جام جم آنلاین: جلالالدین محمّد مولوی بلخی، متولد ششم ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری، علم و فضیلت را از اجداد و بویژه از پدر فقیه و دانشمندش بهاءالدین ولد (محمّدبن حسینی خطیبی) به ارث برده بود.
مولانا، لقبی است که مردم، فضلا و مریدان به او دادند که ضمیر ملکی متکلم معالغیر آن وافی به این مقصود است که او ـ آن بزرگمرد نادرالوجود ـ همیشه و همواره علاوه بر پیوند مستحکمش با خدا و دین، در تمام عمر از شریعت گفت و البته از مردم.
اگر جلالالدین محمّد به مولوی معروف شد به خاطر این بود که مولای علیالاطلاق مردم بود و مولوی را از عبارت احترامآمیز و آمیخته به ارادت مردم یعنی مولانا میتوان مأخوذ دانست.
او عالم است، اما لباس عالمان و روحانیان را نمیپوشد. عمامه و قبا و ردایش از گونهای دیگر است و مجلس وعظ و تذکیرش و محفل شعر و سرود و وجد و سرورش نیز متشکل از همین مردم. نه با شاهان و امیران و صاحبان قدرت نشست و برخاست داشت و نهچندان خود را مقیّد به ایاب و ذهاب با اهل شریعت و صاحبان فتاوی میدانست.
پدرش ـ سلطانالعلماء ـ با امام المشککین ـ فخر رازی ـ درافتاد و نظریات فلسفی او را برنمیتافت تا جایی که میگویند هجرت او همراه جلالالدین محمد خردسال از بلخ به قونیه به انگیزه همین تضاد و تقابل و رنجش و آزردگی بوده که البته محل تردید فراوان است، چراکه حمله ددمنشانه مغولان بیفرهنگ و ضد بشر طبیعتاً انگیزهای نیرومندتر است.
ملاقات احتمالی او ـ بهاءالدین ولد ـ در این سفر مهاجرانه با عطار نیشابوری این بخت بلند و موفقیت ارجمند را برای پسر به وجود آورد که عطار او را بنوازد و در وجناتش آیندهای پُر مجد و تلألؤ را پیشبینی کند.
مولانا ۱۸ سال داشت که ازدواج کرد با دختری به نام گوهرخاتون، دختر خواجه لالای سمرقندی. مولانا هرگز به عرف و سنت بعضی مشایخ خانقاه و اقطاب سلسلههای فقری اعتنایی نداشت که زن را و زن گرفتن و تشکیل خانواده را مانع سیر و سلوک معنوی دانسته و زن و فرزند را غل و زنجیر کمال و ایصال به حقیقت بداند.
او یکی از ستایندگان زن و مدافعان آنها در طول زندگی شریف خود بود، هرچند گاه آنها را مورد نقادی و خردهگیری ـ عمدتاً با زبان طنز و طبیعت ـ نیز قرار میداد.
بههرحال از جلالالدین محمد هجدهساله و گوهرخاتون، سه پسر پدید آمد که یکی از آنها یعنی سلطان ولد راه پدر را به طوری جدی دنبال کرد و به مقام جانشینی او رسید و پیشوای مولویان شد و حتی دفتر هفتمی بر مثنوی شش جلدی او سرود و افزود. پسر دیگرش علاءالدین محمد است که به نظر میرسد به افزونی برادر با او در ارتباط نبوده و شنیدهایم دشمن شمس تبریزی بوده و بعضی او را قاتل شمس معرفی کردهاند.
مولانا نمیخواست فقیهی جامعالشرایط باشد که دستش را ببوسند، بر مسند تکیه کرده و به مساله مسالهها جواب دهد و نه قطبالاقطابی شود که مریدان به خانقاهش مشرف شوند، زانوی ادب به زمین بزنند و حلقه ارادت او را گوش کنند. او یک انسان است.
یک انسان ایرانی مسلمان نازنین عزیزی که با مردم زندگی کرد، به مردم درس داد، از مردم درس گرفت و در کنار مردم از دنیا رفت و اینک نیز پس از گذشت قرنها در سینه مردم و بر زبان مردم زنده، محترم و جاودان است.
مولانا در زمان حیات خود ـ بر خلاف بسیاری از شاعران و عارفان ـ از شهرتی ویژه و گسترده برخوردار بود و مردم او را دوست داشتند و به قول قدما در اجتماع، مشار بالبنان بود. عالمان و ارباب شریعت و عارفان و اصحاب طریقت به دوستی او افتخار میکردند، اما مجلس او اذن دخول نداشت و حاجب و پردهدار و معرف در کار نبود. هیچکس منصب صدرنشینی نداشت و هیچکس را در صف نعال نمینشاندند.
سید محمود سجادی - جامجم
jamejamonline.ir – 22 –