ملاقات با مردی که یک قرن با فرزندش اختلاف سنی دارد !

بیش از ۱۶۳ کیلومتر را از بندرعباس به سمت رودان طی کردیم تا با مردی گفت‌وگو کنیم که در دنیا مشابهی ندارد و شاید اگر امکانش در ایران وجود داشت، می‌شد نام او را در گینس به‌عنوان کسی که بیشترین اختلاف سنی با فرزندانش دارد را ثبت کرد. او با کوچکترین فرزند خود بیش از یک قرن اختلاف سنی دارد، یعنی اگر بخواهیم دقیق‌تر بگویم ۱۰۳ سال اگر باور نمی‌کنید همراه ما باشید و این گزارش را بخوانید.
پیرمرد از نوع جوان
تا لحظه‌ای که با او روبه‌رو نشده بودیم تصور می‌کردیم که با پیرمردی رنجور و خفته در بستر که نای حرف زدن ندارد روبه‌رو خواهیم شد اما او حتی دوست نداشت خمیدگی کمرش را نشان دهد و برای همین با زحمت سعی می‌کرد که کمرش را راست کند مخصوصاً وقتی که می‌دید در حال عکس گرفتن از او هستیم.
مشهدی درویش آن‌قدر به سلامتی‌اش اهمیت می‌دهد که می‌گوید: «وقتی چندماه در بستر بیماری افتادم و بیماری‌ام بهبود پیدا نمی‌کرد، بعضی از هم سن وسالانم گفتند که تریاک مصرف کنم تا کمتر درد را احساس کنم اما من بعد از بهبودی عهد کردم که هرگز لب به مواد نزنم گفتم مرگ حق است و اگر قرار است با مصرف تریاک بیشتر عمر کنم بهتر است بمیرم، عهد کرده‌ام طرف آن نروم و نرفتم.»
۱۰۳، ۱۰۰، ۹۷
اسمش مشهدی درویش و نام‌خانوادگی‌اش دولابی است. می‌گوید: «دولاب ظرف آبی است که حدود ۱۰ لیتر آب را با آن از چاه بیرون می‌کشیدند و زمین زراعی را آبیاری می‌کردند و چون از صبح علی‌الطلوع تا اذان ظهر دولاب می‌کشیدم، در شناسامه اسم خانوادگی‌ام را دولابی ثبت کردند. وقتی می‌خواهیم از زندگی‌اش بگوید شروع به صحبت می‌کند و می‌گوید: «پاییز ۱۲۷۹ هجری شمسی در روستای گودگجگ از توابع رودان هرمزگان به دنیا آمدم و حالا نزدیک به ۱۱۲ سال دارم.»
مشهدی درویش، از دو همسرش ۱۱ فرزند، ۲۸ نوه و ۲۳ نتیجه دارد اما عجیب‌ترین نکته‌ای که در زندگی او وجود دارد علاوه بر سن زیادش، اختلاف سنی عجیب و غریبی است که او با فرزندانش دارد. مشهدی درویش دولابی با سه فرزند آخر خود به ترتیب ۱۰۳، ۱۰۰، ۹۷ سال تفاوت سنی دارد و همسرش ۷۵ سال از او کوچکتر است.
مهاجران
«اجداد و نیکان ما در شهرستان کهنوج – استان کرمان- سکونت داشتند، شرایط سخت زندگی موجب مهاجرت دسته‌جمعی آنان به بشاگرد – استان سیستان‌وبلوچستان – شد اما این منطقه هم برای سکونت رضایت‌بخش نبود برای همین اجدادم از بشاگرد به تیاب میناب و از میناب به ریمرز جیرفت نقل مکان کردند.»
