باشگاه خبرنگاران – اگر هومر در ایلیاد از شجاعت و دلاوریهای ملت یونان میگوید، و کژیهای آگامنون حاکم خودکامه را برای ماه روایت میکند، تولستوی نیز در “جنگ و صلح” راوی دفاع جانانه و میهن پرستی روسها در برابر حاکمی خودکامه چون ناپلئون است.
اگر فردوسی در شاهنامه روح جمعی ایرانیان را برانگیخته کرده و رستم را به عنوان روح ایرانی و میهن پرستی را در برابر اهریمنها قرار میدهد، تولستوی هم در “جنگ و صلح”،کوتوزوف سردار روسی را نه به عنوان یک شخصیت تاریخی ، بلکه همچون روح جمعی ملت روس در برابر ناپلئون واراده معطوف به قدرت او به تصویر میکشد.
شخصیتها در “جنگ و صلح” بر دو دستهاند، برخی مثل شاهزاده آندره، پییر، ناتاشا و … زائیده خیال و تخیل نویسندهاند که هر یک به نحوی بازگو کننده بخشی از ملت روسیه و بالاتر از آن روح هستی آدمیاند، و برخی همچون ناپلئون، کوتوزوف- سردار روسی- و الکساندر تزار روسیه شخصیتهای تاریخیاند.
در جریان داستان این دو دسته شخصیت به موازات یکدیگر حرکت میکنند تا حماسهای جاودان را خلق کنند.
تولستوی در دورهای که اروپائیان عمدتاً به تمجید از ناپلئون میپرداختند و او را سردار موفق جنگ و برقرار کننده آزادی مطبوعات میشمردند، با به تصویر کشیدن چهرهای حقیقی از حاکمی جنگطلب که تمام اروپا و حتی قسمتهایی از آفریقا را به صحنه جنگ و خونریزی بدل کرده است، بتی را که از او ساخته بودند شکست.
تولستوی این توانایی را دارد که داستانش را گاهی از نگاه ناتاش دختر شانزده سالهای که تب و هیجان جوانی دارد روایت کند و گاهی از نگاه پیرمرد با تجربه و جنگاوری چون کوتوزوف، و زمانی از دید جوانک ساده لوحی هم چون پییر که مرتب در جریان داستان فریب میخورد.
استفاده و بکار بردن در حدود هفتصد شخصیت در رمان “جنگ و صلح” ، بی شک گویای توانایی انکار ناشدنی تولستوی در شخصیت پردازی و قلم توانای اوست.
او به ما نشان میدهد که در میدان جنگ، نه تعداد سلاحهای جنگی و نه استفاده از فرماندهان و افسران کارکشته تاثیر چندانی در روند جنگ ندارند و آنچه باعث پیروزی میشود بیش از هر چیز روحیه تک تک سربازان وا نگیزه درونی آنهاست.
همانطور در جریان داستان (جنگ و صلح) روسیه با تعدادسربازان و تجهیزات بسیار کم عاقبت بر ناپلئون و متحدانش پیروز میشود.
در روسیه تزاری تعداد زیادی از افراد به عنوان موژیک( برده) برای اربابان خود کار میکردند بدون آنکه بابت کاری که انجام میدهند دستمزدی دریافت کنند، کنتها و شاهزادگان از این طریق بر اموال خود میافزودند.
شرایط اسفبار زندگی این افراد تولستوی را به شدت تحت تاثیر قرار داد و باعث شد که خود نیز که از جمله مالکان بودبه بهبود وضع روستاییان خویش همت گمارد.
دررمان “جنگ و صلح” نیز شاهزاده آندره به اصلاحات ارضی روی میآورد تا موژیکهایش را از شرایط سختی که در آن زندگی میکند وارهاند.
بالزاک نویسنده مشهور فرانسوی میگوید: “کتاب سلاح مورد اعتماد نویسنده است و تولستوی خواسته است با این سلاح گاو آهنی بسازد تا بتواند زمین را برای افشاندن بذر اجتماع بشری نوینی آماده کند و بهمین جهت است که منظور و مقصود نویسنده پیش میرود.”
بدون تردید تولستوی به بهترین شکل از این سلاح استفاده کرد، چرا که اکثر کارشناسان روس نوشتههای او را در ایجاد پیش زمینه برای اصلاحات ارضی در روسیه و آزادی موژیکها گامی موثر ارزیابی کردهاند.
