشویم که دریس، قرار میان فیلیپ و النور را تنظیم کرده است. در این لحظه، فیلیپ و تماشاگر به یک اندازه غافلگیر میشوند). استفاده از روایت محدود، میتوانست باعث شود که یکی از دو قطب ماجرا از لحاظ احساسی از دیگری قویتر شود و از آن طرف، اگر روایت از حالت فعلی نامحدود تر میشد، این احتمال وجود داشت که پراکندگی و از این شاخه به آن شاخه پریدن فیلمنامه، باعث از دست رفتن کنترل فیلم و احساسات تماشاگر شود. اما فیلمنامهنویسانINTOUCHABLES، به خوبی تعادل روایت را در فیلمنامه حفظ میکنند. ضمن این که فیلمنامهINTOUCHABLES، بیش از این که درباره رابطه فیزیکی فیلیپ و دریس باشد، با استفاده از تمهیداتی مثل خلق دغدغهها و نیازهای مشترک برای آن دو، بار حسی رابطه میان آنها را برجسته میکند. مهمترین دقایق فیلم، جاهایی نیستند که فیلیپ و دریس در کنار هم میگویند و میخندند. بلکه سکانسهایی هستند که به صحبتهای فیلیپ و دریس اختصاص دارند. در یکی از سکانسهای فیلم، فیلیپ درباره گذشته و دغدغههایش با دریس (و در واقع تماشاگر) صحبت میکند و همین کار را چند سکانس بعد دریس انجام میدهد. کلید یکی از رازهای مهم موفقیتINTOUCHABLES اینجا نهفته است. ایجاد یک پیوند حسی بین دو شخصیت اصلی، قویتر از نمایش هر رابطه فیزیکی، میتواند تماشاگر را به فیلم نزدیک و فیلم را برای تماشاگر باورپذیر کند.
۳) بار کمیک رقیق اضافه شده به فیلمنامه، به تأثیرگذار شدن فیلم کمک زیادی کرده است.INTOUCHABLES را نباید یک فیلم کمدی تلقی کرد. این فیلم، چه از نظر شیوه روایی و چه حس و حالی که در تماشاگر ایجاد میکند، یک ملودرام است که جای رابطه رمانتیک میان زن و مرد را یک رفاقت مردانه پر کرده است. اما لحظات شیرین و طنزآلود زیادی در جایجای فیلم وجود دارند که لااقل از سه جنبه به فیلم کمک میکنند: اول این که جنبههای مهمی از شخصیت دو کاراکتر اصلی فیلمنامه از طریق همین لحظات به تماشاگر معرفی میشوند. مثلاً در سکانس خرید تابلو و قیمت بالای آن که باعث تعجب دریس میشود، هم حسابگر بودن دریس و هم در لحظه تصمیم گرفتن فیلیپ را درک میکنیم. خصوصیاتی که از مهمترین جنبههای شخصیتی این دو و با توجه به گذشتهای که از زندگی هر دو نفر میفهمیم، کاملاً قابل توجیه هستند. دوم این که چنین تمهیداتی به روان و جذاب شدن هر چه بیشتر مسیر حرکتی فیلمنامه کمک میکنند. و نکته آخر این که چنین لحظات سرخوشانهای به باورپذیر شدن رابطه میان این دو نفر کمک کرده و نیاز فیلمنامه را به تراشیدن منطقهای تحمیلی برای پذیرفتن این رابطه، به کمترین حد ممکن میرساند.
۴)INTOUCHABLES با نمایش سکانسی از اواخر داستان شروع میشود. چنین کاری به چند دلیل به سود فیلم تمام میشود: ۱) چه از نظر ریتمیک و چه ایجاد حس کنجکاوی، شروع خوبی برای فیلم است و خیلی سریع میتواند توجه تماشاگر را به فیلم جلب کند. ۲) خودآگاهی روایت را به تماشاگر یادآوری میکند. در نتیجه تماشاگر خیلی زود میفهمد که حالا و با مشخص شدن نتیجه نهایی فیلم، باید روی مسیر حرکت فیلم تمرکز کند تا بیش از این که به این فکر کند که هر سکانس قرار است چه نتیجهای برای دو کاراکتر اصلی به بار بیاورد، بتواند حس و تأثیر هر سکانس را در لحظه جذب کرده و از آن لذت ببرد. و ۳) مهمترین مضامین موجود در فیلمنامه، در همان سه – چهار دقیقه ابتدایی فیلم به تماشاگر منتقل میشوند: اهمیت ارتباط درست با دیگران و بیاهمیت بودن تضادهای ظاهری در این میان، استفاده از شرایط محیط برای رسیدن به عمیقترین خواستههای شخصی، تلاش برای ایجاد هیجان در یک زندگی یکنواخت و ستایش بی قید و بندی. این آخری، شاید مه مترین چیزی باشد که فیلم دارد به ما نشان میدهد. جایی از فیلم، فیلیپ به این اشاره میکند که معلولیت اصلیاش این نیست که باید روی ویلچر بنشیند. بلکه این است که باید بدون همسرش به زندگی ادامه دهد. پس همه مشکل همین است.INTOUCHABLES بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است، اما فیلمنامهنویسان با دراماتیزه و نمایان کردن درونیات فیلیپ، نشان میدهند که مشکل او بیش از معلولیت جسمی، محدودیتهای روحی است و نیاز اصلی او هم کنار گذاشتن قید و بندهایی است که از این طریق به او تحمیل شدهاند. دریس هم از محدودیتهایی رنج میبرد. او نمیتواند با خیلی از اطرافیانش به درستی سازش کند و (بدون این که در فیلمنامه به طور مستقیم مورد اشاره قرار گیرد) به نظر میرسد که خیلیها از او میخواهند طوری رفتار کند که آنها دوست دارند. (لااقل این را میتوان گفت که در دوران کودکی چنین رفتاری را با او داشتهاند. همانطور که خودش برای فیلیپ توضیح میدهد). پس هم فیلیپ و هم دریس به شکل دیگری از زندگی احتیاج دارند که در آن خبری از محدودیتهای معمول نباشد. برای فیلیپ تحمل دنیایی که در آن قرار دارد، سختتر هم هست. چون بخش مهمی از محدودیتها را خودش برای خودش به وجود آورده است. برای همین است که در اولین قرار ملاقت با النور، فیلیپ نمیتواند سر میز طاقت بیاورد و قبل از آمدن النور، رستوران را ترک میکند. اما در نهایت، فیلیپ و دریس در کنار یکدیگر است که دنیای خودشان را میسازند و به همه محدودیتهایی که در زندگی هر دو وجود دارد، پوزخند میزنند.