این‌ها را مشهدی درویش دولابی می‌گوید، به قول او مهاجرت پی‌درپی لقب «فراری» را به اجدادشان داده، نیاکانم زندگی عشایرگونه‌ای داشتند و از یک نقطه به نقطه دیگر می‌رفتند تا اینکه سرانجام به جیرفت رسیدند، در همین زمان‌خان منطقه رودخانه وقتی مطلع شد اجدادم در جیرفت ساکن شده‌اند، دو نفر را مأمور کرد تا طایفه‌ام را از شهر جیرفت به منطقه رودخانه نقل مکان دهند. نیاکان من هم که جرأت مخالفت با امرخان را نداشتند قبول کردند و برای همین به روستای زادگاهم آمدند. خان هم قباله گود گجگ را در قبال گرفتن ۹ قیاس (ظرف مخصوص روغن) صادر کرد
ماجرای کشف حجاب
اگر از مرد سالخورده درباره گذشته بپرسید می‌گوید: «در زمان کودکی من امکان سفر وجود نداشت؛ سفرها به صورت قافله‌هایی که بیشتر تجاری بود انجام می‌شد، روزنامه‌ و رادیو و این‌طور وسایل هم نداشتیم که اخبار کشور را بگیریم، سرمان به زندگی‌مان گرم بود و سرکار ما با خان و مأمورانش بود به همین خاطر اطلاع چندانی از گذشته ندارم و چیزی زیادی از آن روزها نمی‌دانم»
با این حال مشهدی درویش ماجرای کشف حجاب را به خوبی یاد دارد، زمانی که زنان مجبور شدند روسری و چادرشان را بردارند و به جایش کلاه به سر بگذارند. به اینجای صحبتش که می‌رسد مرد سالخورده شعری به گویش محلی برایمان می خواند که در زمان ماجرای کشف حجاب در میان باب شده بود و مردم آن را می‌خوانده‌اند:‌«ابری شود دید پچک پچک – کلا شوهشت جالچک (در آسمان لکه‌های ابر می‌بینم اینجا کلاه به‌جای حجاب گذاشته‌اند).»
از اینکه او چنین حافظه‌ای دارد نزدیک است شاخ دربیاورم.
نمک به‌جای غذا
مشهدی ۱۳ سال بیشتر سن نداشت که پدرش فوت کرد برای همین او سرپرستی مادر و ۵ خواهرش را به عهده گرفت.«آن زمان‌ها واقعاً ‌خیلی برایم سخت بود که زندگی را اداره کنم، به همراه قافله به منطقه احمدی می‌رفتیم و نمک استخراج می‌کردیم و بعد به وسیله حیوانات باربر، نمک را به جیرفت و رودبار به فاصله بیش از ۳۰۰ کیلومتر می‌بردیم.»
مرد سالخورده که آن زمان نوجوان بود، به همراه همولایتی‌هایش نمک را به رودبار می‌بردند و به‌جای آن گندم و خرما و موادغذایی می‌گرفتند: «معمولاً معامله پایاپای صورت می‌گرفت. حتی تا منطقه رابرکه با محل سکونت ما ۶۰۰ کیلومتر فاصله داشت هم می‌رفتیم حدود ۳۰ روز در راه بودیم، اما هرطور بود این مسیر را می‌رفتیم و خرج زندگی‌مان را درمی‌آوردیم.»
مهریه ۱۰۰تومانی
مشهدی دولابی می‌گوید: «علاوه بر تجارت نمک، راه دیگری هم برای تأمین مخارج خانواده داشتم. از پدرم زمین‌های زیادی به خانواده‌ام به ارث رسیده بود که در آنها گندم دیم می‌کاشتیم. آن سال‌ها با دولاب، زمین‌ها را آبیاری می‌کردیم، ۱۶ سال داشتم که مادرم برایم آستین بالا زد و مریم را به همسری‌ام برگزید، من هم که جرأت نداشتم روی حرف بزرگتر حرف بزنم، بساط عروسی را پهن کردم، آن روزها برای عروس خانوم یک‌صد تومان مهریه تعیین شده که آن دوره پول خیلی زیادی بود، همسرم زن خیلی خوبی بود، از او ۷ فرزند دارم که البته ۲ تا نیز فوت شدند، همگی هم دختر هستند.»
همسر اول مشهدی در سال ۱۳۶۷ به‌خاطر بیماری فشارخون، کلیه‌هایش را از دست داد و فوت کرد.
همسر دوم
مرد سالخورده از همسر اول خود صاحب ۷ دختر شد، یکی از دخترانم به نام سمنبر حدود ۵۰ سال پیش فوت کرد.» مشهدی می‌گوید دخترهایی که از همسر اولش دارد در بندر لنگه زندگی می‌کنند.
دولابی ۲ سال بعد از فوت همسر اولش دوباره ازدواج کرد. او با فرحناز خانم حدود ۷۵ سال تفاوت سنی دارد اما با این حال از زندگی در کنار هم راضی هستند:‌«خدا را شکر زندگی خوبی داریم من از همسر دومم صاحب چهار فرزند به نام‌های انیس، امید، محدثه و ابوطالب شده‌ام.»
