گردآوری شده در گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری ممتازنیوز
به بهانه اجرای نمایش ˝جشن سالگرد˝ چخوف به کارگردانی داریوش مودبیان/ بخش اول
داریوش مودبیان این روزها به همراه تعدادی از هنرجویانش نمایش ˝جشن سالگرد˝ چخوف را در اداره تئاتر به صحنه برده است. او به طنز معتقد است پیش از تولد با چخوف آشنا شده است.
به گزارش سرویس تئاتر هنرآنلاین/ چخوف، داستاننویس و نمایشنامه نویس روسی قرن نوزدهم، در ایران طرفداران بسیاری دارد.
۹ نمایشنامه کوتاه و ۶ نمایشنامه بلند از چخوف میشناسیم که جملگی در ایران اجرا شده است. البته تعدادی هم نمایشنامه کوتاه یا طرح به اداره نظارت آن دوران اراده کرده بود که یا اجرا نشده و یا به عنوان طرح به نمایشنامههای دیگر تبدیل شده است. این آثار تاثیر به سزایی بر ادبیات جهان داشته و در بیشتر کشورها اجرا شده است. به بهانه اجرای دو اثر “دایی وانیا” به کارگردانی اکبر زنجانپور و “جشن سالگرد” به کارگردانی داریوش مودبیان از این درامنویس شهیر نشستی با مودبیان از بازیگران، کارگردانان و مترجمان خوشنام عرصه تئاتر پیرامون نمایش های چخوف برگزار کردیم که در دو بخش اراده می گردد.
به نظر می رسد که شما بیشتر به نمایشهای طنز علاقه مندید.
مودبیان: بله، از زمانی که من وارد عرصه حرفهای نمایش شدم – یعنی زمانی که چهارده سال داشتم – به سبب علاقه و خلق و خویام به طنز رو آوردم و زمینه کمدی از همان دوران برای من کاملا جدی بود. به هر حال شوخی جدیترین موضوع زندگی ماست؛ اما نه آنگونه شوخی که دیگران آن را برنتابند، یا سمت و سوی آن به سمت هجو باشد و یا این که دست انداختن مردم را مد نظر داشته باشد، بدون آن که بخواهد اخطار بدهد یا سازنده باشد. من فکر میکنم که طنز ماجرایی است که با زندگی امروز ما سروکار بسیاری دارد و در زندگی روزمره ما طنیده شده است.
البته واژه کمدی بسیار گسترده است. در بعضی زبانها و از جمله زبان فرانسوی، به نمایشنامه، “کمدی” میگویند. به عنوان مثال میگویند، مولیر سی و پنج کمدی دارد که هفده کمدی به نظم و هفده کمدی به نثر و یک کمدی در اصطلاح “کمدی گلونت” یا پر از لوندی و شور است. ولی در واقع “مردم گریز” از نظر خود او و منتقدان است، پس کمدیای به معنایی که ما میشناسیم نیست. در این صورت “کمدی” مفهومی کلی است. اما ما کمدی را محور خنده یا ابزار برانگیختن خنده میدانیم. خندهای که کارکردهای گوناگون خواهد داشت. ما یا دست کم من برای طنز تعریفی دارم؛ میگویم طنز مضمون نیست و بر خلاف آنچه میاندیشیم قالب هم نیست. طنز در واقع چرخهای است میان خنده و اندیشه. گاه به نظر میرسد که خنده و اندیشه در تقابل با یکدیگر می باشند، اما فراموش نکنیم که هر دو لازمه طنز می باشند و باید باشند تا چرخه طنز بچرخد و کارکرد داشته باشد. من به این شکل دریافتم که باید نظام و تعریفهایی وجود داشته باشد. این بود که به این سوی و آن سوی رجوع کردم و مجموعهای را گردآوری کردم که به آن کمدی میگوییم و در این زمینه با نام “طنز نمایشی” بیشتر موافق هستم. من تلاش کردم تا این مجموعه را بر حسب “جریانهای اندیشه” و “نوع کارکرد کمدی” و از جمله کمدی اجتماعی یا کمدی رفتاری یا کمدی شخصیت یا کمدی موقعیت و نامهایی از این دست طبقهبندی کنم.
