«استینگ» به ایراندوستی شهره است. عشق و علاقه به سرزمین ایران در گفتار و کلام او مشهود است؛ چه زمانی که برای ایرانیان پیغام تبریک نوروز میفرستد و چه آن وقت که در کنسرتش آرزوی بوییدن ایران را میکند.
نام اصلیاش «گوردون ماتیو توماس سامنر» است. در دوم اکتبر ۱۹۵۱ در نیوکاسل انگلستان به دنیا آمد و در سال ۱۹۷۴ به گروه جاز «فونیکس جَزمن» پیوست. از همان زمان لقب «استینگ» را برای خود انتخاب کرد و کمکم حتی مدارک رسمی را هم با نام استینگ امضا کرد. او در کنسرتهایش بلوزهای راهراه سیاه و زرد بر تن میکرد و شبیه مار میشد.
به همین دلیل، «استینگ» به معنای «نیش» لقب گرفت. در ژانویه ۱۹۷۷ به لندن رفت و به همراه استوارت کاپلند و اندی سامرز، گروه «پلیس» را تشکیل داد. اواخر دهه ۷۰ آلبومهای آنها در صدر جداول موسیقی قرار گرفت و در سال ۱۹۸۰، گروه پلیس، شش جایزه گرمی به دست آورد.
آخرین آلبوم پلیس به نام «هر نفسی که میکشی» در سال ۱۹۸۳ منتشر شد و بسیار موفق بود. استینگ یک سال قبل از انتشار آلبوم، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت برخلاف سبکهای پاپ راک پلیس، ریسک کند و سراغ موسیقی جاماییکایی موسوم به «رگه» برود. او همچنین ابایی نداشت که تمهای کلاسیک و فولک و جاز را وارد ترانههایش کند.
در سال ۱۹۸۵ آلبومی به نام «رویاهای لاکپشت آبی» را منتشر کرد که بازسازی آهنگهای کلاسیک جاز بود. او از این سال تا همین لحظه، ۱۷ آلبوم منتشر کرده که ۹تای آنها، فروش مولتی پلاتینوم (بالای یکمیلیون نسخه) داشتهاند. استینگ همچنین تجربه بازی در ۱۰ فیلم سینمایی را در کارنامه دارد. مهمترین این فیلمها، «Dune» ساخته دیوید لینچ است. استینگ در ایران با آهنگ رز صحرا (Desert Rose) معروف شد؛ آهنگی که سامان مقدم در فیلم پارتی از آن استفاده کرد.
نوای شرقی سازهای خاورمیانهای به همراه آواز عربی و تلفیق آن با صدای بینظیر استینگ و سازهای غربی، باعث شد صحنه پارتی در فیلم پارتی به برگ برنده این فیلم تبدیل شود. تدوین عالی و ویدیوکلیپگونه محمدرضا مویینی هم به جذابیت این آهنگ افزود و استینگ به یک چهره آشنا برای ایرانیها تبدیل شد.
ویدیوکلیپ فیلم «لئون» (حرفهای)» ساخته لوک بسون هم باعث شد تا استینگ بیش از پیش به جوانان ایرانی معرفی شود. آهنگ بینظیر و ماندگار «Shape of my heart» روی تصاویر ژان رنو و ناتالی پورتمن بسیار عالی نشسته بود؛ آهنگی که واقعا آدم را به فضای مدیتیشن میبرد. گفتوگویمان را با این خواننده در ادامه میخوانید.
حیات هنری شما رنگارنگ است. در کارتان هم سبکهای رگی (reggae)، جاز و راک دیده میشود هم پاپ، فولک انگلیسی و حتی موسیقی رنسانس. این به غایت شگفتانگیز است! میتوانید درباره این نوع نگریستن به هنر و موسیقی بگویید؟
حق با شماست. رنگهای زیادی در موسیقی من هست. این امر، تا حدی متاثر از نگاه لابیرنتیام به موسیقی است که از زندگی شخصیام نشات میگیرد. کودکیام، با سختی و مشقت سپری شد و از همان زمان یاد گرفتم که خود را با شرایط وفق دهم. از طرف دیگر به عنوان خوانندهای آزاد، خود را در حصار هیچ سبک و گرایشی محبوس نکردم و البته به خود این فرصت را دادم تا در سبکهای مختلف بخوانم.
با این حال گاه شما از یک سبک به سبک دیگر حرکت کردهاید. آیا در خود احساس نیاز سفر به قلمروهای مختلف میکنید؟
قطعا حس نیاز به کشف قلمروهای تازه، اصلیترین دلیل برای این رفت و آمد بین سبکهاست. همین که خود را در هیچ حصاری محصور نمیبینم، شعف زیادی به من دست میدهد. موسیقی عرصهای برای تجربه و آزمودن راههای طینشده است.