جنگ و صلح به عنوان اثری رئالیستی و واقعگرایانه طبقه بندی میشود.
گرچه نویسنده گاه و بیگاه در میان اثر ظاهر شده و توضیحاتی در خصوص واقعه میدهد اما به هیچ وجه به قصد برانگیختن احساس و هیجان خواننده را ندارد و تمایلی به رمانتیک کردن اثر در این گفتار مشهور نیست او فقط راوی حقیقت است.
در صحنهای از رمان “جنگ و صلح” شاهزاده آندره بالکونسکی شخصیت محبوب داستان و آجودان سپاه روس، پرچم به زمین افتاده روسیه را در برابر مهاجمان تا دندان مسلح فرانسوی که به سمتش حمله میکنند، از زمین بلند کرده و به اهتزاز در میآورد اما در همان لحظه در اثر برخورد ضربهای به سرش نقش زمین میشود.
او در لحظهای شاید بین مرگ و زندگی میماند و هیاهوی میدان نبرد در ذهنش آرام میگیرد تنها چیزی که در نگاهش با اهمیت جلوه میکند زیبایی ابرها و خورشید و آسمان است که تا همان لحظه درست بالای سرش بوده اما تاکنون به این شکل به آن نگاه نکرده است.
تصویر و نگاهی که شاید بیارتباط با نگاه نویسنده اثر به زندگی، هستی و رمزآلودگی آن نباشد.
ماکسیم گورگی درباره تولستوی چنین میگوید: “پیداست فکری که بیشتر اوقات و بیش از هر چند آرامش فکری او را برهم میزند، فکر خداست. گاهی به نظر میرسد که این فکر نیست بلکه مقاومت شدید در برابر چیزی است که تصور میکند بر او چیره شده است آنقدر که علاقمند است درباره آن صحبت نمیکند لکن مدام به آن میاندیشد.”
خود تولستوی میگفت: “نویسنده تنها زمانی باید آهنگ نوشتن کند که هر بار قلم را در مرکب فرو میبرد قطعهای از گوشت خود را در آن جا گذارد.”
هفت بار نوشتن و هفت بار رفع اشکالات و بازنویسی “جنگ و صلح” گواه این است که خود او نیز با خون خود آثارش را پدید میآورد.
او در نامهای در ۱۸۸۹ خطاب به نویسندهای چنین میگوید: “هنرمند باید آن چه را که از آن تمام بشریت است ولی هنوز بشریت به آن وقوف ندارد بداند…(هنرمند باید) زندگانی خود را جزئی از زندگانی عمومی بشریت به شمار آورد.”
آن گونه که تولستوی در برابر تفکر غالب آن زمانه ایستاد و ماهیت جنگ طلبانه و خونریزیهای ناپلئون را در “جنگ وصلح” هویدا ساخت، نشان از پیشرو بودن او و وقوف داشتنش است به آن چه که بشریت به آن واقف نبود.
توجه تولستوی به موژیکها و مخالفتش با بردهداری که نمودش هم در “جنگ و صلح ” و هم در مقالات او گویاست نیز موید همین امر است.
رسالهی “چه باید کرد؟” که تولستوی پس از مشاهده وضع اسفبار مسکو و فقر در این شهر آندا در خصوص مشکلات و فقر زندگی شهری به رشته تحریر در آورد نیز گواهی است از تب و تاب او برای زندگانی عمومی بشر و عشق و دلسوزیاش به تمامی بشریت.
تولستوی گرچه برای نوشتن آثارش پول خوبی میگرفت و از جمله برای نوشتن آنا کارنینا ۲۰ هزار روبل که پول بسیار زیادی در آن دوران بوده دریافت کرد ، همواره از آسایش مادی خود در حالی که اطرافیانش در رنج بودند عذاب میکشید و به همین سبب عاقبت در ۱۸ اکتبر ۱۹۱۰ یاسنایاپالیانا زادگاه خود را بیاطلاع ترک کرد.
او در واگن درجه سه قطار به ذاتالریه مبتلا شد و دو روز بعد یعنی در بیستم اکتبر در منزل رئیس قطار در ۸۲ سالگی در گذشت.
