درباره راوی رمان «چراغ ها را من خاموش می‌کنم»

نام گروه: مقالات ادبی      تعداد بازدید: ۷

درباره راوی رمان «چراغ ها را من خاموش می‌کنم»

زویا پیرزاد

کلاریس زن خانه داری است تمام و کمال، مادری فداکار و همسری فرمانبردار و فرزندی خلف و البته کتابخوانی حرفه یی (!). تازه با تلنگری به نام امیل سیمونیان، مرد همسایه جدید….

                                                         

چراغ های خاموش یا روشن؟

 از بی شمار عواملی که زنان بسیاری را در سال های اخیر رمان خوان حرفه یی یا رمان نویس و داستان کوتاه نویس کرده، می‌توان میل به خودآگاهی و بیرون زدن از حریم محدود سنت و باید و نبایدهای تاریخی، برانگیخته شدن حساسیت و عدالت خواهی و تلاش متعاقب برای دستیابی به هویتی فردی و سپس اجتماعی را نام برد. یادداشت های روزانه زنان زیادی نشان می‌دهد که دنیای زنان، ناشناخته تر از دنیای مردان است و جسارت بالقوه شان در بیان افکار و احساسات و روایت ناکامی‌ها و دلهره ها و ضعف ها به مراتب بیشتر از مردان. پس چرا ادبیات داستانی که از پنجره ذهنیت نویسندگان زن معاصر ایرانی به جهانش نگریسته آن طور که باید و شاید تصویری متفاوت از زن امروزی ترسیم نکرده است؟
 خاطرم هست در جلسه نقد کتاب یک بانوی داستان نویس معاصر، وقتی خانم منتقد با چنین پرسشی از سوی یکی از خانم های حاضر در جلسه مواجه شد، مدافعانه و موکدانه پاسخ داد که «اصلا زن ایرانی همین طوراست و مگر نه که همه ما شبیه همین شخصیت ها زندگی کرده و می‌کنیم؟» فرض که عده یی نویسنده هم دارند حدیث نفس می‌کنند و فروخورده های سالیان را در قالب نوشته فریاد می‌زنند، که البته برخی از این مرحله عبور می‌کنند، پاره یی هم در عبور می‌مانند. آیا حکمش این می‌شود که زنان نوشته شده به راستی نباید از حصار یاس و تردید و دوگانگی و نفرت و بیزاری متعاقبش دربیایند؟ یعنی باید محدودیت تجربه های زیست شده زنان نسبت به مردان را دستاویز قرار داد و تا ابدالآباد شخصیت های داستان ها را به ادامه زندگی هایی درونی واداشت؟ آیا به زعم فروش خوب و تضمین شده رمان، مستحق است که تنها حس همذات پنداری با قهرمانی سرخورده از زندگی زناشویی، ملال زده از تکرار مکررات روزها، قهرمانی رنجدیده و بلاکش و محجوب و قربانی سنت و فرهنگ و جامعه را به خواننده تحویل داد با سرنوشتی رج زده مادر و مادربزرگ و مادر مادربزرگش؟ یا از آن ور بوم بیفتیم و با بی خیالی عدم پایبندی را تبلیغ کنیم و در ادبیات داستانی روابط مثلثی و مربعی و ذوزنقه وار را بسیار عادی جلوه دهیم؟ کم داریم رمان های عامه پسند با مضامینی اینچنین؟ رمان عامه پسند که جدا از آشتی دادن مردم با کتاب و ارتقای فرهنگ کتابخوانی، کالایی بیش نیست و ادبیتی ندارد. بسته یی است با طرح جلدی چشم نواز که طی داستانی ۳۰۰، ۴۰۰ صفحه یی، تنها به سطح بسنده می‌کند و به پرسش هایی سطحی پاسخ می‌دهد و نیازی و آرزویی همه پسند را برآورده می‌کند. معمولا هم با پایانی اخلاقی و خوش کام خواننده را شیرین می‌کند. دغدغه های ذهنی دوران را بازتاب نمی‌دهد، اندیشه یی را به نقد نمی‌کشد، به ظرایف ادبی و زبان بی توجه است و تفکری را برنمی‌انگیزد و خواننده را با چالشی در ذهنش تنها نمی‌گذارد. امروزه نویسندگان بیشتر این نوع رمان ها زن هستند، زنانی که فقط داستان می‌گویند و پی تغییر و دگرگونی چیزی نیستند، مرعوب مردانند، خودشان را قبول ندارند، هیچ اندیشه یی را نقد نمی‌کنند، چه در روایت قصه و چه به کارگیری سطوح زبانی مردانه اند و حتی گاهی تایید و تقبیح شخصیت های زن داستان شان متاثر از شخصیت های مردان داستان بوده و خلاصه می‌شوند ادامه همان نگاه فرهنگ مردسالار پیرامون خود، بی آنکه بدانند. رمان «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» اثر زویا پیرزاد لب مرز است. یا برعکس، شاید بشود گفت زویا پیرزاد با رمانش «چراغ ها را…» لب مرز است، که نویسنده و اثر از این زاویه مکمل هم اند. کلاریس زنی است متحمل و سازگار که در عین فهمیدگی و ریزبینی، نهایتا پذیرنده وضع ایستای موجود می‌شود، سکوت می‌کند، منفعل و مجهول وخنثی می‌ماند و در یک کلام چراغ ها را خاموش می‌کند.

