سرهنگ سیدکاظم فرتاش، فرماندار موقت سوسنگرد در آن دوران مردی است که خاطراتش از آن روزها هنوز هم در میان هیاهوی روزمرگی دنیا برای تشنگان حقیقت شنیدنی است.
به گزارش مجله شبانه ممتاز نیوز، همچون وضعیت دل ما که این روزها هرکاری اراده کند باید انجام شود و هیچ استقامتی نمیتواند جلویش را بگیرد، یک روز اواخر آبان ماه حدود ۳۳ سال پیش دل همه نیروهای حاضر در جنگ از ارتش و نیروهای مردمی گرفته تا ستاد جنگهای نامنظم یکی شد که یک کار، شکست محاصره سوسنگرد انجام شود.
جالب آن که آنجا هم هیچ استقامت و کارشکنی نتوانست جلوی این دلهای یکی شده را بگیرد و سنگها زیر پای مردان مقاوم سوسنگرد خرد شد و کلیدهای زرین شهر، پیشکش شده از سوی برخی سران کشورها به صدام، آغشته به رنگ خون در تاریخ استقامت این ملت اقی ماند.
سرهنگ سیدکاظم فرتاش، فرماندار موقت سوسنگرد در آن دوران مردی است که خاطراتش از آن روزها هنوز هم در میان هیاهوی روزمرگی دنیا برای تشنگان حقیقت شنیدنی است.
آنچه در ادامه میخوانید، عملیات شکست محاصره سوسنگرد به روایت سرهنگ فرتاش است.
احضار به سوسنگرد
پیش از آن که پا به منطقه جنوب و سوسنگرد بگذارم، به سبب آن که در عملیاتهای مختلفی حضور داشتم، توسط مقام معظم رهبری که در آن زمان نماینده امام خمینی(ره) در شورای دفاع بودند، از تهران به جنوب احضار شدم.
آن زمان سوسنگرد زیر آتش دشمن بود و من به اتفاق آیتالله خامنهای، خود را به سختی به سوسنگرد رساندیم و ایشان آنجا من را به عنوان فرماندار نظامی سوسنگرد انتخاب کردند.
برای جلوگیری از سقوط شهر وقت کمی در دست داشتیم و باید سریعاً اقدام میکردیم بدین منظور دورتادور سوسنگرد را خاکریز زدیم و با کمک نیروها، سنگرهایی را بنا کردیم تا به حراست از شهر بپردازیم و محاصره تنگتر نشود.
به منظور تحکیم هدف خود یعنی متوقف کردن دشمن در اطراف شهر و جلوگیری از نفوذ آنان، گروهی را در دهلاویه در پاسگاه استراق سمع گمارده بودیم تا تحرکات دشمن را زیرنظر بگیرند و همچنین ما را از موقعیت نیروهای دشمن آگاه کنند.
در نهایت با کمک خاکریزها توانستیم تا ۲۲ آبانماه سال ۵۹ در مقابل دشمن مقاومت کنیم، اما متأسفانه به سبب پرواز هواپیماها از نزدیک روی مواضعمان و ریزش بمبهای خوشهای تلفاتی به نیروها وارد شد که مشکلآفرین بود.
برای حل این مشکلات و دستیابی به ضدهوایی سبک که بتوانیم هواپیماها را تارومار کنیم، به ستاد کل جنگهای نامنظم در اهواز که دکتر چمران فرماندهی آن را برعهده داشت، رفتیم. در جلسهای که با دکتر چمران و آیتالله خامنهای در اهواز داشتیم و تا حدود ۳ بامداد طول کشید، قرار شد تا ادواتی در اختیار ما قرار بگیرد.
تا صبح چند ساعتی بیشتر نمانده بود از این رو در ستاد کمی استراحت کردیم تا صبح به سمت سوسنگرد راه بیفتیم.
صبح زود با حدود ۳۰۰ نفر نیرو به سمت سوسنگرد راه افتادیم اما در روستای ابوحمیظه در فاصله ۵کیلومتری از سوسنگرد دشمن ما را زمینگیر کرد. برای ورود به شهر، تنها راهی که داشتیم، از شمال شهر و حاشیه رود کرخه بود.
