نمایش اسلاید
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726978522306563.jpg
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726978528858574.jpg
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726978535254586.jpg
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726978541650597.jpg
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726978985315376.jpg
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726978991711387.jpg
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726978998263399.jpg
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726979004503410.jpg
/Images/News/Larg_Pic/26-2-1391/IMAGE634726979111831598.jpg
فرهاد عشوندی- علی حق: میر رسول رئیسی یکی از آخرین بازماندگان اولین کاروان اعزامی ایران است به المپیک. او یکی از اعضای تیم ملی وزنه برداری ایران در آن مسابقات بود. او که سال ها در وزنه برداری ایران فعالیت کرده خیلی شیرین تاریخ روایی فوتبال ایران را روایت می کند. حرف هایی شنیدنی که خواندن شان بی شک پر از لحظات شیرین خواهد بود.
س: از سال ۱۹۴۸ شروع کنیم؟ آن بازی ها ، اولین حضور کاروان ورزش ایران در المپیک بود. اصلا چطور شد که تصمیم گرفتند برای آن بازی ها ورزشکار اعلام کنند؟
ج: آن موقع شرایط خیلی فرق داشت. سهمیه از حدود سال ۱۹۹۲تعیین شد برای این که برمی داشتند عدهای را میآوردند که اصلا در حد قهرمان های خوب دنیا نبودند و مسابقهای که باید سه شبه یا چهارشبه تمام میشد، ۱۰ روز طول میکشید به همین دلیل تصویب کردند که فقط کسانی به المپیک بروند که سهمیه ورودی را کسب کرده باشند. تا بازی های المپیک ۱۹۷۶ ، مسابقات وزنه برداری ۳ حرکت بود ، پرس سینه هم داشت اما چون هم سخت بود و هم آسیب رسان ، حذفش کردند. به هر حال ما اولین تیمی بودیم که بدون سهمیه به المپیک رفتیم. دو سالی تمرین کردیم و بعد بردند مان به بازی ها.
س: چطور شد که اصلا تیم اعزام شد به المپیک؟ ۱۹۴۸ اولین اعزام المپیکی ایران هم بوده است.
ج: سال ۱۹۴۸ که میشد ۱۳۲۶ ما، وزنه برداری ایران به عضویت فدراسیون جهانی پذیرفته شده بود یک مسابقه جهانی هم برای فنلاند رفته بود و بعد المپیک رسید. از ورزشکاران ایران رکوردگیری کردند و بهترینشان را به اردو بردند که در دانشکده افسری بود واقع در خیابان سپه. آنجا نفرات را انتخاب کردند و در وزنهبرداری من و مرحوم آقای نامجو و مهینی و سلماسی بودیم که الان همه این افراد مرحوم شدند. در آن مسابقات که اولین المپیک ما بود حدود سی و چند نفر شرکت کرده بودند و کاروان ما حتی آنموقع پرواز مستقیم گیرمان نیامد، یک شب در رم ماندیم و بعد رفتیم لندن. مثل حالا نبود که یکسره بروند. در آنجا چند روزی اردو بودیم و تمرین میکردیم. نتیجه مسابقات وزنهبرداری ما یک هشتمی بود، من هشتم شدم و یک سوم داشتیم که مرحوم سلماسی اولین مدال تاریخ المپیک را برای ایران گرفت و نامجو هم پنجم شد. بعد از آن مسابقات رفتیم هلند. در هلند مرحوم نامجو مدال طلای جهانی آورد و من مدال برنز. تیم ایران در دنیا برای اولین بار سوم شد. بعد رفتیم به بازیهای آسیایی که شش مدال طلا بردیم که یکی از آنها را من آوردم و تیم ما در آن سال در آسیا اول شد که در دهلی نو بود. بعد من خودم این کار را در ۲۷ سالگی کنار گذاشتم ولی همیشه در کادر خدماتی فدراسیون بودم؛ چون من کارم راه و ساختمان بود و رفتم دنبالش که امروز محتاج صندوق حمایت نباشم. ۱۰ سال هم مسوول کمیته پیشکسوتان بودم تا همین چهار پنج ماه پیش، که شش هفت کشور رفتیم و هفتاد هشتاد مدال جهانی آوردهایم. مدال همان مدالی است که در المپیکهای جهانی میدهند، سرود همان سرود جمهوری اسلامی ایران است، سکو هم همان سکو است و هیچ فرقی ندارد. ولی بعضی فدراسیونها مثلا در دوره آقای مرادی و افشاری کمک میکردند، دو بار آقای علی آبادی ۵۰ میلیون داد به من، بعد دیگر هزینه را خودمان و خود افراد میدادند. وقتی آمدیم به فدراسیون فعلی متاسفانه با این که من حامی آنها بودم ولی کمک نمیکردند، این است که من رفتم گفتم میروم و تا امروز هم کسی را نتوانستهاند به جای من بگذارند. الان گویا خود وزنهبرداران پیشکسوت دور هم جمع شدهاند تا یک کارهایی بکنند و معلوم نیست نتیجهاش چه شود.
