روضه‌های شهید مطهری: واکنش امام حسین iبه خبر شهادت مسلم

۲۶ آبان iبه نقل از منبع ذکر شده، در پورتال خبری ممتاز نیوز منتشر گردیده است

تقی دزاکام در وبلاگ اب و اتش نوشت:در چنین موقعیتی ابا عبدالله نمی‌گوید کوفه را که گرفتند، مسلم که کشته شد، هانی که کشته شد، پس ما کارمان همه شد، ما شکست خوردیم، از همینجا برگردیم.

به گزارش تفسیری گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،امام حسین «ع» در هشتم ذی الحجه، در همان جوش و خروشی که حجاج وارد مکه می‌شدند و در همان روزی که باید iبه جانب منا و عرفات حرکت کنند، پشت iبه مکه کرد و حرکت نمود و آن سخنان غرّای معروف را که نقل از سید بن طاووس است، انشا کرد. منزل iبه منزل آمد تا iبه نزدیکیهای سرحدّ عراق رسید. در کوفه حال چه خبر است و چه می‌گذرد خدا عالم است. داستان عجیب و اسف انگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است.
 
امام حسین «ع» در بین راه شخصی را دیدند که از طرف کوفه می‌آید iبه این طرف (در سرزمین عربستان جاده و راه شوسه نبوده که از کنار یکدیگر رد بشوند. بیابان بوده است، و اشخاصی که در جهت خلاف هم حرکت می‌کردند، با فواصلی از یکدیگر رد می‌شدند)، لحظه‌ای توقف کردند iبه علامت اینکه من با تو کار دارم، و می‌گویند این شخص امام حسین «ع» را می‌شناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسف آوری بود، فهمید که اگر برود نزدیک امام حسین، از او خواهد پرسید که از کوفه چه خبر؟ باید خبر بدی را iبه ایشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را کج کرد و رفت طرف دیگر. دو نفر دیگر از قبیله بنی اسد که در مکه بودند و در اعمال حج شرکت کرده بودند، بعد از آنکه کار حجشان iبه پایان رسید، چون قصد نصرت امام حسین را داشتند، بسرعت از پشت سر ایشان حرکت کردند تا خودشان را برسانند iبه قافله ابا عبدالله.
 
اینها تقریباً یک منزل عقب بودند. برخورد کردند با همان شخصی که از کوفه می‌آمد. iبه یکدیگر که رسیدند iبه رسم عرب انتساب کردند، یعنی بعد از سلام و علیک این دو نفر از او پرسیدند نَسَبَت را بگو، از کدام قبیله هستی؟ گفت من از قبیله بنی اسد هستم، اینها گفتند: عجب! نَحنُ اَسَدیان، ما هم که از بنی اسد هستیم، پس بگو پدرت کیست، پدر بزرگت کیست؟ او پاسخ گفت، اینها هم گفتند تا همدیگر را شناختند. بعد، این دو نفر که از مدینه می‌آمدند، گفتند از کوفه چه خبر؟ گفت حقیقت این است که از کوفه خبر بسیار ناگواری است و ابا عبدالله که از مکه iبه کوفه می‌رفتند وقتی مرا دیدند، توقفی کردند و من چون فهمیدم برای استخبار از کوفه است، نخواستم خبر شوم را iبه حضرت بدهم. همه قضایای کوفه را برای اینها تعریف کرد.
 
 
این دو نفر آمدند تا رسیدند iبه حضرت. iبه منزل اولی که رسیدند، حرفی نزدند، صبر کردند تا آنگاه که ابا عبدالله در منزلی فرود آمدند که تقریباً یک شبانه روز، از آن وقت که با آن شخص ملاقات کرده بودند فاصله وقتی داشت. حضرت در خیمه نشسته و عده‌ای از اصحاب همراه ایشان بودند که آن دو نفر آمدند و عرض کردند: یا ابا عبدالله! ما خبری داریم، اجازه می‌دهید آن را در همین مجلس iبه عرض شما برسانیم یا می‌خواهید درخلوت iبه شما عرض کنیم؟ فرمود من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمی‌کنم، هر چه هست در حضور اصحاب من بگویید.
 
یکی از آن دو عرض کرد: یا ابن رسول الله! ما با آن مردی که دیروز با شما برخورد کرد ولی توقف نکرد، ملاقات کردیم؛ او مرد قابل اعتمادی بود، ما او را می‌شناسیم، هم قبیله ماست، از بنی اسد است. ما از او پرسیدیم درکوفه چه خبر است؟ خبر بدی داشت. گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه iبه چشم خودم دیدم که مسلم و هانی را شهید کرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی که ریسمان iبه پاهایشان بسته بودند، در میان کوچه‌ها و بازارهای کوفه می‌کشیدند.
 
ابا عبدالله خبر مرگ مسلم را که شنید، چشمهایش پر اشک شد ولی فوراً این آیه را تلاوت کرد: من المؤمنین رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیه، فَمِنهُم مَن قضی نحبه و مِنهُم مَن یَنتَظرُ وَ ما بَدّلوا تبدیلاً.
 
در چنین موقعیتی ابا عبدالله نمی‌گوید کوفه را که گرفتند، مسلم که کشته شد، هانی که کشته شد، پس ما کارمان همه شد، ما شکست خوردیم، از همینجا برگردیم. جمله‌ای گفت که رساند مطلب چیز دیگری است. این آیه قرآن که الان خواندم، ظاهراً درباره جنگ احزاب است. بعنی بعضی از مؤمنین iبه پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند، و بعضی دیگر انتظار می‌کشند که کی نوبت جانبازی آنها برسد. فرمود: مسلم وظیفه خودش را انجام داد، نوبت ماست.
 
کاروان شهید رفت از پیش                                          وان ما رفته گیر و می‌اندیش
 
او iبه وظیفه خودش عمل کرد، دیگر نوبت ماست…
از: مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول،


باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.