۲۵ آبان iبه نقل از منبع ذکر شده، در پورتال خبری ممتاز نیوز منتشر گردیده است
تو هم میتوانی زهیر باشی! کاروان انسانساز امام، هر ساله iبه دنبال زهیرها میگردد تا دستشان را بگیرد و iبه قلههای انسانیت برساند.
میدانست که امام iبه سوی شهادت گام برمیدارد. بسیاری از یارانش از میانهی راه برگشته بودند. خود امام، آنها را برگردانده بود! فرموده بود: «من iبه سوی شهادت میروم شما میتوانید برگردید.» مراقت بود که با امام روبرو نشود، چرا که توان همراهی با کاروان امام را در خود نمیدید. من کجا؟! شهادت کجا؟! نه! اصلا امکان ندارد. iبه زن و فرزند خود برسم iبهتر است. از قضای روزگار با امام هم منزل شد. در فاصلهای دوردست خیمه زد تا چشمش iبه چشم امام نیفتد. شب هنگام در خیمه نشسته بود که صدای غریبهای را شنید. غریبه سراغ او میگرفت. غریبه پیغامی از امام برای او آورده بود. زُهیر، امام تو را میخواند!
در بُهت و حیرت فرو رفت. با خود میگفت: «آمد iبه سرم، آنچه که از آن میترسیدم!» در تردید بود که چه جوابی فراهم کند. همچنان iبه غریبه مینگریست. نه جرأت داشت دعوت امام را رد کند و نه در گامهایش توانی برای رفتن میدید. همسرش iبه دادش رسید و گفت: «حیا نمیکنی که در جواب پسر پیامبر مردّد ماندهای؟!» بلند شد و با گامهایی لرزان و چهرهای عبوس iبه خیمهگاه امام رفت. وارد خیمهگاه شد. نمیدانم امام با او چه گفت؟ اما وقتی از خیمهی امام خارج آمد، دیگر زهیر سابق نبود. با چهرهای بشّاش و گامهایی استوار iبه خیمهگاهش رفت. حرفهایی میزد که بوی وصیت میداد. کاروانش را روانه کرد و با کاروان امام همراه شد. چند روز بعد در رکاب امام iبه شهادت رسید و نامش در ردیف مردان بزرگ الهی ثبت شد.
تو هم میتوانی زهیر باشی! کاروان انسانساز امام، هر ساله iبه دنبال زهیرها میگردد تا دستشان را بگیرد و iبه قلههای انسانیت برساند. شرط حسینی شدن تنها گذشتن از خویشتن خویش است. از دور iبه کاروان حسین بنگر! چه عطر و بویی دارد! میدانی چه بویی است؟ بوی iبهشت است، بوی عزّت و انسانیت است که iبه مشام میرسد. در کنار جادهی حسین بایست و iبه کاروانش نظاره کن. شاید، شاید تو را هم برگزیدند. شاید تو هم در کنار امام خود ماندگار شدی.
درست است گنهکاری و خود را کوچک و ناقابل میدانی، اما چشمت را iبه کرامت و مهربانی امام بدوز! این تن خاکی چه ارزشی دارد در برابر امام. بالاخره که روزی خواهی مرد! حیف نیست که جسمت خوراک موران شود؟! حیف نیست که بی حسین بمیری؟! پس همچنان کنار جاده بایست و منتظر بمان. شاید شب اوّل دعوتت کردند؛ شاید شب دوم، شاید چهارم، شاید هفتم، شاید شب تاسوعا و شاید هم شب عاشورا دستت را بگیرند؛ اما میدانم که تا عصر عاشورا بیجواب نمیمانی. پس همچنان چشم از کاروان حسینی برندار و ملتمسانه نگاه کن!
حافظ شب هجران شد، بوی خوش وصل آمد …
باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com