انتشار خاطرات فرمانده گردان امام باقر (ع)

این اثر متفاوت، تبعات جنگ را از نگاه نوجوانی که آن دوران را از نزدیک درک کرده، بازگو می‌کند و هدف آن نشان دادن مسائلی است که زنان و فرزندان فرماندهان با‌ آن‌ها دست به گریبان بوده‌اند.

به گزارش خبرآنلاین، «به رنگ کودکی» درباره خاطرات جواد صحرایی متولد ۵۶ است. جواد صحرایی به دلیل اینکه پدرش فرمانده گردان امام محمدباقر بود در سال‌های ۶۵ تا ۶۷ بنا به دستوری از سوی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا، کلیه فرماندهان ارشد گردان‌ها بایستی به همراه خانواده‌هایشان در پایگاه مستقر می‌شدند و این به دلیل این بود که زمانی که فرماندهان از جبهه به مرخصی می‌آمدند برای مواقع ضروری در دسترس باشند. به همین دلیل جواد صحرایی به همراه مادر و برادر کوچکترش به پایگاه می‌روند و همین سبک زندگی برای یک کودک ۹ ساله، باعث یک سری اتفاقات و خاطرات برای او می‌شود.

اتفاقاتی که در این برهه از زندگی برای جواد و خانواده‌اش می‌افتد به همراه اتفاقات دیگری که برای خانواده‌های فرماندهان دیگر رخ می‌دهد و زندگی متفاوتی که به عنوان یک کودک در محیط نظامی و در آن شرایط جنگی تجربه می‌کند باعث می‌شود که زندگی کودکی جواد صحرایی خیلی متفاوت از بقیه هم دوره‌ای‌های او باشد.

تاکنون کتاب‌هایی همچون «زمین ناله می‌کند»، «ماه در میدان مین»، «شب موصل»، «باران‌های هفت تپه» و… از حسن و حسین شیردل منتشر شده است.

در بخشی از این کتاب آمده:

«یکی از همان روزها، سر کل‌کل کردن درس پا به فرار گذاشتم. بی‌محابا به سوی منزل حاج حسین مهرزادی که کنار خانه‌مان بود،‌ دویدم. بدون اجازه و یا الله گفتن، در اتاق خانه حاج‌حسین را باز کردم. ناگهان چشمم به خانم مهرزادی،‌ فائقه، فائزه، جفتشان با روسری، مقنعه و خلاصه با لباس کامل خوابیده بودند. بعداً دلیل این کار خانم مهرزادی را فهمیدم. او معتقد بود، به دلیل حمله‌های بی‌در و پیکر هواپیماهای عراقی و احتمال بمباران و آوار شدن سقف خانه بر سرشان، باید همیشه با حجاب کامل خوابید، تا وقتی آنها را از زیر آور بیرون می‌کشند، چشم نامحرم به جای برهنه‌ای از بدن آنها نیفتد. خلاصه از حضور سرزده‌ام آن وقت شب، کلی وحشت و تعجب به جانشان افتاد. با دستپاچگی ماجرا را تعریف کردم. خانم مهرزادی هم بی‌هیچ معطلی، برای وساطت، مرا به خانه‌مان برد. پدر وساطتی را نمی‌پذیرفت و متقدرانه می‌گفت: «پرونده‌اش را همین فردا از مدرسه می‌گیرم، می‌گذارم زیر بغلش و می‌فرستم شمال.»

جواد صحرایی، راوی کتاب «به رنگ کودکی» نیز درباره کتاب گفته است: «این کتاب برگرفته از خاطرات سال‌های دوران کودکی و نوجوانی‌ام در جبهه است. آن زمان ۹ سال بیشتر سن نداشتم و به دلیل موقعیت کاری پدرم که فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) از لشکر ۲۵ کربلا بود باید فرماند‌هان ارشد گردان‌ها به همراه خانواده خود در پایگاه‌هایی در مناطق نزدیک جبهه‌ها ساکن می‌شدند.»

کتاب «به رنگ کودکی» به قلم مشترک حسن و حسین شیردل با ۳۰ عکس و سه سند، با قیمت ۴هزار تومان از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

به گزارش خبرآنلاین، در بخش دیگری از کتاب می خوانیم:

«شهید شکی گفت:«جواد! وصیت نامه ای که در پایگاه خواندی، یادت هست؟ از حفظی؟»
بله.
چهل پنجاه تا اسیر گرفتیم. داخل سوله اند. می آیی برایشان وصیت نامه ات را بخوانی؟
چشم هایم درخشید.
می آیی برویم؟
برویم…دست شهید شکی را محکم چسبیده بودم. به سوله رسیدیم. رزمنده ها دورتادور سوله، مثل زنبورهایی که از کندو سر در بیاورند، ایستاده بودند. وارد ساختمان شدیم. پنجره مشبکی در یک گوشه آن دیده می شد. به اسرا نگاه کردم. بوی باروت و خون می دادند. تازه کارهای اولیه امداد روی آنها انجام شده بود.

عراقی ها تا مرا دیدند، شل شدند. حضور یک بچه آن هم چند کیلومتر داخل آب و خاک دشمن برایشان عجیب می آمد. پچ پچ ها را می شنیدم. چشم هایشان داشت از حدقه در می آمد…قبل از شروع وصیت نامه ام، به شهید شکی گفتم: آقای شکی! دوست دارم به اسرا آب بدهم…اینها اسیر هستند، گناه دارند. دلم برای آنها می سوزد. پارچ آب را گرفتم و از اولین اسیر شروع کردم…سکوتی سنگین همه جا را گرفته بود. بعد از آب دادن به اسرا، شروع کردم به خواندن وصیت نامه…

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجانب جواد صحرایی رستمی، فرزند رمضانعلی، در سن ۹ سالگی به جبهه های حق علیه باطل عزیمت نمودم و…اگر شهید شدم، دوچرخه ام را به پسر شهیدی بدهید که پدرش را از دست داده…صدای مترجم در حاشیه صدای من به گوش می رسید…بعضی اسرا گریه شان گرفته بود…»

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.