حتی بارها سفر کردم و به کشورهای گوناگون رفتم تا ببینم آنها کمدی را چه میدانند. به عنوان مثال ما میگوییم که در ژاپن “کابوکی” هست؛ اما آیا در کابوکی عنصر کمیک وجود دارد؟ آنها به کابوکی میخندند، اما ما درک نمیکنیم که آنها در کابوکی به چه چیزی میخندند. پس چه عنصر یا چه ذاتی در کابوکی وجود دارد؟ آیا تنها ارتباط کلامی است یا ارتباط حرکتی و یا ارتباط با یک فرهنگ و قبل سنتی است؟ همانگونه که در کمدی ما به چشم میخورد. در کمدی سنتی ایران، یک فرد ایرانی میخندد، ولی یک فرد فرنگی نمیداند که او به چه چیزی میخندد. ما بر حسب سنتهایی این طنز را دنبال میکنیم.
آیا شما با همین دیدگاه به سمت چخوف رفتید و یک نویسنده روسی را برگزیدید؟
مودبیان: این موضوع هم تاثیرگذار بوده است. البته راجع به چخوف نمیتوان گفت که ما بر حسب یک کارکرد یا یک خواسته و میل یا یک انگیزه به سویش میرویم. چون چخوف در ابتدا یک داستاننویس است و بیشتر اشخاص اهل کتاب، با داستانهای او راحتتر ارتباط برقرار میکنند. قصه کوتاه است و یک موقعیت خاص را عرضه میدارد که مخاطب بیدرنگ آن را درمییابد. در این زمینه من گاهی شوخی میکنم و میگویم که نمی دانم از کی با چخوف آشنا شدهام. شاید در کودکی و اگر درست فکر کنم، شاید حتی از پیش از تولد با چخوف آشنا بودهام. البته یادگارهایی دارم و گاهی تاریخ چاپ اولین کتابهایی که در این زمینه خریدهام این موضوع را به من یادآوری میکند.
بگذریم. بیشتر ما در ابتدا با داستانهای چخوف برخورد کردیم و سپس با نمایشنامههای او آشنا شدیم. اما آثار چخوف به عنوان یک نویسنده واقعگرا همواره قابل نو شدن است و در ایران خواستار دارد. چخوف متعلق به اواخر قرن نوزدهم در روسیه است، اما چون آثارش دارای مفاهیم و مضامین بسیار عمیق انسانی است، قابل تعمیم است. چنان که هم اکنون در ایران یکی از نمایشنامههای او در یکی از بزرگترین سالنهای ما در حال اجراست و یک نمایشنامه کوتاهش در یکی دیگر از سالنها. به عنوان مثال “دایی وانیا” به نگاه فئودالیزمی میپردازد که با جامعه روشنفکری زمان خودش نشست و برخاست کرده و هر دو شکست خوردهاند و با این حال معتقدند که باید زنده ماند. این نمایشنامه، روسی و به ویژه مسکویی و متعلق به قرن نوزده است، اما کاملا نو و امروزی میشود. این امر هم به سبب خود چخوف است و هم به سبب نگاهی ایرانی که کارگردان وارد آن کرده است. آشنایی من با چخوف نیز اینچنین بوده است.
• در زمانی که چخوف مشغول نگارش بود، ادبیات روسیه به نوعی دگرگونی دچار شد. آیا این دگرگونی را میتوان تحت تاثیر چخوف دانست یا بدون چخوف هم این دگرگونی رخ میداد؟
مودبیان: تحولات در بسترهای هنری و ادبی حاصل جریانهای گوناگون بوده و نمیتوان آن را تنها منتسب به یک نفر دانست. ممکن است که یک نفر بیشتر بارز شده و در پایگاه برتری قرار گیرد. اما هنگامی که به ویژه به ادبیات روسیه نگاه میکنیم، تحولات در قرن نوزدهم بسیار سریع اتفاق میافتند و این امر تابع شرایط ویژه نیست، بلکه حاصل یک ریاضی تحولات است. ما میگوییم که تحولات ادبی پیامد تحولات فکری است که آن را تحولات فلسفی هم مینامند و تا تحولات فکری صورت نگیرد تحولات ادبی رخ نمیدهند. از سویی دیگر تحولات فکری نیز به نوبه خود حاصل تحولات اجتماعی و سیاسی است. به عنوان مثال در کشور فرانسه، پیش از انقلاب کبیر و از اوایل قرن هجدهم شاهد تحولات فکری هستیم و در میانه این قرن گروه “پلی اوت” و نویسندگان دایرهالمعارف و از جمله “ولتر”، “مونتسکیو”، “دیدرو” و دیگران گرد آمده و یک جریان فکری را ایجاد میکنند. البته نمیتوان گفت که انقلاب فرانسه حاصل اندیشههای آنان است، اما بی شک آنان هم بیتاثیر نبودهاند.