انیس سال ۱۳۷۲ متولد شد و امید هم یک سال بعد از انیس به دنیا آمد: «حدود ۱۰۰سالم بود که خداوند محدثه را به ما داد. بچه آخر هم ابوطالب است که هنوز ۸ سالش تمام نشده.»
مشهدی با وجود فاصله سنی زیاد با فرزندانش اما با آنها به خوبی ارتباط برقرار می‌کند. امید در این‌باره می‌گوید: « من با پدرم بازی و شوخی می‌کنم او حتی با این سن و سالش به مدرسه ما سر می‌زند و درباره درس و مشقم با معلمان حرف می‌زند.»
مرد سالخورده درباره رژیم غذایی‌اش می‌گوید: «من برنج نمی‌خوردم و غذای روغن‌دار کم می‌خورم بیشتر شیر و مواد لبنی و نان می‌خورم.
برفی در سرزمین گرم
مشهدی دولابی از خاطراتی که دارد برایمان می‌گوید از زمان دکتر مصدق، از بارش برف آن هم در روستایشان و دست آخر هم با حسرت از ۱۶ خشکسالی که امان مردم منطقه را بریده بود، مشهدی در حالی که سعی می‌کند خاطرات قدیم را به یاد بیاورد می‌گوید، من خاطره زیادی از قبل از دوران رضاخان به یاد ندارم، چون آن زمان وسیله‌ای نبود که ما خبرها را بفهمیم اما زمان مصدق را خیلی خوب به یاد دارم، مدتی بود که به آبادان رفته بودم، در آنجا می‌دیدم گاهی طرفداران مصدق به خیابان می‌آمدند و شعار می‌دادند. بالاخره مصدق هم آمد اما من آن زمان سرم فقط به زندگی خودم گرم بود و آخرش نفهمیدم که چی شد؟
پیرمرد به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد می‌پرسد راستی از مصدق چه خبر؟ سرنوشتش چه شد! بعد از اینکه برای او توضیح می‌دهیم. او باز برایمان از خاطراتش می‌گوید «جوان بودم که بیماری وبا شیوع پیدا کرد. پدربزرگ و دایی‌ها از ترس ابتلا به بیماری به کوه‌ها کلمرز پناه بردند که با محل سکونت ما خیلی فاصله داشت، مردم دچار دل‌دردهای شدید و اسهال می‌شدند و بدنشان ضعیف می‌شد و می‌مردند.» به گفته مشهدی دولابی آن زمان دکتر و دوا و درمان درست و حسابی هم نبود: «مردم ریشه درخت سگ دندان را می‌جوشاندند و می‌خوردند تا دردشان تسکین یابد، بعضی‌ها هم البته خوب می‌شدند و زنده می‌ماندند.»
مشهدی سپس می‌رسد به پررنگ‌ترین قسمت خاطراتش یعنی ورود امام خمینی (ره) به ایران، «من وقتی هواپیمای حامل امام خمینی (ره) سالم در فرودگاه مهرآباد نشست، دو رکعت نماز شکر خواندم»
مرد سالخورده می‌گوید اولین‌بار که در عمر خودش برف دیده است، زمانی بوده که او ۶۲ سال سن داشته، بعد با هیجان ادامه می‌دهد، مردم از تعجب دهانشان باز مانده بود، عجیب بود از آسمان چیزی مثل پنبه می‌بارید در بعضی از مناطق حتی برف چندین سانتی متر بالا آمد، درختان پوشیده از برف شده بود.

هیجان پیرمرد زیاد طول نمی کشد او خیلی زود می رسد به تلخ ترین قسمت ماجرای زندگی اش،آن سالها باران هم می بارید و کشت دیم داشتیم ولی حالا ۱۶ سال است که آسمان بخل می‌ورزد، در این سال‌ها همه تلاشهایم از بین رفت، اهالی مجبور شدند خانه و کاشانه و زمین و باغ ملک را رهاکنند.»
