نخبگان سیاسی امروز ایران چگونه ظهور می کنند؟

به گزارش ممتازنیوز سایت الف در تازه ترین تحلیل خود نوشت:

گردش طبیعی و نظامند نخبگان براساس شایستگی و ارزش های مورد اتفاق در هر نظام سیاسی می تواند ضامن سلامت و شکوفایی در جامعه باشد و به انحصار طلبی گروهی و حزبی پایان دهد.

در نظام پهلوی که به صورت نانوشته به عنوان یک نظام کاستی عمل می کرد، کانال پیشرفت، ترقی و مشارکت در تصمیم سازی افراد محدود به حمایت خارجی، وابستگی به دربار و پایگاه طبقاتی آنان در درون حکومت تعریف شده بود.

با پیروزی انقلاب اسلامی این نظم مستقر برهم خورد و راه برای مشارکت در مباحث کلان جامعه برای تمام افراد باز شد. جمهوری اسلامی ایران منادی گفتمانی است که هسته اصلی آن تعهد به ارزشهای انقلاب برای سیر و پیشرفت در درون سیستم حکومتی است، امری که قبل از آن و در نظام های گذشته مسبوق به سابقه نبوده است. در این باره می توان اشاره ای به انتصابات و انتخاب های امام خمینی (ره) بدون ملاحظه طبقاتی افراد وبراساس شایستگی، تعهد و پایبندی به ارزشهای اسلامی نمود. دراین میان پیروزی دولت شهید رجایی در انتخابات مردمی و انتصابات فرماندهان دفاع مقدس، امید به استمرار این رویه را نزد عامه مردم دوچندان کرد.

همانگونه که تعهد و ارزشهای انقلابی و اسلامی باعث همگرایی نیروهای سیاسی در ابتدای انقلاب شد، اما دعواهای نازل سیاسی و تنگ نظری های که در اوایل دهه شصت بر برخی نیروهای انقلابی عارض شد، باعث کنار گذاشته شدن نیروهای کارآمد جامعه به بهانه های سیاسی و حزبی و جناحی شد و بعضاً کارهای بزرگ در دستان کسانی قرار گرفت که توانایی انجام آنها را نداشتند. این عوامل باعث شد سیر ورود افراد به سیستم حکومتی بر همان مبنای شایسته سالاری و تعهد انقلابی باقی نماند و پارامترهای دیگری برای چهره شدن در عالم سیاست چه در حوزه رسمی و حکومتی و یا غیر رسمی خود را نمایان کند. این اولین آسیبی بود که در سطح انتخاب کارگزاران بر نظام اسلامی وارد شد.

برای نمونه در دوران بعد از جنگ تحمیلی و در دوران ریاست جمهوری علی اکبرهاشمی رفسنجانی می توان به سیاست های تعدیل اقتصادی و ریاضتی اشاره کرد که در این دوره اعمال شد و قشر مستضعف جامعه با یک واژگونی مفهومی به قشر آسیب پذیر جامعه تبدیل شد و کرامت این قشر را تنزل داد. اینها همه مواردی است که سیاستمداران وقت ایران قادر به درک کامل آن وچگونگی تعامل با آن نبودند.

تا اینکه چندین سال بعد کسی با ادعای احیای این مفاهیم و رسیدگی به اقشار آسیب پذیر، ولی بدون تعهدی معنا دار به این قشر به قدرت می رسد. کسی که توسط هوادارانش، رجائی زمانه نامیده می شود، درحالی که کمتر نشانی از شهید رجایی و شایستگی های آن شهید بزرگوار دارد و با درد روزمره مردم خود بیگانه. نمونه کوچک آن را می توان در تورهای ایشان در سفر به نیویورک دید.

اتفاق ناخشایند دیگر را باید در عرفی کردن مفاهیم مذهبی و خرج کردن از خزانه شخصیت ها واسطوره های انقلاب اسلامی برای رسیدن به اهداف شخصی و گروهی و سیطره بر قدرت سیاسی از جانب بعضی از جریانهای سیاسی دید. این نگاه ابزاری متاسفانه برای دولت کنونی قرین موفقیت بوده است و توانسته است خواسته های تبلیغاتی ایشان را برآورده کند، در حالی که این امر به شدت از توان گفتمانی انقلاب اسلامی چه در نزد عامه مردم و چه درسطح بین المللی کاسته است.

