۰۴م آذر ،
نوبت میدان رفتن امام حسین(ع) سر رسید ابتدا چند نفر از سپاه دشمن به جنگ حضرت آمدند و کشته شدند، ابن سعد فریاد زد «چه میکنید؟ این پسر علی است، روح علی در پیکر اوست، با او تن به تن جنگ نکنید»
دشمن نیرنگ دیگری به کار برد؛ سنگ پرانی و تیراندازی! جمعیت بسیار زیادی از دور آغاز به تیراندازی کردند و سنگ پرتاب میکردند
امام حسینع حمله کرد و سربازان دشمن گریختند، ابا عبدالله حمله را خیلی ادامه نمیداد تا فاصلهاش با خیمهها زیاد نشود نقطهای را مرکز قرار داده بود که از آن نقطه صدا به حرم میرسید حضرت در آنجا با گفتن «لاحَولَ وَ لا قُوّهَ اِلاّ بِاللّهِ العَلِیِّ العَظِیْمِ» زنده بودنش را خبر میداد
امام(ع) که با اهل بیت وداع کرده و به جنگ رفته بود، خودش را به شریعه فرات رساند در این هنگام شخصی فریاد زد «حسین! تو میخواهی آب بنوشی؟! به خیام حرمت ریختند!»
امام(ع)به خیمهها برگشت وقتی برای بار دوّم خواست با اهل بیتش وداع کند، فرمود «اهل بیت من! شما حتماً بعد از من اسیر میشوید، بکوشید در مدت اسارتتان،کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعیتان نکنید مبادا کلمهای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد، ولی مطمئن باشید، که این پایان کار دشمن است این کار، دشمن را از پا در میآورد، بدانید که خدا شما را نجات میدهد و از ذلّت حفظ میکند
اهل بیت، خوشحال شدند و امام با آنها وداع نمود، بعد از مدّتی، صدای شیهه اسب امام را شنیدند، گفتند امام برای بار سوّم آمده است تا با آنها خداحافظی کند
بیرون آمدند، امّا ذوالجناح را بدون امام دیدند متوجه شهادت امام شدند، دور اسب را گرفتند، هر کدام سخنی با آن میگفت…
کودکی گفت آیا پدرم با لب تشنه شهید شد؟….
مجله اینترنتی برترین ها سبک زندگی سلامت دکوراسیون موفقیت کودک
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com