جغرافیا و تاریخ فرهنگی استاد مطهری

جام جم آنلاین: فی‎الواقع ما با چند مطهری سروکار داریم؛ مطهری فیلسوف، مطهری فقیه، مطهری متکلم، مطهری مصلح و…. بهتر است محدوده سخن خود را مشخص کنیم و به تدقیق آن بپردازیم.

۱‌‌ـ‌ اگر بخواهیم از این توصیف استاد مطهری که «‎مطهری‏‏‎، مطهری است» چندگام فراتر برداریم و به گمانه‎زنی در باب جایگاه فکری ایشان در فرهنگ معاصر بپردازیم، چه حرفی برای گفتن داریم؟ در این‌که استاد از حوزه و مبدأ تعلیمات ‎اسلامی برخاست و آغاز کرد جای چون و چرا و تردید وجود ندارد، اما این‌که این سیر و سلوک فکری چه مراحلی را طی کرد و به کجاها انجامید، پرسشی است که هنوز پاسخی در‎خور نیافته است.

فی‎الواقع ما با چند مطهری سروکار داریم؛ مطهری فیلسوف، مطهری فقیه، مطهری متکلم، مطهری مصلح و…. بهتر است محدوده سخن خود را مشخص کنیم و به تدقیق آن بپردازیم.

٢‌‌ـ‌ از هر منظری که به جریان‎شناسی فکری ‌‌ـ‌ ‎فرهنگی معاصر بپردازیم و هر مدل تحلیلی‌ که به‎کار گیریم، تصدیق خواهید ‎کرد که به دشواری می‌توان ـ اگر بتوان ـ استاد مطهری(ره) را در یکی از این جریان‎ها، جای داد. جریان اسلام فقاهتی، جریان روشنفکری دینی، جریان مکتب تفکیک، جریان سنت‎گرایی (trodi tionalist) یا… البته این‌که مطهری را در کجاها نمی‎توان سراغ گرفت، کار آسان‌تری است.‎ فی‎المثل می‌دانیم که او جزو روشنفکران غیردینی، پست‌مدرنیست‌های دینی و… نیست، این را هم بگویم که این تقسیم‎بندی‎ها را که البته به حصر عقلی نیست برای این آوردم تا بتوانم بحث خود را به نحو انضمامی‌‎تر مطرح کنم.

۳‌‌ـ‌ از آن‎ همه مطهری که در بند(١) یاد کردیم، در اینجا با مطهری «فیلسوف‌/‌متکلم» سروکار دارم و معتقدم که هم براساس تصریح خود ایشان و هم براساس کارنامه و میراث فکری‌ای که از خود برجای گذاشته‎اند، بحث من متوجه «نقطه کانونی» شخصیت آن استاد شهید است.

۴‌‌ـ‌ مطهری‏، «متکلم» هم بود، آنچه در نگاه نخست از متکلم بودن می‌توان فهمید، همان معنایی است که ‌‌ـ‌ بنابر مشهور ‌‌ـ‌ در تقابل با فلسفه فهمیده می‌شود. این‌که فیلسوف «متعهد» به دفاع پیشینی از هیچ «منظومه فکری» نیست و در مقابل، متکلم ‌‌ـ‌ بنابر تعریف ‌‌ـ‌ ملتزم و بلکه «مکلف» به دفاع از آموزه‌های دینی خاص است. (در این تعریف و تقابل خدشه کرده‌اند و البته ما ضمن اذعان به صحت برخی نقدها، همچنان این نوع تصویرسازی از وضعیت متکلم و علم کلام را «قابل دفاع‎تر» می‌دانیم)، البته نگاه ما به مطهری متکلم، نگاهی پدیدار‎شناسانه است، یعنی وقتی به «خود‎آگاه» و «ناخودآگاه» مطهری، مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که «پدیده فرهنگی» مطهری خود را اینگونه به ما عرضه می‌کند. به یک معنا ‌‌ـ‌ و به تصریح خود استاد ‌‌ـ‌ تمام آثار ایشان، آثاری کلامی است؛ «این بنده از حدود بیست سال پیش که قلم به‎دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشته‎ام، تنها چیزی که در همه نوشته‎هایم آن را هدف قرارداده‎ام حل مشکلات و پاسخگویی به سؤالاتی است که در زمینه مسائل اسلامی در عصر ما مطرح است.» (مقدمه عدل الهی). مطهری تأکید می‌کند که نوشته‌های او شامل گستره‌ای از مباحث فلسفی، اجتماعی، اخلاقی، فقهی و تاریخ است و «با این‌که موضوعات این نوشته‌ها کاملا مغایر است، هدف همه اینها یک‌چیز بوده» و آن «شناساندن اسلام و عقده‎گشایی در مسائل اسلامی و مبارزه با انحرافات فکری بوده است». (همان)