س: آقای رییسی فکر کنم شما اولین قهرمان اردبیلی کشور هم بودهاید. درست است؟
ج: بله اولین مدال جهانی که برای آذربایجان آورده شد از طرف من بود. بعد از آن موفقیت ورزش وزنهبرداری اردبیل رشد کرد. پس از آن یکی یکی انوشیروانی، اسماعیل اعلمی که شهید شد و دایی ،رضازاده و سعید محمدپور … رسیدند تا امروز اردبیل یک قطب از ورزش کشور شده است که نتیجه همان حرکات اول من بود و افتخار میکنم که خود مدیر کل آذربایجان آقای اسبقیان این مطالب را روز افتتاح سالن رضازاده در اردبیل گفت.
س: ولی مثل این که خود شما وزنهبرداریتان را از اردبیل شروع نکردهاید و از رشت شروع کردهاید، درست است؟
ج: در سال ۱۳۲۰ که قشون روسها آمدند و آن قضایا پیش آمد من با حرکات بالانس و درواقع روی دست میرفتم تا مدرسه. معلمی داشتیم به نام سید جعفر موسوی که ایشان سپرده بود کسی مزاحم من نشود و گاهی با همان حالت داخل کلاس میشدم. در سال ۱۳۲۱ یک روز دیدم روزنامهها نوشتهاند هرکسی می خواهد بیاید برای مسابقات کشتی و وزنهبرداری و فوتبال در اداره فرهنگ نام نویسی کند. ما رفتیم به آنجا و دیدیم هم بلد نیستند چه کار کنند و هم نمیدانستند از کجا باید شروع کنند. دیدم موقع مسابقات دارد نزدیک میشود، مرحوم منصور ظروفچیان یکی از اقوام ما بود که کشتیگیر خوبی بود . او در گیلان ورزشکاری معروف بود، تابستان آمده بود اردبیل و من را با خودش به رشت برر. در آنجا باشگاه سلامت رفتیم و دیدم نامجو دارد وزنهبرداری میکند. من هم کشتی می گرفتم و هم وزنه برداری می کردم و نمی دانستم باید یکی از آنها را انتخاب کنم. نامجو من را که دید، وزنهای گذاشتند و گفتند بزن ، من هم برداشتم و زدم که او گفت این رکورد ایران است! خدابیامرز گفت:« تو که بدون تمرین این کار را کردی خیلی خوب است و بمان اینجا با ما چند روز را تمرین کن.» من هم دو هفته آنجا ماندم و تمرین کردم و بعد رییس تربیت بدنی گیلان آمد سر تمرین من. وقتی دید من در جریان این مساله هستم گفت بهتر است شما در گیلان بمانی. اینها مال اواخر شهریور بود در حالی که مسابقات مهر شروع میشد و چهار ماه بعد هم تمام میشد. من قبول کردم و خانه فامیل مان ماندم. نامجو به من گفت اگر خوب تمرین کنی یک روز قهرمان دنیا میشوی. خدا رحمتش کند که همینطور هم شد.
اینطور شد که من با تیم رشت آمدم و دوم شدم. مرحوم مسعود ورزنده پسر ورزنده معروف اول شد و من دوم شدم. دو مربی آنجا بود یکی که روس بود و دیگری عبدالله نادری که ایرانی بود، اینها اولین کسانی بودند که وزنهبرداری را در ایران رایج کرده بودند. وقتی شنیدند من دوم شدم ، مربی روسی مان با همان لهجه روسی گفت رسول تو بمان اینجا که قهرمان دنیا میشوی و مرحوم نادری هم همین را گفت. من آن موقع هنوز سیکل سوم را هم به زور گرفته بودم یا همان نهم آن موقع.
س: شما متولد چه سالی هستید؟
ج: متولد ۱۳۰۳ هستم. یعنی آن موقع تازه وارد ۱۸ سالگی شده بودم.