با این حال کدام یک از سبکهای موسیقی، شما را بیشتر به خود جذب کرده؟ موسیقی کلاسیک که با موسیقی فولک مرتبط است یا موسیقی رنسانس انگلیس که تداعیگر عصر طلایی هنرها در انگلستان است؟
همیشه موسیقی آنتیک برایم جذاب بوده است. با این حال کارم الگوبرداری صرف از موسیقی کلاسیک یا آنتیک نیست. بیشتر تمایل به تلفیق موسیقی قدیمی و جدید دارم، همانطور که در «آوازهایی از هزارتو» برای اول بار نیوایج را با موسیقی رنسانس تلفیق کردم.
چه شد در این آلبوم آثار «جان داولند» را بازخوانی کردید؟
داولند، آهنگساز و نوازنده بسیار مهمی است. در موسیقی قرن شانزدهم و عصر الیزابت یک گوهر ناب وجود دارد و یک ستاره میدرخشد که آن داولند است. من سال ۱۹۸۲ اول بار از طریق دوستم جان برد که یک کمدین است با این نوازنده و آهنگساز آشنا شدم.
همان زمان که از گروه «پلیس» جدا شده بودید؟
بله، آن زمان در پی فعالیت انفرادی و مستقل بودم.
در «آوازهایی از هزارتو» دنبال چه بودید؟
احترام به گذشته! میدانید که جان داولند در دربار ملکه الیزابت «عود» مینواخته. آهنگهای داولند درباره عشق ازیادرفته است. ببینید، گذشته طعم عجیبی برای من دارد. اشتباه نکنید! من آدم سنتی و واپسگرا نیستم. تنها به این فکر میکنم که به هنرمندان معاصر امکانات زیادی داده شده است؛ اینکه مدام با گذشته مکالمه و البته روح قرن ۲۱ را در این مکالمه حفظ کنند. من البته در این بازسازی و بازخوانیها، بسیار مدیون «ادین کارامازوف» نوازنده برجسته عود اهل بوسنی هستم. در واقع به کمک کارا مازوف آموختم که چگونه با عود، آهنگهای این آلبوم را بسازم. من حتی عودنواختن را یاد گرفتم. با این حال از آنجا که کارامازوف اغلب آثار «داولند» را بازنوازی کرده بود، از راهنماییهای این نوازنده بهره بردم.
کارشناسان میگفتند این الگوبرداری و بازسازی موسیقی قرن شانزدهمی ریسک بزرگی بوده است…
فکر میکنم از همان کودکی که گیتار کهنه عمویم را در دست گرفتم، دست به ریسک بزرگی زدم. موسیقی سراسر ریسک است و البته من همیشه از ریسک کردن استقبال کردهام.
شما سال ۲۰۰۰ هم همزمان با اجرای نمایش «رومئو و ژولیت» در لندن، شعری از داولند را اجرا کردید که البته گویا در آن اجرا موفق نبودید!
بله، آنطور که منتقدان نظر دادند، این کار ظاهرا چنگی به دل نمیزد. شاید اشتباهم در آن سال این بود که در زمینه تلفظ کلمات آموزشی ندیده بودم.
شما در صحبتهایتان به گروه «پلیس» اشاره کردید. از تاسیس این گروه بگویید.
راهاندازی گروه پلیس ماجرای خود را دارد. هفتساله که بودم، شدیدا احساس تنهایی میکردم. در واقع از همان زمان تغییری را درون خود احساس کردم. بعد از انجام کارهای مختلفی چون شیرفروشی، کارگری سر ساختمان و شاگرد شوفری، به عنوان «معلم» در مدرسه گرامر کاتولیک مشغول شدم. از همان زمان احساس کردم زندگی نیشاش را به بدنم فرو کرده و باید سفت و سختتر کار کنم.
در همین سالها پی بردم آواز خوبی دارم! متاسفانه همان سالهای آغاز کودکی، پدر و مادرم از هم جدا شدند و من ضربه روحی سختی از این قضیه خوردم. بنابراین موسیقی و آواز، مایهای برای التیام دردهایم شد. اولین فعالیت جدیام در موسیقی در گروه جاز «فونیکس» در سال ۱۹۷۴ رقم خورد، با این حال از همان نوجوانی آشنایی با موسیقی جیمی هندریکس تاثیر زیادی رویم گذاشت. در واقع دو نفر در حیات هنریام تاثیر زیادی بر من گذاشتهاند: جیمی هندریکس و جان داولند. سه سال بعد از پیوستن به گروه «فونیکس»، گروه «پلیس» (Police) را با همراهی استوارت کاپلند (نوازنده درامز) و اندی سامرز (نوازنده گیتار) راه انداختیم.