این روند همچنان ادامه یافت و دوری از ارزشها و معیارهای انقلابی در دوران دولت دهم به منتها درجه خود رسید. این دوره را باید عصر دوری از معیارهای انقلابی برای انتخاب کارگزاران نظام دانست. جایی که خودسری و خودمحوری ریس جمهور محترم به همراه پیرو پروری وی قائده اصلی برای ورود و تاثیرگذاری بر سیاست ها قلمداد می شود. نمونه بارز این پدیده را می توان در مورد انتصاب سفیراسبق ایران درایتالیا و سفیر کنونی ایران در افغانستان و سفیر ایران در مالزی دید. در این بین علاوه بر سیره فوق الذکر، ایجاد ضدیت در درون نظام به حدی رسید که درست بر خلاف آموزه های اسلامی-انقلابی و بر خلاف آموزه های شرع مقدس اسلام ” رحماء بینهم ” است.

دولتی که از درون مجموعه اصول گرایی سر برآورد ولی توان شنیدن صدای منتقد خود را حتی در خانه ملت ندارد. این امر ظرفیت نظام و بالطبع کارآمدی آن را با چالش های اساسی مواجه کرده است. منطق انتخاب تیم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دولت دهم (اگر تیمی فرهنگی وجود داشته باشد) براین اصل ساده بنیان گذاشته شده است که یکدستی و تک صدایی و همنوایی با ریس جمهوردرآن به عنوان اصول اساسی به شمار می رود.

این امر در کوتاه مدت به دو نتیجه متضاد ختم می شود: نتیجه اول عدم تناقض و تعارض در موضوعات مختلف در حلقه پیرامونی دولت و رییس جمهوری است، امری که شاید خوشایند دولت باشد و نتیجه دوم را باید در تضییع منافع ملی و فرصت های جامعه در نبود یک سیستم صحیح کارشناسی مورد وثوق نخبگان جامعه دانست.

اگر از حوزه رسمی و حکومتی بگذریم در عرصه غیر رسمی نیز ظهور چهره هایی که می توان نبض اجتماعی جامه را با آنها شناخت نیز دچار پیچیدگی های خاصی شده و از عدم تعادل در تعریف نخبگان سیاسی رنج می برد. به صورتی که در این عرصه بیان سخنان نامتعارف و گاهاً در تعارض با ارزشهای مسلم جامعه از سوی کسانی که نه سابقه ای در عرصه سیاسی اجتماعی داشته اند و نه صلاحیتی برای بیان آن مطالب، با واکنش توام با تحسین و یا انتقاد شدید جامعه روبه رو شده اند.

این امر منتج به شناخت جامعه از این افراد تحت عنوان دگراندیش و یا فعال سیاسی، مبارز راه آزادی یا هر عنوان بی مسماء دیگردر شده است. درحالی که خود این افراد از حقیقت این امر به خوبی واقفند که کمترین هزینه و زحمت را برای اسمی که به آن رسیده اند نپرداخته اند.
در این باره می توان به پدیده نامبارک اکبر گنجی و امثال ایشان در عرصه رسانه ای و جامعه روشنفکری و همچنین کسانی که در غائله سال ۸۸ به آرزوی دیر پای خود یعنی چند روز حبس و بعد از آن خارج نشینی و پناهندگی سیاسی و رسیدن به شهرت کاذب، اشاره کرد. این افراد تمام اسم و شهرت خود را مدیون فرهنگ سیاسی غلطی باید بدانند که امروز بر جامعه ما حاکم است.

سر آن ندارم که به بررسی تحلیلی جزء به جزء افراد و جریانات سیاسی وبررسی چرایی رشد این افراد در جامعه و واکنش ها و درست یا غلط بودن آن بپردازم، اما این روند، روندی نخواهد بود که آنها بتوانند به جامعه و جایگاهی که از آن برخواسته اند خدمتی کنند. این دو طیف نام برده در یک اصل بنیادی مشترکند و آن مقاومت در مورد اصول و ارزشهایی است که نظام جمهوری اسلامی ایران بر آن مبتنی است یا حداقل برآن، در درون جامعه اجماع وجود دارد. به مبارزه خواندن این اصول در تاریخ قطعا حرکت در جهت منافع شخصی و گروهی تعبیر خواهد شد.

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.