سقوط بارسلونا در پنج پرده / در برزخ تیکی تاکا

 

یک

می گفتند حال و هوای نوکمپ سه شنبه شب پس از سقوط برابر چلسی یادآور حال و هوای استادیوم وانکدرف شهر برن در می ۱۹۶۱ شده بود. شبی که بارسلونا برای نخستین بار در یک فینال اروپایی بازی کرد. فینال معروف به “فینال تیرهای دروازه”. چرا که کاتالان ها توپ را به تیر دروازه بنفیکا کوفتند. بارها و بارها. ولی شکست خوردند. باختند. طرفداران بارسا اعتقاد داشتند حوادث تلخ برن نمایشگر تقدیرگرایی تاریخی باشگاه بارسلونا هم بود. در دورانی که ویترین رئال مادرید پر شده بود از جام های اروپایی و بارسا له له می زد برای یک جام از آن جام ها. در عصری که ژنرال فرانکو برای قهرمانی مادریدی ها به هر کاری دست می زد. دورانی که کاتالان ها خود را مظلوم می خواندند و مادریدی ها را ظالم. بارسا بیست و پنج سال انتظار کشید تا بار دیگر به یک فینال اروپایی راه یابد. انتظار کشید و در دیدار نهایی باشگاه های اروپا برابر استوا بخارست به میدان رفت. به میدان رفت و پس از تساوی بدون گل طی صد و بیست دقیقه در ضربه های پنالتی هر چهار ضربه را از دست داد. چهار ضربه. آن هم در نوکمپ. نخستین جام اروپایی سی و یک سال بعد از سقوط برن به چنگ آمد. در ویمبلی سال ۱۹۹۲ به رهبری یوهان کرایف. کرایف که تفکر بارسلونایی را تغییر داد، ولی نه تلخ اندیشی را . نه بدبینی شان را. تا این دوران. تا حالا. تا این چهار فصل سپری شده. تا نشستن پپ گواردیولا روی نیمکت. تا ترکیب جادویی ژاوی و اینیستا و مسی و پویول. تا اقتدای همه با تیکی تاکا.

دو

نشریات اسپانیایی سقوط بارسا را با تراژدی های یونان مقایسه کردند. یکی هم کاریکاتوری کشید با ترسیم بازیکنانی که با توپ بازی می کنند (بارسا) و آنهایی که سوار اتوبوسی برابر دروازه شان پارک کرده اند (چلسی). مارکا نوشت “کابوس در نوکمپ. سه روز تاریک عصر گواردیولا”… آمارها رو شدند. دوره. این که بارسلونا طی دو بازی بیش از چهل شوت روانه دروازه پتر چک کرد. این که توپ دو بار به تیر دروازه خورد. این که یک ضربه پنالتی بر باد رفت و یک گل آفساید خوانده شد. این که هر سه گل چلسی در وقت های مرده پایان هر نیمه. این که بازیکنان بارسلونا سه شنبه شب ۸۰۶ پاس درست ردوبدل کردن و بازیکنان چلسی ۱۲۲ پاس (بیست درصد کمتر). این که وقتی توپ برای تورس ارسال شد ده بازیکن بارسا محوطه جریمه چلسی را محاصره کرده بودند. این که روبرتو دی متئو هم اعتراف کرد “خب کمی خوش اقبال هم بودیم”.

با این وصف میزان تملک توپ پرسش هایی حول چگونگی استفاده از آن را هم مطرح ساخت. این که باید به ارزیابی پرداخت. این که بارسا قربانی چیزی شده که برند باشگاه شده. قربانی توفیقش. قربانی شیوه اش. این که تیم های مقابل بارسا چاره ای جز دفاع مطلق و دل سپردن به ضد حمله ندارند. چاره ای جز پارک کردن اتوبوس جلوی دروازه. همین چندی پیش یود که پپ گفت “…از نخستین روز گفتم باید حمله کنیم. حمله و حمله و حمله. شاید زمان گرفتن درسی برای آینده فرارسیده. شاید باید جور دیگری هم حمله کنیم”.