۵‌‌ـ‌ پرسش این است که اگر استاد مطهری، متکلم بود ‌‌ـ‌ که بود ‌‌ـ‌ انگیزه او از پرداختن به فلسفه ‌‌ـ‌ آن‎هم نه فقط فلسفه اسلامی بلکه فلسفه غربی و تطبیق آن با فلسفه اسلامی ‌‌ـ‌ چه بود؟ می‌دانیم که بخش اعظم آثار استاد ‌‌ـ‌ دست‎کم از لحاظ کیفی ‌‌ـ‌ معطوف فلسفه (با تنوعی که پیشتر ذکر کردیم) و آراء فیلسوفان است. همه ما و از قلم خود ایشان خوانده‎ایم که «به یاد دارم که از همان آغاز طلبگی که در مشهد، مقدمات عربی می‌خواندم، فیلسوفان و عارفان و متکلمان ‌‌ـ‌ هرچند با اندیشه‎های‎شان آشنا نبودم ‌‌ـ‌ از سایر علما و دانشمندان و از مخترعان و مکتشفان در نظرم عظیم‌تر و فخیم‌تر می‌نمودند و تنها به این دلیل که آنان را قهرمان صحنه این اندیشه‌ها می‌دانستم» (مقدمه علل گرایش به مادی‎گری ص۱۱‌‌ـ‌۱۰) آن‌چه ایشان را بیش از هر چیز دیگر به وجد می‌آورد موضوعات و مقولاتی است از قبیل «بیان خاص صدرالمتألهین در نحوه ارتباط معلول با علت» و لوازمی که این مباحث در «زمینه حل مشکلات» دارد و به ایشان مدد می‌رساند و به تکوین یک طرح اساسی و جهان‌بینی گسترده می‌انجامد.

۶‌‌ـ‌ بیایید اندکی در این «فهم فیلسوفانه» از اسلام و آموزه‌های دینی دقیق‎تر شویم. آشنایان با تاریخ فلسفه ‌‌ـ‌ غرب و اسلامی ‌‌ـ‌ می‌دانند که ما نه با یک فلسفه و فیلسوف، بلکه با فلسفه‌ها و فلاسفه سر و کار داریم. مراجعه به دوره تاریخ فلسفه غرب از تنوع حیرت‎انگیز جریان‌های فلسفی پرده بر می‌دارد.

از فلسفه پیش سقراطی و فلسفه یونان تا قرون وسطی و دوره جدید تا معاصر، با بیش از ۲۵۰۰ سال فلسفه سر و کار داریم. فلسفه در جهان اسلام هم دست‎کم طبق تلقی متداول و مشهور ‌‌ـ‌ در قالب ۳ جریان مشاء، اشراق و تعالیه جریان داشته است. پرسش ما در اینجا اندکی دقیق‎تر می‌شود و آن این‌که این فهم «فلسفی» از اسلام که پروژه فکری کلامی استاد مطهری را سامان داده است به کدام‎یک از این «فلسفه»ها متعلق است؟

۷‌‌ـ‌ از جهت سنت آموزشی حوزه‌های علمیه در قرون متأخر و با همه بی‌مهری‎هایی که به فلسفه در این سنت می‌توان سراغ گرفت ‌‌ـ‌ استاد مطهری نیز چون کثیری از هم‎روزگاران خود در مکتب فلسفه صدرایی به روایت امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی(ره) تعلیم دید.

اعجاب و شگفتی آمیخته به تحسین مرحوم مطهری در‎ همه ‎جای آثار ایشان به چشم می‌خورد. «ملاصدرا آنچه در این زمینه از قدمای یونان و بالاخص افلاطون و ارسطو رسیده بود و آنچه حکمای بزرگ اسلامی از قبیل فارابی و بوعلی و شیخ اشراق و غیرهم توضیح داده بودند یا از خود افزوده بودند و آنچه عرفای بزرگ با هدایت ذوق عرفانی یافته بودند به خوبی هضم کرد و از نو اساس جدید را پی‎ریزی کرد.»

«صدرالمتألهین با اساس جدید که از نو پی‎ریزی کرد به این مشاجرات ۱۰ هزار ساله (مشاجرات فلسفی جهان اسلام) خاتمه داد.» (مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص ۷). اینکه منازعات و مشاجرات فلسفی در فلسفه یک فیلسوف خاتمه یابد و «پرونده مباحث فلسفی را مفتوحه» ندانیم بیش از آن که رویکردی فلسفی باشد نوعی رویکرد جانبدارانه از فیلسوف یا فلسفه‌ای خاص است، مگر آن که دعوی خود را در فرآیند مطالعات تطبیقی به مسند تحقیق بنشانیم و از همین جاست که پروژه «فلسفه تطبیقی» استاد مطهری، کلید می‌خورد.

