بر تهران چه می گذرد؟

اینجا تهران است؛ پایتخت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ایران. شهری که محل زندگی و کسب و کار۱۲-۱۳میلیون نفر است.

تکراری است که بگوییم این شهر و آدمهایش روی بحران نشسته اند. اسم بحران که می آید همه یاد زلزله می افتند. تکانی محتمل که زمین شناسان وعده وقوع و حتی دیرکردش را داده اند و هرچند خواب خوش پایتخت نشینی، چندان مجال فکر کردن به آن نمی دهد.

این روزها، تهران از تهدید دیگری وحشت زده شده است؛ سیل. خطری که در ربع قرن گذشته چندان به چشم نیامده است؛ پس از سیل تجریش در مرداد سال ۶۶٫ یکشنبه ۲۷ فروردین ۹۱ برای تهرانی ها نهیبی بود از خطر دیگری که آنها را تهدید می کند و البته ظاهرا راهی هم برای فرار ندارند؛ چون راه فرار آب بسته است.

لازم نیست زیاد به مغز فشار بیاورید تا بحران های مشوش و عادی شده تهران را پیش چشم ببینید؛ باران، برف، هوای آلوده، ترافیک و البته زلزله.

از بین این بحران ها، گویا فقط زلزله است که ولوله به جان مردم می اندازد و البته فقط برای دو سه روز؛ همه چیز فراموش می شود و می رود برای زلزله بعدی.

اما همین بارانی که در روز بیست و هفتم سال ۹۱ در تهران آمد و چهار ایستگاه مترو را غرق کرد، زنگ خطری بود برای ابرشهری که روزگاری انبوهی مسیل داشت. مسیل هایی که بسیاری از آنها اکنون بزرگراه شده اند و در بهترین حالت راه آب باریکی از آنها، زیر اتوبان های شهر باقی مانده است.

مشابه همان بلایی که سر کوچه های شش متری آمده است؛ برج های ۱۰ طبقه عین قارچ در کوچه های تنگ تهران سر بر آسمان می سایند.

مقصر البته زیاد هم مدیریت شهری نیست؛ درد، توسعه ای است که همه چیز را در تهران می بیند و پیشرفت را از او می خواهد؛ بزرگراه طویل تر و عریض تر، خیابان شیک و پر زرق و برق. ماشین های مدرن تر و عجیبتر، ساختمان های بلندتر و خوش رنگ و لعاب تر و …

برای کسی هم مهم نیست که آخرش چه می شود؛ شهرداری پول آسفالت کوچه و خیابان و جمع کردن زباله را از توسعه شهر و فروختن زمین و آسمان در می آورد و مردم هم خوش خوشانشان است که به هر حال و به  هر سختی در تهران زندگی می کنند.

دولت هم در بهترین حالت، وزارتخانه هایش را از هسته مرکزی شهر به کوهپایه های شمال غرب می برد با این بهانه که مرکز شهر را خالی کند؛ غافل و یا حتی آگاه به اینکه این توسعه، به متورم شدن محل سکونت مردم هم منجر می شود. همانطور که شده است.

نتیجه همین می شود؛ تهران از لانه مورچه های کارگر هم شلوغتر و درهم تر شده و مردم و ماشین ها به سختی در هم می لولند و ظاهرا تلاش می کنند زندگی مسالمت آمیزی با هم داشته باشند. حالا شهرداری بیاید و زیر و روی شهر را اتوبان و تونل بزند. چه فایده؟ آخر همین می شود که شش میلیمتر باران در تهران، سیلی را روانه مترو می کند که یک هفته فقط خارج کردن آب و گل اش زمان می برد، بازسازی که پیش کش.

در این بحبوحه، تجسم قوز بالای قوز هم البته سخت است؛ مسجدی روی سر نمازگزارانش خراب می شود و شش زن می میرند. دلیل؛ فرسودگی ساختمان مسجد و گودبرداری یک متری در زمین مجاور؛ فقط یک متر.

این بحران فراموش شده نیست؟ گویا این مردم فراموش کرده اند همین چهار سال پیش در محله سعادت آباد که اسمش برای بسیاری هم رویاست، خانه ای روی سر کارگران خراب شد و یا سه چهار ماه پیش هم خانه ای در غرب تهران به خاطر گودبرداری اشتباه در زمین مجاور، روی سر ساکنانش آوار شد و یک مادر و دو فرزندش مردند.

از ترافیک و آلودگی هوا گفتن، همان چشم بسته غیب گفتن است. از باران و برف و مصائبش گفتن هم همین. همه اینها به کنار؛ هیچ پایتخت نشینی هم اعصاب ندارد؛ آمار پرخاشگری در تهران، ناامید کننده است.

واقعا بر تهران چه می گذرد؟ به کدام ورطه می رود؟ این سیاه نمایی نیست؛ عین واقعیتی است که بر این ابرشهر خاکستری می رود. یک بار دیگر مرور کنید؛ آلودگی هوا، برف، باران، ترافیک و زلزله. گویی همه خوابیده اند تا روزی زلزله ای، سیلی، دودی، چیزی بیاید و خانه ای آوار شود و فقط بسنده می کنیم به این که ،خدا آن روز را نیاورد…

۴۵۴۷

دانلود   دانلود


خبرآنلاین

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.