سه

پیش از این در توصیف ساده تیکی تاکا می گفتند “توپ را می گیرم. توپ را پاس می دهم. دوباره می گیرم و دوباره پاس می دهم. دوباره و دوباره”. ولی این پرسش هم مطرح شد “برای چی پاس می دهید؟” پاس دادن با هدف خلق فضا برای رسیدن به دروازه؟ اگر فضایی خلق نشد چی؟ مگر شطرنج بازها نگفته اند “وقتی حریف جایی برای نفوذ نگذاشته، اصرار بر آن می تواند ویرانگرانه باشد”. ” با تکرار این پرسش مهم تر که “آیا بارسا پلان B داشت؟” ولی مگر به خدمت گرفتن زلاتان ایبراهیموویچ پلان B نبود؟ او که خوش استقبال بود و بد بدرقه. او که پس از مدتی کنار گذاشته شد. با بازگشت به سیستم گذشته. به پلان A . پپ گفت نیازی به پلان B ندارد. او تیمش را حول مسی بنا نهاده بود. آن چه بارها جواب داد، ولی خب نه همیشه. نه آن شب. نه برابر چلسی و رئال مادرید طی سه روز. گواردویلا پس از شکست از چلسی در دفاع از پسر آرژانتینی اش گفت “اگر به این جا رسیده ایم همه اش برتافته از مسی بوده”. ولی حقیقت این بود مسی و یارانی که به نیمه نهایی رسیدند خسته بودند. بی طراوت. بی نشاط. پلان B بارسا اواخر بازی با چلسی این بود که کاپیتان پویول به خط حمله پیوسته و توپ ها برایش درون محوطه جریمه سانتر شوند. آن چه در حقیقت پلان Z محسوب می شد.

چهار

گواردیولا گفته بود بازیکنان پرشمار برای تیم مخاطره آمیز هستند، ولی حقیقت این بود بازیکنان کم شمار هم همین طور. بارسا برابر چلسی قابل پیش بینی شده بود. بدون تنوع در حرکت و ضربه زدن. مثل این بود همه انتظار می کشیدند مسی کاری کند. مسی که عصبی شده بود. که از دست دادن ضربه پنالتی خردش کرده بود. وقتی نواختن ضربه پنالتی بزرگ را به بهترین بازیکنتان می سپارید همیشه این خطر وجود دارد با از دست دادن آن همه چیز ویران شود. مثل آن شب. جایی که داوید ویا آن اطراف نبود تا گره کور شده را باز کند. بارسا حمله می کرد و حمله و چلسی دفاع می کرد و دفاع. کسی شوت نمی زد جز یک بار خاویر ماسکرانو. چلسی انتظار می کشید و انتظار. انتظار برای فرا رسیدن لحظات مناسب. لحظاتی که به هر حال در هر دیدار مهیا می شوند و آن شب هم مهیا شد. نه یک بار و دو بار، بلکه سه بار.

پنج

آن حادثه غیر منتظره رخ داده بود. در نیمه نهایی لیگ قهرمانان. با زدن هشتمین گل فرناندو تورس – از اتلتیکو مادرید تا چلسی – در یازده بازی اش برابر کاتالان ها. سه روز پس شکست برابر رئال مادرید. بارسا در کمتر از هشتاد ساعت همه چیز را از دست داده بود. همه چیز را. ولی طرفداران بارسا پس از گل تورس سکوها را ترک نکردند. به نشانه اعتراض سوت نکشیدند. خاموش هم نماندند. ایستادند و کنار هم سرود خواندند. یکصدا. بلند و غرا: “بهترین چیز طرفدار بارسا بودن است. بهترین چیز…”. غم و اندوه در نوکمپ موج می زد، ولی افسردگی نه. بدبینی نه. تلخ اندیشی نه. قهرمانی لیگ برباد رفته بود. به علاوه قهرمانی اروپا. ولی خبری از آن خودویرانگری تاریخی به چشم نمی خورد. آنها می دانستند هیچ تیمی همیشه همه بازی ها را نخواهد برد. می دانستند هیچ تیمی همیشه برنده نخواهد شد. می دانستند پذیرفتن هر فلسفه ای مخاطرات خودش را دارد. می دانستند عشق یعنی سال های سخت. یعنی خواستن. خیلی هایشان می دانستند بارسا در دوراهی ادامه فلسفه تیکی تاکا قرار دارد. جایی در برزخ گذشته و آینده. ولی نپذیرفته بودند عصر پپ گواردیولا و پسرانش پایان یافته. نه نپذیرفته بودند. ولی خود پپ چی؟

دانلود   دانلود


خبرآنلاین

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.