المپیک پارک ناگهان غرق در سکوت میشود و لحظاتی بعد نور روی پرچمی سفید میافتد؛ پرچم المپیک. گوینده سالن از همه میخواهد به احترام پرچم المپیک قیام کنند و شاید زیباترین لحظات مراسم افتتاحیه از اینجاست که شکل میگیرد.
۶ نفر، ۶ گوشه از پرچم را در دست دارند؛ با لباسهایی یکدست سفید. جلوتر از همه یک زن سیاهپوست ایستاده، زنی که شاید هیچ ارتباطی با ورزش ندارد. او اینجاست در مقام یک مادر. مادری که نوجوانش را در حمله نژادپرستان از دست داده. نامش که اعلام میشود ورزشگاه تا میتوانند تشویقش میکنند. کمی آن طرفتر سوی دیگری از لبه پرچم را گیبرسیلاسی گرفته، یکی از اسطورههای تاریخ المپیک و ورزش دوومیدانی. مردی که مرد استقامت اتیوپی است و البته المپیک. غبار پیری بر چهرهاش نشسته اما همه به یادش دارند و هنوز هم چهریای است دوستداشتنی.
درست پشتسر او، اما مرد صلح ایستاده. بان کیمون، دبیرکل کرهای سازمان ملل. مردی که بازیها ساعاتی پیشتر با پیام او برای دعوت به صلح از طریق المپیک، رسماً آغاز شده بود. او با چهرهای خندان مدام برای حاضرین در ورزشگاه دست تکان میداد. برایش مهم نبود که مرد اول صف نیست درحالی که شاید مهمترین چهره بینالمللی حال حاضر دنیاست. با تمام وجود پرچم را در دست داشت. پرچمی که حالا شده نماد صلح، نماد دوستی و نماد گفتمان میان ملتها.
رئیس دانشگاه آکسفورد، یکی از برندگان جایزه نوبل و یکی از مقامات سازمان ملل متحد، دیگر اضلاع پرچم را گرفتهاند و آن را پیش میبرند به سوی تپه ویژه پرچمها. میبرند و میبرند تا درست در چند قدمی تپه که ناگهان استادیوم با به نمایش درآمدن چهره مردی دوستداشتنی غرق در فریاد شادی میشود. او کسی نیست غیر از «محمدعلی» با دستانی لرزان. همسرش دستش را گرفته. دو قدمی را به سختی راه میرود و دستانش گوشهای از پرچم را لمس میکند تا تمام رسانههای جهان فردایش از این بنویسند: پرچم المپیک با کمک اسطوره بوکس جهان «محمدعلی کلی» حمل شد.
همه انگار گردهم آمده بودند تا نشان دهند اینجا ورزش اهرمی است برای دوستی، عشق و شادی. این را میشد در هیجان دکتر ژاک روگ دید وقتی با افتخار میگفت: «خوشحالم، خیلی خوشحال از اینکه برای اولین بار همه تیمهای شرکتکننده در بازیهای المپیک، دخترانشان را در رشتههای مختلف ورزشی به همراه دارند.» و کارگردان هنری برنامه همان لحظه دختران محجبه عربستانی و اماراتی را به نمایش کشید که از شادی این حضور، اشک در چشمانشان حلقه زده بود.
زیبا بود و باشکوه، این است پیام المپیک. همان المپیکی که ما برای رسیدن به بازیهایش چهها که نمیکنیم. اینکه کدامیک از بندهای منشورش را به جای آوردیم و کدام پیامش را زیر لب تکرار میکردیم وقتی دختر محجبه کماندارمان مجبور بود برای رسیدن به حقش در پیک زمان تمرینات در راهروهای وزارت ورزش بدود، را نمیدانیم. اصلاً چه اهمیتی دارد که اشک ریخته باشد پس از اینکه همه رؤیاهایش به دلیل نداشتن مربی در بازیها، از دست رفت. کاش،کاش رؤسای محترم ورزشمان که یکی در صف رژه تاریخی جدید نوشت و دیگری که احتمالاً برای ندیدن خیلی از صحنههای مراسم افتتاحیه چارهای جز چشم بر هم گذاشتنهای پیاپی نداشت، این صحنهها را دیده باشند تا اگر فردا روزی نوبت به تقسیم مدالها رسید، خبر درگیریشان خاطر ملتی را مکدر نکند.
۴۱۴۱
خبرآنلاین