جام جم آنلاین: اگر این داستان را از زبان دیگران میشنیدم، خیال میکردم احتمالا ماجرا نباید به این تلخی باشد که آنها میگویند. فکر میکردم شاید آنها این داستان را به چاشنی سیاهنمایی، بدبینی یا اغراق آمیختهاند، اما حالا که خودم جزئی از آن شدهام، میدانم داستان آنقدر تلخ است که دیگر نیازی به چاشنی ندارد.
داستان ما از روزی بهاری در سال گذشته، در تحریریه روزنامه جامجم آغاز شد. در تحریریه ما هر روزنامهنگاری را با حوزههای خبریاش میشناسند.
یکی از حوزههای خبری من، بهزیستی است و به همین خاطر معمولا اگر کسی پرسشی در حوزه وظایف بهزیستی داشته باشد، سراغ من میآید.
آن روز هم یکی از همکاران خواست درباره شرایط فرزندخواندگی برایش توضیح بدهم. هرچه میدانستم برایش گفتم بجز ماجرای پرفراز و نشیب قانون جدید فرزندخواندگی که از سال ۸۸ میان دستگاهها و سازمانهای مختلف سرگردان است و به اجرا نرسیده است.
به همه موارد گوش کرد، درباره تکتکشان پرسید و گفت یکی از بستگانش متقاضی فرزندخواندگی است، اما شرایطش با هیچکدام از مواردی که شرح دادهام، جور نیست.
کسی که همکارم دربارهاش صبحت میکرد، بانوی چهل و چند ساله نخبهای بود که از سالها پیش برای تحصیل به سوئد، جلای وطن کرده بود. او مدرک دکتریاش را که گرفت، آنجا ماندنی شد، زندگی مرفهی داشت و به دانشجویان درس میداد.
برای هر زن مجردی، شاید پیش بیاید که در طول زندگیاش نتواند نیمه گمشدهای شایسته خودش پیدا کند و تا میانسالی یا حتی تا پایان عمر مجرد بماند. خانم الف هم یکی از همین زنها بود، اما اعتقاد داشت اینکه زنی نخواهد یا نتواند ازدواج کند، دلیل نمیشود لذت داشتن فرزند را هم از دست بدهد.
از طرفی خانم الف طعم سختی زندگی را پیشتر چشیده بود. میگفت «بچههای مرفه مثل گیاهان گلخانهای هستند؛ محرومها، مثل گیاهان بیابانی» میگفت «گیاهان بیابانی را، نه آتشباران خورشید از پا درمیآورد، نه توفانهای شن.» میگفت «این بچهها پر از انرژی زندگیاند و اگر شرایط مناسب و امکانات داشته باشند، میتوانند دنیا را عوض کنند.» و همین باورها او را به نتیجه رسانده بودند که باید دختر بچهای بیسرپرست را از ایران به فرزندخواندگی بپذیرد و از آنجا که وارثی ندارد، بخش عمدهای از ثروتش را به او ببخشد و بقیه زندگیاش را هم صرف تربیت و آموزشش کند.
از همان وقت، همکارم پیگیر راهکاری قانونی برای قبول فرزندخواندگی از سوی زنی مجرد در خارج از کشور شده بود. به او توضیح دادم که براساس قانون، قبول سرپرستی کودکان بدسرپرست یا بیسرپرست از سوی زنان مجرد یا خودسرپرست ممنوع است و هنوز دلم نمیخواست از قانون جدید فرزندخواندگی بگویم که نهایی شدنش برای خیلیها رویا شده بود و براساس آن، زنان مجردی که بیشتر از ۳۰ سال داشتند هم میتوانستند حق قبول سرپرستی یک کودک را داشته باشند. از این قسمت ماجرا به بعد، شخصیت اصلی داستان، من میشوم. به هر کجا که میشناسم سر میزنم، از هرکس که میشناسم سوال میکنم تا راهی پیدا کنم که بهزیستی استثنائی برای آن زن قائل شود.
کارشناسان بهزیستی میدانند پیشنهادم میتواند سرنوشت کودکی را تا پایان عمر عوض کند؛ میدانند پیشنهادم خوب است؛ آنقدر خوب که یکیشان به شوخی میگوید: «کاش این خانم، ما را به فرزندخواندگی قبول میکرد!» اما به هر حال آنها نمیتوانند قانون را نادیده بگیرند و از آنجا که قانون جدید فرزندخواندگی هنوز نهایی نشده است، ناچارند به درخواستم پاسخ منفی بدهند.
بخش پایانی این داستان دیروز نوشته شد. در یکی از بخشهای تحریریه، روی صفحه نمایشگر رایانه همکارم، عکس همان زن ایرانی را دیدم که کودکی را تنگ در آغوش گرفته بود. دخترک ایرانی نبود. پوستی تیره داشت با موهای فری، چشمهای درشت سیاه و لبهای کلفت. سر چسبانده بود به شانه مادر و انگار با دستهای کوچکش داشت گونه او را نوازش میکرد.
بعدتر فهمیدم زن داستان ما، وقتی از قبول سرپرستی کودکی ایرانی ناامید شده، از سازمانهای حمایتگر سوئد، کمک خواسته است و آنها دخترک توی عکس را به او سپردهاند و ۱۲ ماه مرخصی با حقوق برایش تعیین کردهاند تا بتواند با دخترش خو بگیرد.
زن اسم دخترش را ساگا گذاشته است که یعنی قصه و افسانه و حقیقتا سرنوشت دخترک به قصه شبیه است؛ قصهای که نویسندهاش عمدا پایان ناخوش قابل انتظارش را تغییر داده باشد و برای شاد کردن دل خوانندههایش، دختر کوچک قصه را خوشبخت کرده باشد.
دختر شیرین سومالیایی ما که یک سال پیش مادرش در مهاجرتی غیرقانونی به سوئد، او را در کمپ مهاجران به دنیا آورد و گریخت، حالا هم اسم دارد، هم خانه دارد، هم مادری ایرانی و عاشق دارد، هم ثروت، هم شرایط تحصیل و مهمتر از همه اینکه دیگر در یتیم خانه نیست و نخواهد بود.
چه کسی میتواند از خوشبخت شدن کودکی غمگین شود؟ من هم از خوشبختی ساگا غمگین نیستم، اما دردی هست گوشه قلبم که وقتی آن عکس را میبینم، بیدار میشود و نهیبم میزند که میشد به جای ساگای سومالیایی، امروز کودک بیسرپرستی ایرانی در آغوش آن زن باشد اگر و فقط اگر، قانون جدید فرزندخواندگی در ایران به سرانجامی رسیده بود.
مریم یوشیزاده – گروه جامعه
jamejamonline.ir – 22 – RSS Version