س: بعد چه شد؟
ج: آقای نادری مدیر یکی از قسمتهای راهآهن بود، من را به آنجا معرفی کردند و نامنویسی کردم و کلاس رفتم. راه و ساختمان خواندم و مدرکم هم فوق دیپلم شناخته شد. بعد در یک قسمت از راه آهن مشغول به کار شدم. عکس من که رفته بود اردبیل، در همان سال ۲۱، همه خوشحال شده بودند و من را دعوت کردند و رفتم اردبیل. از آن روز دیگر در تهران ماندم و زیاد در پی کارم نبودم چون همهش تمرین میکردم. در باشگاه آهن در خیابان شاپور که مرحوم حبیب بلور مدیر آن بود تمرین میکردم. بعد رفتم به باشگاه نیروراستی که مسوول آن مرحوم منوچهر مهران مدیر روزنامه نیروراستی بود، در آنجا تمرین میکردم و قهرمان شدم و همانجا هم تمام کردم.
س: برگردیم به شهریور ۱۳۲۰ و حمله روسها به تبریز و اردبیل. از آن دوره خاطراتی برایمان بگویید.
ج: یکی از دوستان مان که افسر ارتش بود، در خانهشان وسایل ورزشی داشت و ما صبحهای زود میرفتیم آنجا ورزش میکردیم. یک بار که داشتیم آنجا ورزش میکردیم دیدیم یک هواپیمای دوباله و سیاه بالای سرمان است و صداهایی آمد و گفتند روسها از شمال و انگلیسیها از جنوب به ایران حمله کردند. قشون ما هم دفاع مختصری کردند، همه رفتند اطراف تبریز و از آنجا هم رفتند تهران و از فردایش کامیونهای ارتش روس و تانک و اینها ریختند در محله ما. من یادم است در محله ما یک مدرسه بود که روسها آمدند آنجا. آنجا نزدیک خانه ما بود و آنها که میدیدند من تمرین می کنم میآمدند تماشا میکردند و گاهی با یکی از آنها یک مسابقه هم میدادم. یک روز خبر دادند که رضاشاه رفته و پسرش را جانشین خودش تعیین کرده است.
س: یعنی کشت و کشتار نشد؟
ج: نه. بین اردبیل و سراب یک گردنه است که آنجا تیراندازی شده بود و چند نفر کشته شده بودند ولی این طرف کشتاری نشده بود. بعد از هفت هشت ماه چند نفر جمع شدند و دفتر درست کردند و اسمش را گذاشتند حزب توده. من یک عمو داشتم که خیلی باسواد بود و گفت از آنطرف اصلا رد نشوید. در سال ۲۱ به تهران آمدم و دیگر برنگشتم. یک خانه در تهران اجاره کرده بودم هنگامی که هنرستان بودم، در کوچهای نزدیک بیمارستان راهآهن که از ماهی ۱۰۰ تومان که می گرفتم باید ماهی ۶ تومان بابت کرایه خانه می دادم. وقتی مرحوم دکتر مصدق آمد، کارهای ساختمانی کم شد. من رفتم مغازهای گرفتم در خیابان لالهزار فعلی که جنسهایی از قبیل یخچال و … می فروختم. بعد که وضع بهتر شد دوباره شرکت ساختمانی تاسیس کردم و تا اوایل انقلاب هم آن را داشتم.
س: آن سالهایی که در اردبیل ورزش میکردید باشگاه وجود داشت؟
ج: اصلا. ما در روزنامههایی که از تهران میآمد چنین چیزهایی را میدیدیم. در ایران در سالهای ۱۳۲۵ – ۱۳۲۶ مسابقات پرورش اندام بود که شامل زیبایی اندام و قویترینها بود و در یکی از سالنهای تئاتر در خیابان لالهزار برگزار میشد و من همیشه اول بودم. در المپیک لندن وقتی مسابقات تمام شد، شخصی به نام کاظم گیلانی که آنجا تحصیل میکرد ما را به اینطرف و آنطرف می برد و راهنمایی می کرد. خبر دادند که میخواهند بین وزنهبردارانی که اندامشان خوب است مسابقه برگزار کنند. آنجا هم من و نامجو را معرفی کردند و ما هر دو در دسته خودمان دوم شدیم. الان پرورش اندام روی وزن است ولی آن زمان روی قد بود مثلا یک متر و ۶۰ سانتیمتر، یک متر و ۷۰ سانتیمتر، یک متر و ۸۰ و یک متر و ۹۰٫ قد من یک متر و ۷۰ بود و نامجو یک متر و ۶۰ که هر دو دوم شدیم. یک روز ما را جمع کردند و بردند کاخ، ملکه الیزابت آمد به ما کاپ داد.