۵) ناکاش و تولدانو زرنگتر از این حرفها هستند که فقط به نمایش احساسی شکلگیری رابطه میان فیلیپ و دریس اکتفا کنند. آنها از جزئیاتی که در طول فیلمنامه مورد اشاره قرار دادهاند به خوبی استفاده میکنند. یک نمونهاش تخممرغهای تزئینی است که دریس در اولین روز آشنایی با فیلیپ در منزل او میبیند و یکی از آنها را میدزدد. این تخممرغ در ادامه به یکی از معدود نقاط جدایی این دو نفر تبدیل میشود و برگشت تخممرغ به فیلیپ در انتهای فیلم، نشاندهنده تحکیم دوستی دو شخصیت اصلی هم هست. نمونه دیگر این جزئیات، بیتوجهی و فراموشکاری دریس در قبال معلولیت فیلیپ است که در ابتدا ظاهراً کارکردی جز نشاندن لبخند بر لب تماشاگر ندارد. اما بعدها میفهمیم که اصلاًدلیل نزدیکی فیلیپ و دریس و انتخاب دریس از میان همه پرستارانی که برای مصاحبه نزد فیلیپ آمده بودند (و تقریباً همهشان هم در مقایسه با دریس آدمهای معقولتری به نظر میرسیدند) همین است. این که دریس نسبت به فیلیپ حس ترحم ندارد و فیلیپ این نکته را از همین واکنشهای به ظاهر بیاهمیت دریس میفهمد. نکته مهمتر این است که روش کار فیلمنامهنویسان در ساخت کلیت فیلمشان بر اساس جزئیات به ظاهر ساده و کماهمیت، صرفاً یک تمهید ساختاری برای جذب مخاطب خاص نیست. اگر دقیقتر نگاه کنیم، کل فیلمINTOUCHABLES چیزی جز این نیست: جزئیات سادهای که کلیات مهم را میسازند. فیلم چیزی نیست جز رابطهای که صرفاً بر پایه همین جزئیات شکل میگیرد. با چند شوخی ساده. با مشتی حرف به ظاهر بیربط که در واقع مهمترین قسمتهای فیلم هستند.
۶) اینجاست که جملهای که در ابتدای نوشته از کتاب شازده کوچولو نقل شد، معنا پیدا میکند. شازده کوچولو هم به تمامی درباره این است که کوچکترین اتفاقات، میتوانند بزرگترین تغییرات را رقم بزنند. این که سرنوشت یک آدم میتواند با نگاه کردن به غروب آفتاب، یا تماشای بالزدنهای یک پروانه، یا آن طور که در کتاب گفته شده، با فکر کردن به این که گوسفندی، گلی را خورده است یا نه، به طور کامل تغییر کند. کتابی درباره این که آدمها به جای کاشتن یک باغ گل و جستجو در آن باغ برای پیدا کردن آنچه که میخواهند، میتوانند در یک گل سرخ یا در کمی آب به آنچه میخواهند، برسند.INTOUCHABLES هم فیلمی است که بعد از مدتها همین حس را به تماشاگر میدهد. این که با پیش پا افتاده ترین دستمایه ممکن و بدون نیاز به خلق داستانهای عجیب و یا جلوههای حیرتانگیز، میتوان یک فیلم گرم، صمیمی و موفق خلق کرد. فیلمی درباره دو آدم که مثل شازده کوچولو، زمانی که یک عنصر واقعی در دنیا برای علاقه داشتن پیدا میکنند، شروع میکنند به «اهلی شدن».
۷) «شازده کوچولو گفت: نه، من پی دوست میگردم. نگفتی «اهلی کردن» یعنی چه؟
روباه گفت: «اهلی کردن» چیز بسیار فراموششدهای است. یعنی «علاقه ایجاد کردن…»
– علاقه ایجاد کردن؟
روباه گفت: البته. تو برای من هنوز پسر بچهای بیش نیستی، مثل صدها هزار پسر بچه دیگر، و من نیازی به تو ندارم. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود…
شازده کوچولو گفت: کمکم دارم میفهمم… گلی هست… و من گمان میکنم که آن گل مرا اهلی کرده است.»
سید آریا قریشی/ فیلمنگار
Tags:
کافه سینما-آخرین اخبار و یادداشت های سینمای ایران و جهان