پروژه‌ای که بعدها توسط برخی شاگردان ایشان، دنبال شد و حتی به تأسیس رشته‌ای به همین نام در برخی دانشگاه‎ها انجامید. سرتاسر آثار فلسفی استاد مطهری، آثاری است که می‌توان آنها را ذیل عنوان فلسفه تطبیقی جای داد. (از اصول فلسفه تا شرح مبسوط منظومه و نقدی بر مارکسیسم)

۸‌‌ـ‌ برای شناخت غرب (غرب‌شناسی) می‌توان از راه‎های گوناگون به تأمل پرداخت. غرب را می‌توان با فلسفه، تاریخ، ادبیات، هنر، دین، اساطیر، علوم‎انسانی و تکنولوژی‎اش شناخت. عمده غرب‌شناسی استاد مطهری، غرب‌شناسی فلسفی یا غرب‌شناسی ناظر به «فلسفه» غرب است ـ آن‎هم نه با رویکردی منفعل‌ ‌ـ‌ صرف ترجمه و تفسیر، بلکه با رویکردی فعال و منتقدانه؛ این البته برای دانش‎آموخته‌ای از حوزه علمیه قم، آن‎هم در آن زمانه و زمینه فرهنگی، فضیلتی ستایش‌برانگیز است. همین قدر بگویم که اگر کارنامه غرب‎شناسی فلسفی ایشان را با سایر نخبگان حوزوی از روزگار مطهری تا به امروز مقایسه کنیم، در صدرنشینی استاد مطهری در زمینه غرب‎شناسی حوزویان چندان تردید به خود راه نخواهیم داد.

۹‌‌ـ‌ این دیگر از نقدهای «کلیشه‎ای» و «مشهور» بر غرب‎شناسی استاد مطهری است که ایشان با زبان‌های اروپایی آشنا نبوده و آشنایی ایشان با فلسفه ‎غرب از طریق کتاب‎های معدودی بوده که در ایران آن روزگار، ترجمه شده است و «این جفاست اگر ما آقای مطهری را تحقیر کنیم با بیان این‌که تنها منبع ایشان در فلسفه ‎غربی، سیر حکمت در اروپا بوده است. به هر حال آنچه ایشان از فلسفه غرب فهمیده، عمدتا صحیح بوده است. می‌توانیم بگوییم هر چیز دندان‎گیری در سال‌های حوالی ۱۳۳۲ به زبان‎فارسی در حوزه فلسفه‎ غرب بوده، ایشان دیده و هر چه هم که به زبان غربی بوده و در دسترس بوده ایشان خوانده و با خیلی از استادان (گروه فلسفه ‎غرب دانشگاه تهران) مباحثه کرده‌اند مباحثی که ایشان در پاورقی اصول فلسفه از فیلسوفان غربی مطرح می‌کند غلط نیست؛ اگر چنین چیزی بوده، قبل از انقلاب، مارکسیست‌ها و غرب‎گردها به اندازه کافی هو کرده بودند…» (گفت‎و‎گوی دکتر غلامعلی حداد عادل با کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش ١٩ فروردین ۱۳۸۸، ص ۸۶‌‌ـ‌۸۵ ).

۱۰‌‌ـ‌ با نهضت ترجمه (سوم یا چهارم) بعد از پیروزی انقلاب‎اسلامی و وزیدن «بادهای غربی» اذهان نسل امروز آهسته‎آهسته متوجه این معنا شده است که «فلسفه» غربی و هم فرهنگ غرب «قلب» این فرهنگ نیست و این «فلسفه» با همه تنوع چشمگیری که در آن می‌توان سراغ گرفت، بخشی از فرهنگ غرب و در کنار ادبیات، تاریخ، هنر، الهیات و سایر شئون این فرهنگ است. به‎نظر می‌رسد به دلایل و علل مختلف، غرب‌شناسی نسلی از اندیشمندان روزگار ما خودآگاه یا ناخودآگاه به نقش مهم سایر ساحات فرهنگی غرب، در تکوین و شکل‎گیری غرب (بخوانید مدرنیته) کمتر اندیشیده و به نوعی در نقش فلسفه در فرهنگ غرب، «غلو» کرده و آن را تافته‎ جدا ‎بافته فرهنگ غرب می‌داند. این امر نه فقط در فهم ما از تحولات فرهنگی غرب، بلکه حتی در فهم ما از همان «فلسفه» غربی هم آثار جدی بر جای خواهد گذاشت. باور نویسنده آن است که تداوم پروژه کلام جدید استاد مطهری ‌‌ـ‌ البته با رویکردی فلسفی به معانی عام آن ‌‌ـ‌ و توفیق آن در گرو توجه جدی به نکته فوق است. نکته آخر این‌که با توجه به حضور فرهنگ غرب حیات فرهنگی ‌‌ـ‌ دینی معاصر ما غیبت نسلی از متکلمان را که مطهری گونه و با تعهد و صمیمیتی دیندارنه، به «اسلام‎شناسی» و «گره‎گشایی در مسائل‎اسلامی» بپردازند، بشدت احساس می‌کند.

مالک شجاعی جشوقانی – جام‌جم


jamejamonline.ir – 22 – RSS Version

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.