روزنامه‌نگاران از روزنامه‌فروش‌ها می‌گویند

روزنامه‌نگاران از روزنامه‌فروش‌ها می‌گویند

جام جم آنلاین: از چند روزنامه‌نگار خواستیم تا در حجم محدودی از کلمات، هر آنچه از خاطرات و مخاطرات و ناگفته‌ها در مورد دکه‌های روزنامه‌فروشی به ذهنشان می‌رسد را برای خوانندگان جام‌جم قلمی کنند، این «دکه‌نوشت»‌های کوتاه را در ادامه بخوانید.

قوطی‌هایی که روزنامه «هم» می‌فروشند

مرتضی درخشان / گروه مجلات همشهری

در نوستالژی همه ما هست این قوطی‌های سفید دود گرفته با رگه‌های سبز و بعضا آبی که همه چیز می‌فروشد، حتی روزنامه! با اندک ارتفاعی که با احتساب سکو از زمین دارد و یکی دو متر حاشیه‌ای که از خیابان و پیاده‌رو دزدیده، اما اینجا حرف اندازه نیست، حرف رنگ‌هاست؛ قوطی‌های روزنامه‌فروشی به جرات کوچک‌ترین تجمع کامل غیرمجازی رنگ‌هاست، از بهمن سفید و اوربیت آبی گرفته تا روزنامه‌های هزار رنگ از سبز و زرد و سیاه، اینجا محل تجمع همه رنگ‌هاست.

قوطی‌هایی فلزی با شیشه‌ای بلند که هلالی در زیر دارد و از زیر آن همه چیز ردوبدل می‌شود، الا روزنامه! که البته بیرون گذاشته شده و نیازی به عبور از این هلال ندارد.

در این میان اما از دختری با کفش‌های کتانی گرفته تا هزارویک اتفاقی که فیلم نشد، کیوسک‌های «کمی هم روزنامه‌فروشی» متهم ردیف اول بسیاری از اتفاقات بوده و هست، هرچند یکبار یک روزنامه به همین نکته اشاره کرد و دو روز فروش خود را کاملا از دست داد و همه فهمیدند متحدان سفید هم خط قرمز دارند!

از دکه روزنامه‌فروشی تا روزنامه‌نگار شدن

مستوره برادران نصیری / جام‌جم

برای هر کودکی نماد بزرگ شدن، مفهوم خاص خودش را دارد. شاید برای خیلی از بچه‌ها مدرسه رفتن و خواندن و نوشتن، مفهوم بزرگسالی داشت، اما برای من همه مفهوم رشد و بالندگی در باجه روزنامه‌فروشی کوچک شهرمان تعریف شد.

در خانه ما مدرسه رفتن و سواددار شدن همزمان می‌شد با خرید مجله کیهان بچه‌ها که پدرم چهارشنبه‌ها به خانه می‌آورد.

هر کدام‌مان که به سن خواندن و نوشتن می‌رسیدیم صاحب کیهان بچه‌ها می‌شدیم تا با خواندن صفحات وسط آن که ویژه نوآموزان بود، هم سواد خواندن‌مان تقویت شود و هم سهم کوچک‌ترها از مجله و روزنامه‌خوانی‌های خانوادگی خالی نماند.

تا وقتی که پای سروش نوجوان به خانمان باز نشده بود، کیهان بچه‌ها سهم مشترک من و برادرم بود. وقتی برادرم مشترک سروش نوجوان شد، کیهان بچه‌ها سهم من شد و اولین باری که با او برای خرید کیهان بچه‌ها به باجه روزنامه‌فروشی رفتم، مطمئن شدم بزرگ شده‌ام و پایم به دنیای بزرگ‌تر‌ها باز شده است. شاید همین لذت رفتن به باجه روزنامه‌فروشی بود که در بزرگسالی مرا تا رشته خبرنگاری و همین شغل رساند.

کتکی که از صاحب یک دکه روزنامه‌فروشی خوردیم…

تقی دژاکام / کیهان

بهمن سال ۱۳۵۷ بود و مدرسه‌ها تعطیل. با حمید و مجید ـ پسرعموهایم ـ تصمیم گرفتیم به خاطر استقبال فراوان مردم از روزنامه‌ها، در این روزهای بیکاری برویم روزنامه بفروشیم.

چند روزی از دکه روزنامه‌فروشی همان اطراف محل زندگیمان ـ نارمک و نظام‌آباد شمالی ـ روزنامه خریدیم و با قیمتی بیشتر فروختیم و وقتی دیدیم که فروش خوبی دارد، تصمیم گرفتیم برویم روزنامه‌ها را مستقیما از دفتر کیهان و اطلاعات بخریم. راه دور بود، ولی ما هر سه‌ نفر دوچرخه داشتیم.