پیوستن به این گروه زمانی رخ داد که از نیوکاسل به لندن مهاجرت کردم. در گروه «پلیس» ما به موسیقی پانک (Punk) گرایش داشتیم و من تا سال ۱۹۸۲ در این گروه بودم. با این گروه به موفقیتهای زیادی رسیدم و چند جایزه گرمی (Grammy) بردیم. گرایش ما در این گروه، آن اوایل به موسیقی پانک بود، اما بعدا به رگی و راک و پاپ مینیمالیستی روی آوردیم. اما همانطور که در یک فیلم مستند هم گفتهام، من سر اجرا در استادیوم shea، مشکل داشتم. از طرف دیگر، هر کدام از ما سه نفر در گروه در پی فعالیتهای شخصی بودیم.
آخرین آلبوم مشترک شما سه نفر «هر نفسی که میکشی» در سال ۱۹۸۳ منتشر شد و استقبال خوبی از آن به عمل آمد؛ در حالی که گروه شما عملا سال قبل از آن از هم جدا شده بودند…
در واقع باید بگویم ما تا این لحظه جدایی کامل به مفهوم آنچه در دیگر گروهها مرسوم است، نداشتهایم. با اینکه هر کداممان در اوج شهرت تصمیم گرفتیم انفرادی کار کنیم اما سال ۲۰۰۷ بعد از ۲۱ سال از آخرین کنسرتمان، تور جهانیای را آغاز کردیم که تا سال بعد از آن ادامه داشت. جدایی ما از هم، به معنای فروپاشی گروه نبوده است. در واقع من شخصا بعد از اتمام همکاری با گروه «پلیس» به دنبال جهان شخصی خود رفتم و سعی کردم روی سبکهای ناشناخته کار کنم.
تجربهگرایی از همان زمان برایم یک اصل مهم بود و من تلاش داشتم به افقهای تازهای برسم. گروه «پلیس» بیشتر روی سبک پاپ- راک متمرکز بود، اما من به سمت ریسک کردن رفتم و یادم میآید همان زمان موسیقی «رگی» جذبم کرد. در عین حال گرایش خاصی به تمهای کلاسیک پیدا کردم و همه اینها به دلیل کشف جهانهای تازه بود. در همین راستا سال ۱۹۸۵، «رویاهای لاکپشت آبی» را منتشر کردم که بازسازی آهنگهای کلاسیک جاز بود.
شما در برخی موارد کنسرتهایتان را در مکانهای تاریخی یا کلیساها برپا کردهاید. از نظر شما چه تفاوتی بین ضبط موسیقی در مکانهای تاریخی و کلیساها با استودیو هست؟
قطعا تفاوت بین این دو، از زمین تا آسمان است. باید بگویم حضورم در مکانهای تاریخی و کلیساها برای برپایی کنسرت بوده نه ضبط یک قطعه خاص. اتفاقا آخرین بار سال ۲۰۰۹ در کلیسای جامع سنت جان آلبوم «اگر در شبی زمستانی» را روی صحنه بردم. روی صحنه رفتن در آن کلیسا آن هم در یک شب زمستانی، دلایل خاصی داشت. فکر میکنم زمستان، فصل شگفتانگیزی است. حال اگر شما بخواهید در یک شب زمستانی، کنسرتی برپا کنید که حال و هوای تاریخی آن هم حفظ شود، چه جایی بهتر از یک کلیسا؟
این آلبوم البته منتقدان زیادی داشت…
طبیعی است که منتقدان از تمام کارهای یک خواننده خوششان نیاید؛ همچنان که آلبومهای من همگی، تحسین طرفداران یا منتقدان را در پی نداشتند من شکایتی از این موضوع ندارم!
شما در ایران با آهنگ «رز صحرا» معروف شدید. نگاهتان به جوانانی که در ایران آهنگهایتان را گوش میدهند، چیست؟
ایران و هند، دو کشوری بودهاند که از سالها پیش رویاپردازی زیادی دربارهشان کردهاند. بخشی از علایق من به موسیقی و فرهنگ شرقی برمیگردد؛ از «یوگا» گرفته تا موسیقی خاورمیانه، عود و تمدن چندهزارساله ایران.
یادم میآید ۱۱ سال پیش همزمان با عید نوروز، در پیغامی خطاب به ایرانیانی که دوستشان دارم، از عشق خود به ایران گفتم. حتی در یکی از کنسرتهایم ترانه «باران» را به افتخار مردم ایران خواندم و در آن ترانه این حقیقت را گفتم که برای بوییدن ایران به هند، همسایه این کشور سفر کردهام. بوییدن ایران آرزویم است. امیدوارم روزی به ایران سفر کنم.
روزنامه شرق
Tags:
کافهسینما-سینمای ایران