در روسیه اتفاقات گوناگونی در قرن نوزذهم رخ میدهد که مهمترین آنها ملغی شدن “سرواژ” بوده که تا اندازهای شبیه به بردهداری است. جریان دیگر در آن دوران خود “پطر کبیر” بوده که درهای روسیه به سوی اروپا را باز کرده بود. در ضمن اندیشههای گوناگون و دانشگاهها در روسیه ایجاد شده بود و اشرافزادگانی که بر علیه پدران خود شورش کردند و گروه “دکابریستها” را به وجود آوردند. در آن دوران جریانی ایجاد شده و روشنفکری توانسته از طریق ابزار خود که در واقع همان قلم است در تحولات اجتماعی دگرگونی ایجاد کند. همچنین بعضی نویسندگان در روسیه به اروپا هم نگاه میکنند و در زمان حیات خود حتی در اروپا تاثیر میگذارند و یا دست کم خود را میشناسانند که از آن جمله میتوان به “داستایوسکی” اشاره کرد و در نهایت و در اواخر قرن نوزدهم به “چخوف” میرسیم. چخوف که باید پیش از “گورکی” از او نام برد یکی از پرکارترین نویسندگان دوران خود است. جریان قصهنویسی و تاثیر قصههای او بر همه اشخاص؛ او را نه تنها در روسیه بلکه در اروپا معروف کرد. با توجه با شهرت چخوف و ترجمههایی که از داستانهای او به زبانهای گوناگون شد، تاثیر او بر تحولات ادبی آن دوران میتواند تاثیر عمیقتری باشد؛ حال آن که بسیاری از نویسندگان آن دوران جایگاه خود را در این دگرگونیها داشتهاند و حضور نویسندگان بزرگی که در جای خود صاحب سبک و سیاق می باشند سبب شده که جریان بسیار توفندهای در قرن نوزدهم و به ویژه در نیمه دوم این قرن در روسیه ایجاد شده و در نهایت به تئاتر روسیه ختم میشود. از سوی دیگر روشنفکر و روشن اندیش و هنرمند روس درمییابد که باید دور از اغراض و دور از روسیگرایی و ملیگرایی باید در هرجای دنیا که ادبیات و هنر وجود دارد، آن را بیاموزد و بهترین را انتخاب کند. به عنوان مثال آنها بسیار زود اهمیت شکسپیر و تاثیر او بر ادبیات نمایشی را درک کردند.
به عنوان مثال تئاتر “کابوکی” در ژاپن اجرا میشود و مخاطب ژاپنی هم آن را میپسندد، اما شاید مخاطب ایرانی آن را دوست نداشته باشد. اما چخوف به عنوان نویسنده روس برای مخاطب روسی مینویسد و با این حال در ایران هم از آثار او استقبال میشود. آیا اشتراکاتی میان اجتماع کنونی ایران با جامعهای که چخوف در آن زندگی میکرد وجود دارد؟
مودبیان: پیش از آن که این امر را تنها به چخوف اختصاص دهیم باید از چند اصل صحبت کنیم. ما اگر تلاش کنیم تا “سنت تئاتری” داشته باشیم نه “تئاتر سنتی” همیشه موفق خواهیم بود و در آن صوت تئاتر سنتی نیز خواهیم داشت. به عنوان مثال ژاپن سنت تئاتر دارد و به همین سبب به خوبی میتواند تئاتر سنتی خود را نیز حفظ کند. چخوف در واقع سنت نمایش را پیش میبرد و آن هم نه سنت نمایشی که به فرهنگ یا جامعه یا ادبیات ویژهای از روسیه منتسب باشد. او به اصل و اساس تئاتر به عنوان هنری زنده و زاینده و قابل تعمیم میپردازد. او اصل مهم تئاتر به نام “کنش متقابل” را مد نظر قرار میدهد. فراموش نکنیم که در تئاتر، در مقابل کنش که ترجمه واژه “action” بوده و واژه “دراما” نیز از آن گرفته شده است، باید کنش متقابل هم وجود