آخرین خواسته یک اعدامی!

آخرین خواسته ی یک اعدامی چیست؟!
یک نخ سیگار،… یک ساعت فرصت،…آب،غذا،نفس،هوا…
یا شاید هم دیدار عزیزترین ها، نمی دانم!!!
نیمه های شب بود که در انفرادی دلم سرک کشیدم.
به خیال تو ، …که این روزها آخرین ثانیه های بودنش را در این زندان سپری می کند …
آخربانو می خواهد برای همیشه از محاصره ی نگاه های پر طلبش رهایت کند.
گمان می کردم این اعدامی بعد از نزدیک به دو سال حبس در آخرین نفس هایش دیدار “مرا” طلب می کند…
امّا خیال باطلی بیش نبود، تو باز هم مثل همیشه زودتر دست به کار شده بودی برای به دست فراموشی سپردن حتی یاد من …
بانوی طفلکی…! حتی وهم حضورت هم دلتنگش نمی شود! می شود؟!
واژه هایم هم همیشه شبیه خودم تشنه ی لمس تبسم تو زاده می شود.
امروز،
اینجا،
این لحظه به اندازه ی عمر تمام ثانیه های بی تو گذشته دلتنگم.
به تعداد تمام خیابان هایی که بی تو گز کردمشان واژه توی گلویم گیر کرده، حرف روی دلم مانده.
در این بودنی ها،اگر هر لغت معنای خودش را داشت اکنون و اینجا، من اینگونه در به در نبودن های تو نبودم…
دارم هی پا به پای رفتن های تو صبوری می کنم تا شاید به بلوغ آمدن و رسیدن دچار شوی!!!
در تعلیق میان عقل و احساس گیرکرده ام که هنوز تو تک سوار تمام دست نبشته هایم هستی…
که در تلاطم این ثانیه ها دست و پا می زنم و هنوز تو غریبه از همه کس آشنا تری!
شگفتا! با همه ی نزدیکی چقدر دوریم این روزها…
در آینه به خودم می نگرم که چه پیر شده ام به پای خاطراتت.
نیمه ی “بانو” اینجاست،نیمه ی “او” امّا خدا می داند!
تو بگو اگر فاصله ها را سلاخی کنم می رسیم به هم آیا؟!

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.