 کلاریس زن خانه داری است تمام و کمال، مادری فداکار و همسری فرمانبردار و فرزندی خلف و البته کتابخوانی حرفه یی (!). تازه با تلنگری به نام امیل سیمونیان، مرد همسایه جدید، به یاد زنانگی خودش می‌افتد. اما چیزی پیش نمی‌رود. تا پایان، وصف ها بر همین منوال است. او کماکان با فهمیده نشدن ها به آسانی کنار می‌آید، در مقابل حرف ها و حرکات شوهر و پسر و مادر و همسایه ها و دیگر کسانی که نمود آن جامعه مردسالارند سکوت می‌کند و نه حتی به خاطرات عصیان خواهر، که به مهر و نوستالژی پدری پناه می‌برد که از دنیا رفته و مرد آرمانی اش بوده و هست. همیشه صداهای درونی و خواهش های دلش را نادیده می‌گیرد و آن «ور» پویای «ذهن» او معمولا مغلوب همین ور معمولی تاریک بی چالش می‌شود. خب چرا؟
  تا دست دراز کردم گونه اش را نوازش کنم، [پسرم] تند سرش را عقب کشید. «نکن! موهام خراب شد.» دستم لحظه یی توی هوا ماند. بعد از روی میز نمکدان را برداشتم که لازم نداشتم (ص۴۵). چنین انفعالی که در این بند از آغازین فصل کتاب نقل شد تا ته داستان موج می‌زند. کلاریس هیچ یادش نمی‌آید خودش کفش تخت دوست دارد یا برای بلندتر نشدن از شوهر کفش پاشنه بلند نمی‌پوشد (ص۸۷). در جلسه «زن و آزادی» یادش می‌افتد که ملافه های اتوکرده را در کشوها نگذاشته (ص ). شرکت نکردن های همیشگی شوهرش در مراسم مختلف را امری بدیهی می‌داند (۱۲۷ص). همواره بر خودش سخت می‌گیرد و با خودش قرار ندارد از چیزهایی که دوست دارد حرفی بزند (ص۱۵۶). اصلا جایی آرزو می‌کند کاش می‌توانست به جای همه کارهایی که دوست دارد بکند، در راحتی لم بدهد و کتابی را که دوست دارد بخواند و بی آنکه فکر کند، جوابی حاضر و آماده بگیرد که مرد قصه بالاخره از میان عشق و تعهد کدام را انتخاب می‌کند (ص۱۷۹). اوج تلاطم درونی این شخصیت زن را، نویسنده با حمله ملخ ها مقارن کرده است. در یک صحنه ملخ های مهاجر به خانه کلاریس آمده اند و همان لحظه مرد مورد علاقه اش خبر ازدواجش را به او می‌دهد (ص۲۳۸در نقد این شخصیت، نه که بگوییم مولف باید پازدن به بندهای زناشویی را تجویز می‌کرد، نه که مثلا اگر کلاریس عصیان می‌کرد و مرد و بچه هایش را می‌گذاشت و می‌رفت با مرد همسایه اتفاق خوبی بود و آن وقت شخصیتش از انفعال درآمده بود. اما از آغاز تلاش نکردن و همه چیز را انگار نه انگار برگزار کردن و چنین سرد و پذیرا تن در دادن به شرایط ایستای موجود نیز پسندیده نیست. از فضاسازی خوب رمان نباید غافل شد: آبادان زیبای دهه چهل با عالمی‌ نوستالژی و توصیف رمانتیک. خانواده یی ارمنی با آداب و رسومی‌ تازه و فرهنگی که شاید جز فال قهوه اش برایمان آشنا نباشد. که شاید اگر کلاریس زنی پویاتر بود این مکان و زمان و فرهنگ تازه می‌توانستند تصویری متفاوت و پررنگ تر داشته باشند. کارنامه افتخارات ادبی کتاب هم جالب توجه است: برنده جایزه بهترین رمان گلشیری و مهرگان ادب سال۸۰ و نخستین کتاب سال ادبیات داستانی سال ۸۱، که صد البته توجه عام به این کتاب و رسیدنش به چاپ چهل و دوم (بهار۹۱) بر همه این جوایز ادبی صحه می‌گذارد. امیدوارم چنین استقبالی در این همه سال تنها از آن روی نبوده باشد که خوانندگان خودشان را در قصه پیدا کرده باشند!
    

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
  

منبع: روزنامه اعتماد

مطالب پیشنهادی:
آنا گاوالدا، نویسنده فرانسوی که محبوب زنان است
متن منتشر نشده سیمین دانشور
۱۰ زن که توانستند دنیا را شگفت زده کنند!

فرازهای زندگی جومپا لاهیری
پیچیدگی‌های نوشتن برای زن ایرانی

|


سیمرغ | تازه های فرهنگ و هنر

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.