تهران، منفور و محبوب من!

می‌دانی تهران؛ من برای اینکه تو تغزل خوبی باشی برای بیت آقایم که در تو جا گرفته است؛ کم نگذاشته‌م. شده‌ام مثل همان باغبانی که هر چه بیشتر برای مزرعه‌ش تلاش می‌کند، بیشتر خود را علاقه‌مند به آن می‌بیند…

سایت حرف تو به نقل از وبلاگ رائح نوشت: کوچه کوچه این شهر پر از دود و رکود باید برای کسی چون من، درد و نفرت باشد. زندانم باشد. بند باشد آن دربندش. اسارت باشد آن آزادی‌ش. بی‌تحرکی محض باشد؛ انقلاب‌ش. و میلادش وفاتم باشد.

هر روز میدان راه‌آهن‌ش شاهد نرسیدن من به قطارهای رفتن باشد. میدان رازی‌ش در بماند از درمانم. پانزده خردادش انتظار فرج بی‌تفاوتی‌م را بکشد. باید نفرت باشی تو برای من تهران! وبالی برای بال‌های آماده‌ی پروازم. زنجیری به دست و پای آزادی‌خواهم. دهان‌بندی روی دهان پر از اعتراضم. نیستی اما.

گرچه کثیف و شلوغ و پر از خرده‌فرمایشهای خالی از دانایی شده‌ای، من بر عکس همه‌ی دوستانم، دوستت دارم. دارم پای‌ت می‌سوزم. سخت می‌سوزم. هر روز آفتناک شدن زراعت‌م را می‌بینم و آب می‌شوم. ولی از محبت دست نمی‌کشم. می‌توانم مثل حزب اللهی‌‌نماها فقط از زخم‌هایت بگویم، یا مثل دیگر مردمان حسی پیدا نکنم؛ فرقی نمی‌کند؛ کناری بایستم یا کنار بیایم با کژی‌هات! بعد هم از تو بدم بیاید. روزی ترک کنم تو را و بروم و هزار تف و لعنت بارت کنم. حواست باشد؛ خیلی‌ها از کثافتی که از در و دیوار تو بالا می‌رود، سرت غر می‌زنند. رازش این است که هیچ کاری برایت نکرده‌اند. باید هم بدشان بیاید. احساس وظیفه‌ای نیست.

ولی تهرانِ منفورِ همه؛ من مفت پای تو نماندم. جلوی چشمانم، اگر امروز هزار نوع بزک دوزک رژه می‌رود، یک روزِ فتنه‌بار صورت فرمانده‌مان، حاج رضا، پر از خون سرش شد. امروز تا صدای موزیک پر از گناه یک ماشین مدل بالا را می‌شنوم، یاد آن بعد از ظهری می‌افتم که در همین کوچه و پس‌کوچه‌های روز قدس‌ت، فریاد خودخواهی عده‌ای نادان گوشم را کر می‌کرد. عده‌ای که روزه‌خوار و می‌گسار شبکه‌های شیطان بودند. آن بسیجی را یادت می‌آید؟ همان‌که وقتی داشت در شریانی از خطی خطیِ خیابان‌هایت دو مرد شهوت‌زده را از منکر خدا نهی می‌کرد، چشمش را از کاسه درآوردند. یادم نمی‌رود؛ منافقین در آستین‌ پرورش یافته‌ات، ابابیل‌های ناحقی شده بودند که روی سر بسیجی‌ها سنگ می‌ریختند. رفیقم، عزیز دلم، موتورش را چپ و راست می‌کرد تا کمتر آسیب ببیند. بمیرم برایش.

می‌دانی تهران؛ من برای اینکه تو تغزل خوبی باشی برای بیت آقایم که در تو جا گرفته است؛ کم نگذاشته‌م. کوتاه‌ هم نمی‌آیم. شده‌ام مثل همان باغبانی که هر چه بیشتر برای مزرعه‌ش تلاش می‌کند، بیشتر خود را علاقه‌مند به آن می‌بیند… تا می‌توانم؛ هنگامه‌ی مغفول ماندن حرف ولی که همانا بدتر از مرگ است، لابلای بحث‌های بی‌اساس تاکسی‌هایت، وقت مشاهده‌ی یک گناه، موقع کج شدن دستی یا چشمی و یا موقع هر دست درازی سپاه شیطان، ساکت نمی‌مانم. نه کنار می‌ایستم نه کنار می‌آیم!


۵۹۸٫ir

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.