مرگی که شاید پایان زندگی شخص تولستوی بود، اما به هیچ وجه پایانی برای روح بزرگ انسانی او و آثار جاودانهاش نبوده است./م
اگر فردوسی در شاهنامه روح جمعی ایرانیان را برانگیخته کرده و رستم را به عنوان روح ایرانی و میهن پرستی را در برابر اهریمنها قرار میدهد، تولستوی هم در “جنگ و صلح”،کوتوزوف سردار روسی را نه به عنوان یک شخصیت تاریخی ، بلکه همچون روح جمعی ملت روس در برابر ناپلئون واراده معطوف به قدرت او به تصویر میکشد.
شخصیتها در “جنگ و صلح” بر دو دستهاند، برخی مثل شاهزاده آندره، پییر، ناتاشا و … زائیده خیال و تخیل نویسندهاند که هر یک به نحوی بازگو کننده بخشی از ملت روسیه و بالاتر از آن روح هستی آدمیاند، و برخی همچون ناپلئون، کوتوزوف- سردار روسی- و الکساندر تزار روسیه شخصیتهای تاریخیاند.
در جریان داستان این دو دسته شخصیت به موازات یکدیگر حرکت میکنند تا حماسهای جاودان را خلق کنند.
تولستوی در دورهای که اروپائیان عمدتاً به تمجید از ناپلئون میپرداختند و او را سردار موفق جنگ و برقرار کننده آزادی مطبوعات میشمردند، با به تصویر کشیدن چهرهای حقیقی از حاکمی جنگطلب که تمام اروپا و حتی قسمتهایی از آفریقا را به صحنه جنگ و خونریزی بدل کرده است، بتی را که از او ساخته بودند شکست.
تولستوی این توانایی را دارد که داستانش را گاهی از نگاه ناتاش دختر شانزده سالهای که تب و هیجان جوانی دارد روایت کند و گاهی از نگاه پیرمرد با تجربه و جنگاوری چون کوتوزوف، و زمانی از دید جوانک ساده لوحی هم چون پییر که مرتب در جریان داستان فریب میخورد.
استفاده و بکار بردن در حدود هفتصد شخصیت در رمان “جنگ و صلح” ، بی شک گویای توانایی انکار ناشدنی تولستوی در شخصیت پردازی و قلم توانای اوست.
او به ما نشان میدهد که در میدان جنگ، نه تعداد سلاحهای جنگی و نه استفاده از فرماندهان و افسران کارکشته تاثیر چندانی در روند جنگ ندارند و آنچه باعث پیروزی میشود بیش از هر چیز روحیه تک تک سربازان وا نگیزه درونی آنهاست.
همانطور در جریان داستان (جنگ و صلح) روسیه با تعدادسربازان و تجهیزات بسیار کم عاقبت بر ناپلئون و متحدانش پیروز میشود.
در روسیه تزاری تعداد زیادی از افراد به عنوان موژیک( برده) برای اربابان خود کار میکردند بدون آنکه بابت کاری که انجام میدهند دستمزدی دریافت کنند، کنتها و شاهزادگان از این طریق بر اموال خود میافزودند.
شرایط اسفبار زندگی این افراد تولستوی را به شدت تحت تاثیر قرار داد و باعث شد که خود نیز که از جمله مالکان بودبه بهبود وضع روستاییان خویش همت گمارد.
دررمان “جنگ و صلح” نیز شاهزاده آندره به اصلاحات ارضی روی میآورد تا موژیکهایش را از شرایط سختی که در آن زندگی میکند وارهاند.
بالزاک نویسنده مشهور فرانسوی میگوید: “کتاب سلاح مورد اعتماد نویسنده است و تولستوی خواسته است با این سلاح گاو آهنی بسازد تا بتواند زمین را برای افشاندن بذر اجتماع بشری نوینی آماده کند و بهمین جهت است که منظور و مقصود نویسنده پیش میرود.”
بدون تردید تولستوی به بهترین شکل از این سلاح استفاده کرد، چرا که اکثر کارشناسان روس نوشتههای او را در ایجاد پیش زمینه برای اصلاحات ارضی در روسیه و آزادی موژیکها گامی موثر ارزیابی کردهاند.
جنگ و صلح به عنوان اثری رئالیستی و واقعگرایانه طبقه بندی میشود.
