جام جم آنلاین: خیلی وقتها وقتی که از دغدغههای روزانه رها میشویم، گوشه دنجی مییابیم و فکر میکنیم، اگر سن و سالی را گذرانده باشیم فکرمان به سراغ روزهایی که بر ما گذشته میرود.
فکرمان میرود به سمت جاهایی که بودیم و دلمان میخواهد باز هم برویم. جاهایی که خاطرههای خوبی داشتهایم.
دلمان و فکرمان میرود به گذشتهها و خاطرههایمان چه شیرین و چه تلخ جلوی چشممان میآیند و میروند. آن وقت با خودمان چهبسا فکر کنیم که چه چیزهایی داشتهایم و چه چیزهایی حالا نداریم.
از همین داشتهها و نداشتهها و از همین مرور خاطرههاست که گاهی دلمان بابت آنچه داشتهایم و حالا نداریم میگیرد. از همین جاهاست که تلنگرهایی برای خودمان و برای دیگران پدید میآید. به خودمان نهیب و تلنگر میزنیم.
قصه و داستان خیلی از تلنگرها موضوع آن چیزهایی است که حالا نداریم و شاید هم داریم و کمرنگ شدهاند یا گم شدهاند و ما هم حالی برای یافتن دوباره آنها نداریم، اما بعضی وقتها هست که وقتی خوب فکر میکنیم با بعضی پدیدههای نوظهور و جدید و غیرتاریخی مواجه میشویم که روزگارانی نهچندان یا نبودهاند یا اگر بودهاند آنقدر که این روزها و این سالها گریبانمان را گرفتهاند نبوده است.
تنهایی از همان موضوعات و از همان تلنگرهایی است که نبوده و حالا هست. تنهایی از همان موضوعاتی است که هر روز بیشتر و بیشتر با آن سر و کله میزنیم.
حالا و در این روزگار ماشینی و از وقتی که دیوارها و صداها و کارخانهها جای دشتهای فراخ و خانههای وسیع را گرفتند و ما آدمها درهای خانههایمان را به روی همسایهها و برادران و خواهران خود بستیم، بیشتر به سراغمان آمد.
حالا ما مدام از تنهایی شعر و داستان میگوییم و هرقدر هم که دور و برمان شلوغ باشد، باز یک جاهایی دلمان میخواهد از تنهایی بنالیم.
تنهایی یعنی وقتی که حرفهایمان روی دلمان میماند و کسی نیست که شنونده حرفهای نگفته ما باشد. تنهایی برای خیلی از ما مثل آبباریکهای میماند که به آن و با آن زندهایم.
یعنی وقتی تنهاییم، زندهایم اما یک زندگی بخور و نمیر همچون آب باریکهای که هست و با آن زندهایم و نفس میکشیم. ما تنها به دنیا میآییم و با جمع بزرگ میشویم و باز هر چه که پیش میرویم، تنهاییمان هم بزرگتر میشود.
عجیب است که هر قدر جمعیت ما آدمیزاد بیشتر میشود، تنهایی ما هم انگار که بیشتر شده است. خیلی از ما حالا یکجور عجیب و غریب احساس تنهایی میکنیم.
عجیب است که آدمیزاد در میان شش میلیارد همنوع خود، باز هم تنهایی را با خود دارد و هی از آن فرار میکند. بسیاری از ما آدمهای تنها خیلی که با تنهایی خود پیش میرویم، چارهای نداریم که بگوییم: تنهایی هم عالمی دارد، اما همه ما آدمهای تنها در همان تنهایی خود دلمان برای یک «با هم بودن ناب» تنگ میشود.
تنهایی ما آدمها قصه عجیب و غریبی است که انگار دارد زیادی تکثیر میشود.
صولت فروتن – جامجم
jamejamonline.ir – 22 – RSS Version