س: یعنی شما ملکه الیزابت را از نزدیک دیدهاید؟
ج: بله، آن زمان که اینطور پیرزن نبود، جوان بود! وقتی ما صف ایستاده بودیم، ملکه دست گذاشت روی شانه من و عکس انداخت. وقتی این عکس به ایران آمده بود گفته بودند ملکه ، رییسی را نگه داشته است و خانواده نگران ما شده بودند. چون ما ۱۷ دیرتر از بقیه برگشتیم ایران! علت این تاخیر ما هم این بود که ما وقتی از لندن برمیگشتیم انقدر مردم خرید کرده بودند که هواپیما نمیکشید، وقتی به «رم»رسیدیم گفتند یک مقدار از وسایل را میگذاریم اینجا بماند. آن وسایل را نگه داشتند و گفتند سه نفر اینجا بمانند، یکی من، یکی مهندس صادق که رییس فدراسیون ما بود و یکی دیگر اسدالله که انگلیسی هم بلد بود. هر هفده روز به هفده روز هواپیمای رم به ایران میآمد. تیم آمد و ما ۱۷ روز بعد آمدیم به همین دلیل میگفتند که من آنجا ماندگار شدهام.
کلا شما انگار عادت داشتید در پرواز های تان ، دیرتر از بقیه برگردید؟
ماجرای دهلی نو را می گویی؟ بگذار برایت تعریف کنم ، خیلی جالب است. وقتی میخواستیم بریم مسابقات آسیایی، بودجه نداشتند و سه هواپیمای ارتشی ما را بردند. یک شب کرانچی خوابیدیم و یک شب دیگر هم رسیدیم به دهلی. در هواپیماهای ارتشی بار را میآورند داخل و یک گوشه هواپیما طناب پیچ می کنند. در هواپیمایی که ما بودیم یکدفعه فهمیدیم یک موتورش از حرکت ایستاد. آقای تیسمار خاتم که سرپرست هواپیما بود آمد گفت ناراحت نباشید و چیزی نمیشود، بعد گفتند بارها را خالی کنید، در را که باز کردند هواپیما تکان تکان خورد و و شروع کرد چرخیدن به دورش. داشت می افتاد . خیلی شانس آوردیم که سقوط نکرد ، آخرش با سینه نشست به زمین. همه وسایل مان ریخته بود وسط خیابان. گفتند سه نفر بمانند که این اثاث را پیدا کنند. باز هم من و یکی دو نفر دیگر را انتخاب کردند و یکی از هواپیماها ماند و دو تای دیگر رفتند. به ما گفتند از طریق زمینی باید مسیر هواپیما را دنبال کنید. ماشینهای ارتشی با چهار نفر سرباز مسلح به ما دادند و ما این مسیر را راه افتادیم. ما رفتیم و گفتند دهاتیها اثاث را پیدا کردهاند و به کدخدا دادهاند. ما هم هر وسیلهای را که میشناختیم می ریختیم داخل گونی. رسیدیم به چمدان خودم، هرچه گشتم پول و دلار و اینها بود ولی مدال طلایم نبود. مرحوم گوهرشناس که همراه مان بود، شکارچی بود، او آمد گفت اینجا ؛ مدالم افتاده بود وسط دریاچه ، کف آب. رفتیم از آب درش آوردیم. ما رفتیم مدال را برداشتیم دیدیم مدال دارد برق میزند که بعد روزنامهها تیتر زدند و در تلویزیون گفتند که این مدال از آب گرفته شده است و … بعد برگشتیم دهلی و با هواپیما به بصره رفتیم و بعد به ایران آمدیم.
س: شما المپیک لندن را دیدهاید و الان دوباره قرار است آنجا برگزار شود. دهکده آنجا را یادتان هست به چه صورت بود؟
ج: بله. من خیلی رفتهام لندن و الان همه چیز عوض شده است. آن شهر و خیابانها و لباسها عوض شده است. من حتی المپیکهایی را که ایران شرکت نکرده بود را هم رفته و دیدهام مثلا در سال ۱۹۸۴ که در لس آنجلس بود ایران شرکت نکرده بود ولی من را رسما دعوت کرده بودند و رفتم. بعد در سال ۱۹۸۸ … بود که رفتم یا در سال ۹۲ بارسلون بود که رفتم، سال ۹۶ آتلانتا بود که رفتم و رسول خادم طلا گرفت. اغلب المپیکها را بودهام و الان به من میگویند سمبلی هستی که خوب است اگر بشود در این المپیک شرکت کنی چون آن موقع شرکت کننده بودی و الان یک مربی و پیشکسوت وزنهبرداری و سوژه خوبی برای تیم ایران خواهد بود.
