دوست دختر سابق همسرم !

من و همسرم سه ساله ازدواج کردیم ،یک ساله که همسرم بیکارن ،خرجمون رو خانواده ی من می دن. خانواده ام همسرم را خیلی دوست دارند چون خیلی مهربونه و همیشه احترام رو نگه میداره. ما طبقه اول خونه پدرم زندگی میکنیم اما مشکل ما از جایی شروع شد که دوست دختر سابق همسرم که ۵ سال با هم بودند، همسرم را در گروهی در فیس بوک پیدا کرده و اصرار کرده بود که همسرم باهاش حرف بزنه. دلیلش این بود که دخترش بیماری داره و فکر میکنه همسرم نفرینش کرده. چون او بی خبر همسرم را رها کرده بوده.همسرم این را از من پنهان کرد.

اعتیادش به فیس زیاد شده بود  توی این مدت دعوامون زیاد میشد چون حس میکردم یک چیزی هست رفتارش عوض شده بود بعد از چندین دعوا که توی گوشم زد بهم توهین میکرد اعتراف کرد که با این خانم دوسته اما همش میگفت :بهت خیانت نکردم اما خیلی خواهش کرد ببخشمش. میگفت :هیچی نبوده فقط اون خواهش کرده تا از من حلالیت بطلبه منم بخشیدمش اما همیشه این شک رو بهش داشتم نمیدونم چی شد گوشی اش رو چک کردم .اس ام اس هاشون روخوندم که عاشقانه بود. همسرم بهش گفته بود: پرستوی عزیزم .اونم گفته بود :فرید جان .همسرم گفته بود: قربونت برم که انقدر مهربونی !نفهمیدم چی دارم میخونم همسرم حمام بود نوشتم واسش همه چی بینمون تموم شد.

رفتم طبقه بالا .خدا رو شکر مادرم نبودش اومد بالا گریه میکرد که رهاش نکنم بهش گفتم تو بهم خیانت کردی خیلی گریه کرد که ببخشمش منم ترسیدم بلایی سر خودش بیاره و بخشیدمش. اما هنوز فیس زیاد میرفت اما قول داد دیگه اونو نمیبینه از گروهی که اون دختر بود ،بیرون اومد.اما بعدش دوباره دعوامون میشد آخه روی گوشیش رمز گذاشته بود تا اینکه یک یوزر جدید ساختم وارد گروهشون شدم البته ماله قبل بود اما همش متن های عاشقانه و شعرهای عاشقانه براش نوشته بود که اونم تایید کرده بود خیلی بهم ریختم .یک بار که دعوامون شد، بهش گفتم شماره اش بده میخوام باهاش حرف بزنم. گفت :چی میخوای بهش بیگی؟و شماره رو نداد. این منو خیلی حساس کرد. گفت: اون نمیدونه تو میدونی من خیلی ناراحت شدم یعنی نمیخواست اونو ناراحت کنه که شماره اش روبهم نداد همش میگفت چی میخوای بهش بگی؟

احساس می کنم از همسرم دور شدم ،دیگه بهش اعتماد ندارم.باید چیکار کنم؟