مشهدی دولابی می‌گوید که تا به حال ۱۶ نامه به مسوولان داده تا به مشکلات‌شان رسیدگی شود:‌«در نامه‌ای نوشتم که خانه‌ام آغل گوسفندان است و سرویس بهداشتی را با ضایعات فلزی آب‌گرمکن ساخته‌ام و این حق من نیست، نوشتم که من در این ۱۱۲ سال همه‌جور کاری کرده‌ام. تجارت نمک، کشاورزی، نخل‌داری، دولاب‌کشی، حتی کار اکتشافات معدن کرومیت و نسوز و آهن هم انجام دادم. به همراه دکتر مرتضوی که برای اکتشاف به منطقه آمده بود به عنوان راهنما می‌رفتم، دکتر دوست من است، حتی همه نقشه‌هایی که تهیه شده بودند و من نسخه‌ای از آن را داشتم به استانداری تحویل دادم، بابت این نقشه‌ها کرایه رفت و آمد هم نگرفتم تا چه رسد به فروختن نقشه‌ها، نوشتم که حالا که از شما کمک می‌خواهم شما کمکم کنید اما هنوز منتظرم.
اموراتمان خوب نیست
این روزها مشهدی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند و با سن‌وسال زیادی که دارد هنوز کار می‌کند:‌ «خودم و خانواده‌ام ۶ نفریم، زمین و باغ و نخل و مایملک، همه و همه به‌خاطر خشکسالی از بین رفت من مانده‌ام با همین یارانه و مقداری کمک از کمیته امداد دریافت می‌کنم»
به گفته مشهدی او پسر بزرگی که نام‌آور خانه باشد ندارد و بعد از کلی دوندگی و نامه‌نگاری توانسته ۵ میلیون‌ونیم وام بگیرد و برای خودش سرپناهی بسازد. «به خدا قسم پولی در بساط ندارم که قسط وامم را بپردازم، تحت پوشش بیمه‌ای هم نیستم و بیمه روستایی هم خیلی از هزینه‌های درمانی را تأمین نمی‌کند.» مشهدی می‌خواهد که صدای او به گوش مسوولان برسانیم. همسر دوم مشهدی دولابی، یعنی فرحناز خانم درباره مشکلات زندگی‌شان می‌گوید:‌«سه فرزندم محصل هستند، امید، محدثه و ابوطالب، هزینه تحصیلشان زیاد است، هزینه‌های بهداشت و درمان، خوراک و پوشاک و… واقعاً برای ما که هیچ درآمدی نداریم، کمرشکن است.»
افتخار می‌کنیم
انیس فرزند اول مشهدی درویش درباره زندگی با پدرش می‌گوید:‌«پدرم مرد بسیار خوب و زحمت‌کشی است. با این سن‌وسال، بعد از نماز صبح بلند می‌شود و برایمان چای آماده می‌کند، ما را برای نماز بیدار می‌کند و خودش به باغچه جلوی خانه سر می‌کشد و به گل‌ها و درختان رسیدگی می‌کند او واقعاً از تنبلی بیزرار است.» انیس درباره خلق و خوی پدرش هم می‌گوید:‌ «او در هیچ مراسم عروسی‌ای که در آن موسیقی باشد شرکت نکرده و اجازه برگزاری مراسم عروسی همراه با موسیقی و ساز و دهل در خانه‌اش را به ما هم نمی‌دهد ما باید کاملاً پوشیده باشیم، او گاهی وقت عصبانی می‌شود ولی ما هیچ‌وقت به او بی‌احترامی نمی‌کنیم چون واقعاً به وجودش افتخار می‌کنیم و دوستش داریم.»
ملاقات با مرگ
مشهدی در حالی که می‌خندد می‌گوید: «تا حالا سه بار با مرگ روبه‌رو شده‌ام اما تقدیر بر ماندنم بود، حساب و کتاب همه ما با خداست. هرطور او بخواهد راضی به رضایش هستم.»
بعد از مصاحبه با مشهدی، کم‌کم زمان رفتن فرا می‌رسد، مشهدی دولابی که مهمان‌نوازانه از ما پذیرایی کرده است، دستش به علامت خداحافظی بالا می‌برد و می‌گوید امشب بعد از نماز برایتان دعا می‌کنم که درددل‌های مردم را به گوش مسوولان می‌رسانید، خدا کند که به فریادم برسند.»
سری علامت تشکر تکان می‌دهیم و دستی به علامت وداع. تا خودروی ما از تپه روبه‌روی خانه‌اش نگذشته، پیرمرد همچنان ایستاده ما را بدرقه می‌کند.
۴۵۲۸۲

دانلود   دانلود


خبرآنلاین

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.