از آن روز به بعد روزنامه‌ها را فکر می‌کنم به قیمت هر کدام سه ریال می‌خریدیم و پنج ریال می‌فروختیم. روز اول با صد نسخه شروع کردیم.

سه تایی روی هم صد نسخه روزنامه خریدیم و آوردیم چهارراه نظام‌آباد و نارمک فروختیم و سود خوبی کردیم. فردا ۲۰۰ تا و دو سه روز بعد ۳۰۰ تا یعنی هر کداممان صد نسخه خریدیم و فروختیم.

شرایط همین‌طور ادامه داشت که در یکی از روزهای اواسط بهمن، وقتی به دفتر کیهان و اطلاعات رفتیم گفتند روزنامه امروز با تأخیر پخش می‌شود. ناچارا منتظر ماندیم و پس از دو ساعت ۲۰۰ نسخه از هر کدام گرفتیم.

در تاریکی شروع کردیم به داد زدن و فروختن، اما راستش اقبال چندانی نشد و ما نتوانستیم حتی نیمی از آن مقدار را بفروشیم.

اما درست فردای همان روز، که اگر اشتباه نکنم یکی دو روز قبل از بازگشت امام به ایران بود، با احتیاط از کیهان صد نسخه و از اطلاعات هم صد نسخه خریدیم، اما همه آنها مثل باد فروش رفت.

دوباره آمدیم و صد نسخه دیگر از هر کدام خریدیم و آنها را هم فروختیم. بار سوم دیگر به ما نفروختند و مجبور شدیم از موتوری‌هایی که سهمیه دکه‌ها را می‌بردند بخریم و خریدیم و فروختیم.

پس از آن دیگر موتوری‌های توزیع هم به ما نفروختند. پس از آن دیدیم دکه روزنامه‌فروشی نبش خیابان کوشک پایین‌تر از میدان فردوسی ۲۰۰  ـ ۳۰۰ نسخه روزنامه آورده است.

۲۰۰ نسخه آن را یکجا با قیمت تکفروشی خریدیم و به دو برابر یعنی ۱۰ ریال مشغول فروختن شدیم اما کجا؟… درست سر همان سه راهی خیابان کوشک و در دو سه قدمی همان دکه‌ای که روزنامه‌ها را خریده بودیم. چشمتان روز بد نبیند ناگهان دیدیم که صاحب دکه روزنامه‌فروشی با عصبانیت هر چه تمامتر آمد و اول از همه یکی توی گوش من و یکی توی گوش مجید زد، اما حمید پرید روی دوچرخه و دِ فرار!

روزنامه‌های پخش شده روی زمین را برداشتیم و با عجله از آنجا رفتیم میدان فردوسی و همه روزنامه‌ها را فروختیم و بعد سوت‌زنان و خوشحال راه افتادیم طرف خانه.

پول‌ها را ریختیم روی کرسی و دیدیم نه‌تنها تمام ضرر شب گذشته‌مان جبران شده است، بلکه سود سرشار زیادی هم کرده‌ایم. این بود که همان شب کتکی که از صاحب آن دکه روزنامه‌فروشی خورده بودیم را فراموش کردیم.

جای خالی روزنامه

فرورتیش رضوانیه / روزنامه‌نگار آزاد

ـ پایه کوتاهشو داری؟

ـ رانی‌هات خنکه؟

ـ بیمارستان بالاتره؟

ـ یه پنج تومنیه ایرانسل!

ـ قربون دستت، دوتا استوایی بده!

ـ گاز فندک پر می‌کنی؟

ـ آقا! پازل نداری؟

ـ یه تریدنت پرتقال با یه کیت‌کت…

ـ دستگاه کپی داری؟

ـ پلیس+۱۰ کجاس این نزدیکا؟

ـ جلد محافظ کارت سوخت داری؟

ـ از صبح کسی این حوالی یه موبایل پیدا نکرده بسپره دست شما؟

ـ های‌‌بای چند شده؟

ـ داداش! تنباکو منباکو نداری؟

ـ فازمتر داری؟

ـ این کفاشیه نمی‌دونین کی باز می‌کنه؟

ـ ساکس دوماهه دارین؟

ـ آقا ساعت چنده؟

ـ شما ژورنال لباس عروس هم دارین؟

کافی است تنها چند ساعت داخل یک دکه مطبوعاتی بنشینید و به تقاضای افرادی که به آن مراجعه می‌کنند، گوش دهید. چند درصد از شهروندان به دنبال خرید روزنامه و مجله هستند؟ هر ماه میلیون‌ها تن کاغذ روی پیشخوان دکه‌ها می‌آید و می‌رود، اما آیا همه آنها مخاطب دارد؟

آیا نیاز جامعه ما، ده‌ها مجله خانوادگی و جدول و سودوکو است که بیشتر مطالب‌شان را از اینترنت نقل می‌کنند؟

یک بار از صاحب یک کیوسک پرسیدم: «چه می‌شود اگر شما سیگار نفروشید؟» در پاسخ گفت: «یهو بگو جمع کنید بروید! فکر می‌کنی درآمد ما ازکجاست؟»

بی‌تو، من نمی‌تونم!