س: شنیدهایم که نظر اعضای کمیته ملی المپیک این است که شما به عنوان آخرین بازمانده از المپیک لندن آنجا شما پرچمدار باشید.
ج: بله چند روز پیش هم مشخصات مرا پرسیدند و احتمال دارد من شرکت کنم.
س: آن زمان، افتتاحیه در ویمبلی بود؟
ج: بله آنجا بود. ولی این بار افتتاحیه در ویمبلی نیست. اتفاقا یک استادیومی ساختهاند و مترویی که میرود به آنجا چند ایستگاه دارد و یکی از آنها را گذاشتهاند به نام رضازاده.
س: یعنی یکی از ایستگاههای مترو در لندن به نام رضازاده است؟
ج: بله هر ایستگاهی به نام یکی از قهرمانان معروف است.
س: شما با مرحوم تختی هم همدوره بودهاید در کاروانهای مختلف؟
ج: من با آقا تختی یک هفته در آلمان هم اتاق بودم. ایشان کارمند راهآهن بود و من هم رییس باشگاه راهآهن بودم. خانه تختی در خانیآباد سر نبش بود و خانه من وسط خانیآباد یعنی خیلی به هم نزدیک بودیم و من در عروسی او هم شرکت داشتم. یک روز عروسی دختر یکی از همکاران مان به نام هاشمی محمودی بود که رفته بودیم و تختی در آنجا از یک دختری خوشش آمد و از فردای آن روز رفتیم خواستگاری و با همین خانم ازدواج کرد.
من یک مردانگی از تختی یادم است که برایتان تعریف میکنم. در المپیک ۵۶ که در رم بود، تیمسار دفتری رییس سازمان تربیت بدنی و سرپرست کاروان بود. پرچم را دادند دست تختی، او پرچم را گذاشت زمین و گفت تا سلماسی هست، من پرچم را برنمی دارم چون حق اوست که از اولین المپیک برای ما راهنما شده است. خلاصه پرچم را دادند دست سلماسی و این قضیه در کتاب خود سلماسی هم هست.
س: آن زمان شما برای تمرین کردن هایتان چه چیزی می خوردید به جای دوپینگ کردن؟
ج: دوپینگ ما ملت ایران بود. ما کلهپاچه و غذاهای معمولی میخوردیم گاهی آقای رهنوردی که پزشکی میخواند کلسیم می داد و می گفت برای زانوهای تان خوب است. برای المپیک اشخاص باید آماتور باشند، به ما که یک مقدار از دفتر شاه کمک میشد میگفتند به کسی نگویید چون از آماتور بودن درمیآیید. اصلا المپیک مال آماتورهاست وگرنه مسابقات حرفهای از جمله جام جهانی و اینها هست. المپیک را باید کسانی بروند که با پول ورزش زندگی نکنند و آماتور باشند ولی الان که دیگر الان اینطوری نیست. روسها را راه نمیدادند چون آنها به قهرمانان شان پول میدادند.
*برسیم به سال های بعد از انقلاب . شما یکی از ورزشکارانی بودید که به دیدار حضرت امام هم رفتید؟
ج: وقتی انقلاب شد ، ما با اینکه ورزشکار بودیم و کاری به سیاستن نداشتیم ، روزهای سختی را سپری کردیم. هر جا می رفتیم ، هم می شدیم ، صدای مان می کردند « دم شاه» طوری بود که امثال من و نامجو و خیلی از ورزشکاران دیگر امنیت نداشتیم . حتی چند بار ریختند خانه های مان را بررسی کردند چون مثلا یکی می رفت و می گفت ما ها ساواکی بودیم. بعد می آمدند می دیدند ما اصلا کاری نکردیم. تا اینکه سرانجام یک بزرگواری لطف کرد و از حضرت امام وقت گرفت و ما رفتیم پیش ایشان. حضرت در آن دیدار هیلی برخورد گرمی داشتند و از وقتی ایشان فرمودند من ورزشکاران را دوست دارم ، دیگر کسی کاری به ما نداشت و ورزش انقلاب بعد از این دوباره جان گرفت.
۴۱۴۱
خبرآنلاین