۰۵اردیبهشت،
داستان پیترپن را احتمالا همه دیده یا شنیدهاند. پیترپن همیشه یک پری همراه داشت به نام “تینکربل” بعد از انیمیشن موفق پیترپن کمپانی دیزنی به این فکر افتاد تا قسمتهای بعدی را بسازد اما این کمپانی تینکربل را از پیترپن جدا کرد و داستان او را ادامه داد که تا کنون چهار قسمتاش ساخته شده و همین حالا هم میشود در فروشگاههای عرضهی محصولات فرهنگی آنها را تهیه کرد و به تماشایش نشست. قسمت سوم تینکربل مربوط میشود به ماجراجویی این پری کوچولو و نزدیک شدناش به آدمهاست که سبب میشود گیر بیفتد و این به دام افتادن منجر میشود به حرف زدن با انسانها و ثابت کردن وجود داشتن پری به پدر دختری که پریان را افسانه میپندارد. در نهایت هم این کار را میکند و توضیح میدهد که ما درختها، گلها و حیوانات را رنگ میکنیم ما فصلها را تغییر میدهیم، ما باد میوزانیم و الخ. سر آخر هم مرد علمگرا پریان را باور میکند و در پیکنیک با دخترش برای تینکربل و دوستانش در فنجانهای کوچک چای میریزد و متوجه میشود هر چیزی را که انسانها و علم درک نکند سبب بر این نیست که افسانه باشد درست مثل پریان.
تینکربلهای دیگر هم داستانی مشابه دارند در مورد فعالیت پریان و این که هرکدامشان وظیفهای بر عهده دارند و اگر نباشند دنیای ما انسانها از هم میپاشد. اینهایی که گفتم همگیشان پیش از نوروز ۹۲ در کشور خودمان دوبله و پخش شده و چیزی نیست که حرف امروز دیروز باشد حرف سالیان پیش است تا کنون.
حالا اینکه مهمترین کارگردان کودکی ما بعد از سالها فیلم و سریال نساختن آمده است یک تینکربل وطنی ساخته، هرچند با بازیهای قابل قبول، جلوههای ویژهی حرفهای و چاشنی حفظ محیط زیست، جیغ و دست و هورا دارد؟!
شاید خانم برومند یادش نیاید که پیشترها چه میساخته و شاید گمان کند “آب پریا” اثر تحسین برانگیزی است اما من متأسفانه خوب یادم میآید آنچه را او در قبلها روی آنتن میفرستاد.
شاید اگر به بچههای حالا که تمام تفریح روز جمعهشان خواب صبح است بگوییم که وقتی ما بچه بودیم به خاطر “قصههای تا به تا” که ساعت ۹ صبح روی آنتن شبکهی دو بود از ساعت هفت و نیم ـ هشت صبح بیدار باش میدادیم و بدو بدو صبحانه میخوردیم که مبادا زیزیگولو آغاز شود و ما سرگرم کاری باشیم؛ باورشان نشود. شاید بگویند هیچ برنامهی کودکی ارزشش را ندارد که آدم صبح جمعه به این زودی از خواب بیدار شود. بله راستش باورش سخت است و من حق میدهم که بچههای امروز که حرف ما را باور نکنند اما واقعیت این است که ما این کار را میکردیم و اگر تمام طول هفته با صدای ساعت و بیش از ده بار صدا کردنهای مادر و پدر راهی مدرسه میشدیم جمعهها صبح بیآنکه صدای ساعتی بیاید و پدر و مادر دائم بگویند “بلند شو دیرت شد” از خواب برمیخاستیم. تازه شاید هم سن و سالانم هنوز داشته باشند نوار ویدیوی قسمتهایی از زیزیگولو را، آخر بعضی قسمتهایش را ضبط میکردیم تا در طول هفته که دلمان تنگ شد ببینیم. حالا آن فیلمساز مبتکر که از نظر نسل ما تمامی انیمیشنهای اسکار گرفته یارای رقابت با زیزیگولو و شهر موشها و خونهی مادربزرگهاش را ندارند ایدهی چندین سال قبل یک انیمیشن متوسط را دستمایه قرار داده تا به ما را اخطار دهد که کمتر به محیط زیست خودمان آسیب بزنیم. البته جای خوشحالی است که او هنوز همان دغدغههای دوستداشتنیاش را حفظ کرده و هنوز به فکر پاکیزگی و طراوت زمینی است که مادر همهی ماست و باید بیش از اینها حواسمان به آن باشد اما ناچارم دوباره گریز بزنم به “قصههای تا به تا” که همین دغدغه را به تصویر کشیده بود منتها با یک ایدهی ناب و البته بسیار تأثیرگذارتر، مأمور شهرداری با بازی رضا بابک از کثیفی کوچهها و خیابانها گلایه