احسان ناظم بکایی / همشهری جوان

شاید این یک بیماری‌ است. این‌که اگر در خیابانی پیاده راه بیفتم حتما باید به همه کیوسک‌های روزنامه‌فروشی سر بزنم حتی اگر آن کیوسک، آن سمت خیابان باشد. دوست دارم ترتیب قرار دادن نشریات را کشف کنم.

این جوری می‌توانم هم سطح علاقه و سواد کیوسک‌دار را بسنجم و هم دستم بیاید که اهالی و همسایگان کیوسک چه سلیقه‌ای دارند.

اگر نشریات اقتصادی، رو باشد یعنی این‌که دور و اطراف بانک و مراکز اداری زیادند، اما اگر نشریات آشپزی رو باشند نشانه این است که کیوسک در یک محل مسکونی قرار دارد و بیشتر مراجعانش، زنان خانه‌دارند. ساکنان آن اتاقک‌های کنجکاوی‌برانگیز هم تنوع جالبی دارند.

برایم همیشه سوال است که آیا آنها هم این همه نشریه را می‌خوانند؟ جوابش را گرفتم، وقتی یک‌بار به یکی‌شان گفتم: «فلان مجله را داری؟» و او گفت: «نیامده، قبلا بیشتر طلبه داشت اما الان برگشتیش زیاده. فلان مجله هم افت کرده، راستی یه مجله دیگه هست که مثل اوناس، بهتره.

یکی دیگه هم هست که گفت‌وگوی خوبی داره، اما قیمتش بالاتره.» به نظرم کیوسک‌داری هیجان‌انگیزتر از بقیه مشاغل آزاد است؛ هم خوراک فکری می‌دهد و هم با آبمیوه‌ها و خوردنی‌های کوچکش، خوراک جسمی و هر روز هم مهم‌ترین جنسش یعنی روزنامه‌ها را نو نوار می‌کند. مثل یک مغازه مد که هر روز ویترینش عوض می‌شود.

نخر که ورشکست شوند

مریم یوشی‌زاده / جام‌جم

اولین‌باری بود که یکی از مصاحبه‌شونده‌ها علنا تهدیدم می‌کرد. تازه‌ کارم را درروزنامه شروع کرده بودم و ترس برم داشته بود، وقتی او ناگهان وسط پرسش‌هایم فریاد زده بود: «اگر دوست نداری خاطرات بد داشته باشی دیگر پایت را اینجا نگذار!»

غروب با بغض گزارشم را نوشته بودم و خودم را دلداری داده بودم که گزارشم، فردا حقایقی را برای مردم روشن خواهد کرد.

آن روزها عادت نداشتم روزنامه‌ها را از تحریریه بگیرم؛ از کیوسک روزنامه‌فروشی می‌خریدم و هر بار گزارشم صفحه اول رفته بود آنقدر ذوق می‌کردم که روزنامه‌فروش هم می‌فهمید روزنامه‌نگارم. صبح روز بعد هم مثل هر روز جلوی روزنامه‌های کیوسک به تعظیمی ناخواسته خم شدم که تیتر اخبار را ببینم. خبرم تیتر یک شده بود.

با افتخار لبخند زدم. روزنامه را برداشتم که بخرم، اما دستی روزنامه را از دستم قاپید و گذاشت سرجایش. صاحب دست، پیرمردی بود که پیش از آن داشت همراهم تیترها را تماشا می‌کرد، گفت: «نخر خانم. خبرنگار جماعت دروغگوئه. نخر که ورشکست شوند!» روزنامه‌فروش محل‌مان از خنده روده‌بر شد.

دهانم از تعجب باز مانده بود. گفتم «چشم» و روزنامه را گذاشتم سرجایش. به تحریریه که رسیدم فهمیدم برای گزارشم، جوابیه‌ای آمده است از همان مصاحبه‌شونده‌ای که تهدیدم کرده بود. دست گذاشتم زیر چانه‌ام و فکر کردم اگر پیرمرد جلوی روزنامه‌فروشی می‌دانست که ما… .


jamejamonline.ir – 22 – RSS Version

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.