از حاشیه رود که به سمت دشمن حرکت کردیم، تا حدود ۶ عصر با دشمن درگیر بودیم و با وجود تلاش فراوان نتوانستیم به شهر راه یابیم. از آنجا که موقعیتمان در حاشیه کرخه ثبات نداشت و پشت نیروها خالی بود و هر لحظه احتمال حمله نیروهای عراقی و دور زدن نیروهای ما وجود داشت، از آن منطقه خارج شده و در بیابانهای پشت روستای ابوحمیظه مستقر شدیم.
صبح روز ۲۵ آبانماه سال ۱۳۵۹من به همراه دکتر چمران قصد داشتیم با یک فروند هلیکوپتر از راه هوایی به شهر وارد شویم و استادیوم ورزشی را بدین منظور انتخاب کرده بودیم اما زیر آتش شدید دشمن موفق نشدیم و دوباره به ابوحمیظه برگشتیم.
کارشکنی برای حمله
در تدارک برنامهریزی جدید برای ورود به شهر بودیم که سرهنگ شهبازی، فرمانده تیپ ۲ دزفول خودش را به ما معرفی کرد که به منظور شکستن حصر سوسنگرد آمده است. به اتفاق سرهنگ و دکتر چمران در زیر پل یکی از رودخانههای اهواز و روی خاک، نقشهای برای شکست حصر سوسنگرد طرحریزی کردیم. سرهنگ شهبازی معتقد بود اگر به دل نیروهای دشمن بزند، به سبب خالی بودن پشت نیروها امکان دور زدن آنها توسط دشمن و قتلعام نیروها وجود دارد. برای پشتیبانی از نیروهای سرهنگ، من به دکتر چمران پیشنهاد دادم که پشت نیروهای سرهنگ را بگیرم و دکتر چمران رو به من گفت: «اگر شما بتوانید نیروهای مردمی را ساماندهی کنید، میتوانید پشت نیروی سرهنگ شهبازی قرار بگیرید و به دل دشمن بتازیم.»
کار آموزش و ساماندهی نیروها را به سرعت انجام داده و به منظور هماهنگی بیشتر با نیروهای سرهنگ شهبازی به ستاد آمده بودم که در آنجا متوجه شدم ورق برگشته و بنیصدر دستور داده که تیپ وارد عمل نشود.
دکتر چمران پس از اطلاع از این تصمیم در تماس تلفنی به بنیصدر گفته بود اگر وارد عمل نشوید، من با نیروهای مردمی وارد عمل میشوم؛ اگر زنده ماندم که آبروی شما را میبرم و اگر شهید شدم که هیچ.
آیتالله خامنهای نیز که از این بابت بسیار ناراحت شده بودند، نامهای به حضرت امام خمینی(ره) نوشتند و شرایط را برایشان توضیح داده بودند.
شب حدود ساعت یک بود که دستور امام خمینی(ره) مبنی بر حمله به سوسنگرد رسید و نامهای به سرهنگ قاسمی، فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز ابلاغ شد که حمله صبح ۲۶ آبان ماه انجام شود.
با این دستور نیروهای مردمی جلوی نیروهای ارتشی راه افتادند و دکتر چمران نیز با حدود ۱۲ نفر به سمت سوسنگرد راه افتاد و هرکس با هر اسلحهای که داشت، (کلاشینکف، برنو و شکاری) بر سر دشمن خراب شدند و نیروهایشان را فراری دادند. در این درگیری دکتر چمران از ناحیه پا مجروح شد و معاونش سروان معصومی به فیض شهادت نائل آمد.
در این حمله موفقیتآمیز سوسنگرد را دوباره به دست آوردیم و نیروها را جمع وجور کردیم. طی ۷ تا ۸ روز دشمن تلاش بسیاری کرد تا سوسنگرد را تصرف کند اما با استقامت نیروها موفق نشد، حتی شاه حسین اردنی کلید طلایی سوسنگرد را چندین بار به صدام پیشکش کرده بود اما خب تقدیر این گونه رقم خورد و سوسنگرد لقمه بزرگتر از دهانی بود که نصیب صدام نشد.
پس از این عملیات، دکتر چمران من را به ستاد جنگهای نامنظم احضار کرد و به عنوان رئیس رکن ۳ ستاد و فرمانده عملیات نیروهای نامنظم در ستاد مشغول شدم.
باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com