داشته باشد. اگر فقط کنش صورت گیرد، تنها یک سخنرانی را پیش رو خواهیم داشت، نه تئاتر. کنش متقابل فراتر از کنش بوده و در تئاتر موقعیت که تئاتر نوین جهان است، به خوبی نمایش داده میشود. به عنوان مثال “دیوید ممت” یا “ادوارد آلبی” یا دیگران با دو نفر بر روی صحنه یک جهان را خلق میکنند. این در صورتی است که هر دو صاحب کنش باشند. درست مانند دو بازیکن پینگ پنگ که در دوسوی میز میایستند و توپ را به سوی یکدیگر میفرستند. حال اگر هر دو بازیکن قهرمان جهان باشند، بازی به اوج خواهد رسید. اما اگر یکی قهرمان و دیگری مبتدی باشد، یک نفر کنشگر خواهد بود و آن بازی ارزشی نخواهد داشت. بنابراین فراموش نکنیم که دیالوگ به معنی کنش متقابل بوده و اصل تئاتر بر همین پایه است. بر این اساس آن چه شما میگویید درست است. چخوف یا شکسپیر یا مولیر یا بسیاری از نویسندگان دیگر بر اساس کنش متقابل کار میکنند. بنابراین با توجه به این که چخوف در وهله اول به مضامین انسانی میپردازد و دیگر این که در آثار خود سنت تئاتر را به بهترین شکل و حتی شاید با شیوهای نبوغ آسا مد نظر قرار میدهد، در کشورها و فرهنگهای دیگر هم پذیرفته و پسندیده میشود.
به این ترتیب به نظر شما ما سنت تئاتر نداریم؟
مودبیان:خیر. البته اشکالی که در این زمینه وجود دارد قابل بررسی است. به همین سبب هنوز جریان تئاتری به وجود نیامده است. اینجاست که به عنوان نمونه خود من یک بار “مروژک” کار میکنم و بار دیگر چخوف، سپس مولیر و حتی گاهی نمایشنامه ایرانی را به صحنه میبرم. البته که بد نیست و من نباید همیشه مولیر کار کنم، اما باید مولیر، چخوف، مروژک، نمایش ایرانی و به طور کلی نمایشهایی که به صحنه میبرم، زیر سقف یک اندیشه قرار گیرد و با تابعیت از سنت برتر فرهنگی، کنش متقابل در تماشاگر ایجاد کند. به این شکلی که در حال حاضر کار میکنیم درست مانند آن است که یک فیلمساز بر حسب جریانی که در بازار فیلم ایجاد میشود، یک بار فیلم کمدی میسازد و بار دیگر فیلم تراژیک و بر همین منوال فیلمهای عشقی و جنایی و عرفانی و اتفاقای و غیره. فرض کنید امروز بگویند که فیلم عرفانی فروش بیشتری خواهد داشت. به ناگهان بسیاری از فیلمسازان عارف میشوند، در حالی که اصلا عرفان را نمیشناسند.
دست آخر به طور کلی اگر بخواهید نگاهی کوتاه به تئاتر چخوف داشته باشید، تئاتر او را چطور تعریف می کنید؟
مودبیان: تئاتر چخوف، همچون روح خودش، لطیف است و خشونتی در آن دیده نمیشود. پر از عشق به انسان است. کمدیهای او گرچه میتواند پر آب و تاب باشد و در بیشتر اوقات به یک انفجار ختم میشود، اما هیچگاه گروتسک نیست. طنزی بسیار غنی و زیربنایی و کمدیای ظریف را پیش روی ما قرار میدهد. این امر حاصل نگاهی است که او از ابتدا به انسان دارد هنری که از کودکی همراه او بوده است. خانواده او خانوادهای دوست و همراه و دقت خود چخوف به اطراف بسیار بسیار بوده است. این امور در روح و کار چخوف تاثیر داشته است.
انتهای بخش اول/
ساسان پارسی
آخرین خبرها
ماخذ: هنرآنلاین
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com