گرچه نویسنده گاه و بیگاه در میان اثر ظاهر شده و توضیحاتی در خصوص واقعه میدهد اما به هیچ وجه به قصد برانگیختن احساس و هیجان خواننده را ندارد و تمایلی به رمانتیک کردن اثر در این گفتار مشهور نیست او فقط راوی حقیقت است.
در صحنهای از رمان “جنگ و صلح” شاهزاده آندره بالکونسکی شخصیت محبوب داستان و آجودان سپاه روس، پرچم به زمین افتاده روسیه را در برابر مهاجمان تا دندان مسلح فرانسوی که به سمتش حمله میکنند، از زمین بلند کرده و به اهتزاز در میآورد اما در همان لحظه در اثر برخورد ضربهای به سرش نقش زمین میشود.
او در لحظهای شاید بین مرگ و زندگی میماند و هیاهوی میدان نبرد در ذهنش آرام میگیرد تنها چیزی که در نگاهش با اهمیت جلوه میکند زیبایی ابرها و خورشید و آسمان است که تا همان لحظه درست بالای سرش بوده اما تاکنون به این شکل به آن نگاه نکرده است.
تصویر و نگاهی که شاید بیارتباط با نگاه نویسنده اثر به زندگی، هستی و رمزآلودگی آن نباشد.
ماکسیم گورگی درباره تولستوی چنین میگوید: “پیداست فکری که بیشتر اوقات و بیش از هر چند آرامش فکری او را برهم میزند، فکر خداست. گاهی به نظر میرسد که این فکر نیست بلکه مقاومت شدید در برابر چیزی است که تصور میکند بر او چیره شده است آنقدر که علاقمند است درباره آن صحبت نمیکند لکن مدام به آن میاندیشد.”
خود تولستوی میگفت: “نویسنده تنها زمانی باید آهنگ نوشتن کند که هر بار قلم را در مرکب فرو میبرد قطعهای از گوشت خود را در آن جا گذارد.”
هفت بار نوشتن و هفت بار رفع اشکالات و بازنویسی “جنگ و صلح” گواه این است که خود او نیز با خون خود آثارش را پدید میآورد.
او در نامهای در ۱۸۸۹ خطاب به نویسندهای چنین میگوید: “هنرمند باید آن چه را که از آن تمام بشریت است ولی هنوز بشریت به آن وقوف ندارد بداند…(هنرمند باید) زندگانی خود را جزئی از زندگانی عمومی بشریت به شمار آورد.”
آن گونه که تولستوی در برابر تفکر غالب آن زمانه ایستاد و ماهیت جنگ طلبانه و خونریزیهای ناپلئون را در “جنگ وصلح” هویدا ساخت، نشان از پیشرو بودن او و وقوف داشتنش است به آن چه که بشریت به آن واقف نبود.
توجه تولستوی به موژیکها و مخالفتش با بردهداری که نمودش هم در “جنگ و صلح ” و هم در مقالات او گویاست نیز موید همین امر است.
رسالهی “چه باید کرد؟” که تولستوی پس از مشاهده وضع اسفبار مسکو و فقر در این شهر آندا در خصوص مشکلات و فقر زندگی شهری به رشته تحریر در آورد نیز گواهی است از تب و تاب او برای زندگانی عمومی بشر و عشق و دلسوزیاش به تمامی بشریت.
تولستوی گرچه برای نوشتن آثارش پول خوبی میگرفت و از جمله برای نوشتن آنا کارنینا ۲۰ هزار روبل که پول بسیار زیادی در آن دوران بوده دریافت کرد ، همواره از آسایش مادی خود در حالی که اطرافیانش در رنج بودند عذاب میکشید و به همین سبب عاقبت در ۱۸ اکتبر ۱۹۱۰ یاسنایاپالیانا زادگاه خود را بیاطلاع ترک کرد.
او در واگن درجه سه قطار به ذاتالریه مبتلا شد و دو روز بعد یعنی در بیستم اکتبر در منزل رئیس قطار در ۸۲ سالگی در گذشت.
مرگی که شاید پایان زندگی شخص تولستوی بود، اما به هیچ وجه پایانی برای روح بزرگ انسانی او و آثار جاودانهاش نبوده است./م
یادداشتی از نادر نینوایی
باشگاه خبرنگاران