به یاد کودکی…

به گزارش ممتازنیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان،

تنها چیزی که با قدم زدن در کوچه باغ دوران کودکی به خاطرم می آید، خاطرات شیرینی است که یاد آوری لحظه به لحظه آن لبخندی از حسرت را بر لبانم می نشاند.

به گزارش خبرنگار اجتماعیممتازنیوز، یک ماهی است که خزان پاییزی لباسی همچون رنگین کمان بر تن طبیعت کرده است.
 
برگ های زرد، قرمز، سبز،  آسمان همیشه آبی، بنفشه های رنگین…
قدم زدن در میان خش خش برگ های درختان مانند قطرات زمین خورده باران، گوش را نوازش می دهند.
 
هر روز صبح که به سر کار می روم، کودکانی را می بینم که با شور و نشاط زندگی به مدرسه می روند.
 
آنها پشت میز مدرسه می نشینند و من پشت میز کار…
آنها در آرزوی بزرگ شدن و من در حسرت خزان روزهای کودکی، آنها بی دغدغه به فکر بازی های کودکانه و من با دغدغه فراوان به دنبال کسب تجربیات زندگی، آنها بزرگ می شوند و ما بزرگتر…
تنها دغدغه آنها درس و هم دغدغه من کار و زندگی
امروز چهارمین روز از آبان سال ۹۱ است.
 
من پشت میز کار خود نشسته ام…
من از کودکی گذشته، جوانی را سپرس می کنم و با هزاران امید به آینده چشم دوخته ام.
 
اکنون پاییز سال ۹۱ است و من…
در حسرت دوران کودکی….
سالها می گذرد…
اکنون پاییز سال… است
 
ومن در حسرت دوران جوانی و باز هم چشم دوخته به آینده ای که بهترین دورانش همان روزهای کودکی است…/ز
یادداشت از ثنا احمدی


باشگاه خبرنگاران

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.