میکند به زیزیگولو، او نیز کاری میکند تا هرکس زبالهاش را روی زمین میریزد، برگردد نزد خودش! این اتفاق از امیر آقای جمالی گرفته تا آقای پدر و مردم سطح شهر برای همه میافتاد. شاید باز هم باورش سخت باشد که ما بچههای آن روزها تا مدتها هیچ زبالهای را روی زمین نمیانداختیم تا مبادا وقتی در کیفمان را باز میکنیم زباله برگشته باشد به کیفمان! معلوم است که حرفهای من برای کودکان امروز بیشتر شبیه به لطیفه است چرا که آنان با تبلیغ نسل ما پای ساختهی فیلمسازی نشستند که هم قصهی تکراریاش توی ذوقشان خورد هم حتی برای لحظهای ترغیبشان نکرد که در حفظ محیط زیست کوشا باشند. بچههای امروز در کنار ما آبپریا را دیدند و پرسیدند: “کی تموم میشه؟ الان پایتخت آغاز میشه!” بچههای امروز به پریهای سرخاب سیفداب شده نگاه کردند و به جای اینکه با آنها همراه شوند پوزخند زدند و گفتند “حالا اینکه یه نفر آب کمتر مصرف کنه، یه قنات راه بیفته، یکی هزار تا درخت بکاره همه چیز درست میشه؟” و ما برایشان هیچ جوابی نداشتیم! بچههای امروز دیو قصه را دیدند و هربار که او به بهانه پلشتی به راحتی فحش داد و آسوده فریاد زد “زر نزن” پوزخند زدند و گفتند: “چقدر آموزنده!” آقای پدر و مادر خانومی ما همچنان خوب بودند اما فیلمنامه ضعیف و تکراری مجالی برایشان نگذاشته بود تا خودشان را نشان دهند.
چاشنیهای عشقی قصه هم که فقط صدای قهقههی بچههایی را بالا میبرد که انیمیشن مورد علاقهشان “گیسو کمند” و “دلیر” است. عشق ابر به باد! و عشق پریزاد به آدمیزاد!
آب پریا برای ما، نسل زیزیگولو هیچ به ارمغان نداشت جز دلی که با صدای پوزخند بچههای حالا شکست.
جز آقای پدر و مادر خانومیای که چهرههایشان عوض شده بود و دیگر زیگولویی کنارشان نبود.
جز اینکه از این به بعد هر وقت بگوییم شما نبودید زمان بچگیهای ما… نگذارند جملهیمان تمام شود و بگویند بله بله یک مرضیه برومند داشتید که بهتر از آن نبود!
بازیهای خوب و جلوههای ویژهی حرفهای قربانی متنی شد که به دست راضیه برومند و گیتی مرتضوی نگاشته شده و فرهاد توحیدی هم به آنان مشورت داده است! متنی که خالی از هرگونه نبوغ و ابتکار بود؛ متنی که کپیبرداری ناموفقی بود از ترکیب انیمیشنهای نه چندان موفق هالیوودی.
آب پریا تمام شد با این سوال بیجواب که چرا فیلمسازی چون مریضه برومند حاضر شد روی چنین سناریویی سریال بسازد؟
آب پریا تمام شد بدون اینکه کسی را از خشکیِ پریشان نگران کند و کسی را به کاشتن درختی ترغیب.
آب پریا تمام شد در حالی مریضه برومند اصلا حواسش نیست آنی را که در نابودیاش کوشیده “اپوش” نبوده بلکه تک تک خاطرات خوشی بوده که ما با او داشتیم و تلخی این حقیقت که نبوغ بهترین فیلمساز ما مثل کودکیمان به خاطرات پیوسته…
آب پریا تمام شد و دل ما برای زیزیگولو تنگ و برای مریضه برومند آن زمانها تنگتر، آنی که سریالش بهترین جلوههای ویژه را نداشت، بازیگران سیمرغ گرفته و تئاتری نداشت، برایش اینقدر هزینه و امکانات صرف نشده بود اما حرفش به دل مینشست و ایدهی تازهاش به داشتن تمام این رزق و برقهای کامپیوتری و گریمهای سنگین میارزید.
حالا تمام آنچه از خاطرات کودکانهی نسل ما برجا مانده که میتوانیم به واسطهی آن بگوییم کودکانههای زمان ما حلاوتی داشت که هرگز با شرک و مادگاسکار و … تاختزدنی نیست؛ کلاهقرمزی است و پسرخاله که به کمک هوشیاری آقایان جبلی و طهماسب و با اضافه شدن عروسکهای تازه روز به روز بیشتر میدرخشد. خدا نگاه دارد جبلی و طهماسب نازنین را برای ما و کاش برگرداند همان مرضیه برومندی را که نگذاشت هیچ جمعهای تا لنگ ظهر بخوابیم.
۵۷۵۷
خبرآنلاین
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com