همه چیز جور می شد تا چادری بمانم

اردیبهشت ۱۴۰۳

از بچگیام که یادم میاد از چادر خوشم میومد… یادمه مامانم یه چادر مشکی اندازه من دوخته بود و من بعضی روزا توی دوره ی ابتدایی باهاش میرفتم مدرسه…

به گزارش مجله شبانه ممتاز نیوز، مدرسمون دوشیفته بود و ما بعد از ظهری بودیم . نوبت صبحمون دوره راهنمایی بودن. یادمه اونارو بسیار از خودم بزرگتر میدیم و وقتی با چادر از کنارشون رد میشدم که برم مدرسه با خودم میگفتم: الان دارن با خودشون میگن نیگا این که ابتداییه چادر میپوشه اونوقت ما؟؟؟!!!! و از این فکر بسیار لذت می بردم و مصرتر برا پوشیدن چادر بودم ولی همیشه نه، بعضی اوقات….

تا اینکه خودم وارد دوره راهنمایی شدم. مدرسه ای که می رفتم شاهد بود و پوشیدن چادر در آن الزامی بود. من خارج و مهمونیا اصلا چادر نمیپوشیدم. یه بار که اول راهنمایی بودم و بی چادر با مادرم به بازار رفته بودم مدیرمون رو دیدم و بسیار ترسیدم دیگه از اون موقع توی خیابونم باید با چادر میرفتم چون فکر می کردم اگه مدیرمون ببینه نمره انضباطم رو کم میکنه!

مادر و خواهرام چادری بودن و همش به من میگفتن تو دیگه نمیخواد چادری باشی الان سختته و نمیتونی جمع و جور کنی اما من به خاطر شرایط مدرسه ام باید میپوشیدم. ولی در داخل خودم هیچ الزامی به رعایت حجاب نمیدیدم و همیشه اون رو به خاطر یک الزام خارجی سر میکردم.

دوره دبیرستان که دیگه سخت تر. مدیر سخت گیر و جدی. بسیار از پوشیدن چادر راضی نبودم. بعضی دوستامو که می دیدم حسرت می خوردم که چقدر راحتن و هرجور که دلشون میخواد می گردن…

با خودم می گفتم فقط با این هدف درس می خونم که تهران دانشگاه قبول بشم و چادر رو برای همیشه بذارم کنار!!

دقیقا ۸۰ درصد هدفم همین بود…خلاصه درس خوندم و از شانس و قسمت روزگار دانشگاهی توی تهران قبول شدم که پوشیدن چادر در اون الزامی بود….ولی چون دولتی بود و رشته ای بود که میخواستم پذیرفتم…

من روانه تهران شدم و نا خواسته همون دختر چادری که بودم، ماندم… با خودم میگفتم اگه ازدواج کنم به همسرم میگم که من چادر نمی پوشم و تو این سالها فقط به الزام پوشیدم… تا اینکه پسر همسایه مون که موقعیت و شرایط خوبی داشت و تحصیلکرده و از خانواده خوبی هم بود اومدن خواستگاری…

همه به من می گفتن اینا بسیار مذهبی هستن و تو نمیتونی!! ولی انگار خدا جور دیگه ای برای من می خواست

شب خواستگاری همسرم چیزایی به من گفت که از یادم نمیره: گفت: همیشه از خدا می خواستم که همسرم یکی از فرزندان حضرت زهرا باشه چون من ارادت خاصی به خانوم فاطمه زهرا دارم و اینکه داماد حضرت زهرا بشم برای من یک افتخاره ( آخه من با کمال افتخار سید هستم) و اینکه همیشه شمارو چادری و باحجاب می دیدم از وقتی که یادم میاد…

بهم گفت شما توی مهمونیا هم چادر میپوشید؟  من گفتم نه یا با مانتو هستم یا تونیک! و ایشون گفتن من دلم میخواد همیشه چادر بپوشید و منم گفتم هرچی همسر آیندم بگه…

و اینطور شد که خداوند به من نظر کرد و حالا با نظر و عقاید همسر خوب و با ایمانم با عشق چادر سر میکنم و حجاب دارم!

چادر پوشیدن تو مهمونی ها اوایلش بسیار سخت بود. توی فامیل خودمون من تنها کسی هستم که در مهمانی ها چادر سرش می کنه برای همین بسیار اذیت شدم ( البته فقط تو فامیل خودم چون فامیل همسرم همه محجبه و پوشیده هستن) اما با خودم میگم اشکالی نداره مهم همسرمه و صد البته خدای بزرگ

از بابت دست و پاگیر بودن چادر موقع پذیرایی، توی فامیل همسرم رسم بر اینه که تموم پذیرایی ها توسط آقایون انجام میشه مثل سفره انداختن و جمع کردن و چایی دادن و پذیرایی میوه اما  توی فامیل ما برعکسه. یعنی آقایون میشینن پذیرایی میشن و میرن. و به نظرم این اصلا خوب نیست. توی فامیل همسرم بسیار به خانوما احترام میذارن.

توی آشپزی هم وقتی مهمون دارم همسرم بسیار کمکم میکنه. طوریکه همه تو فامیل تعجب میکنن ولی شوهر خواهرام دست به سیاه و سفید نمیزنن! بنابراین من از این نظر اصلا مشکل ندارم. اذیت شدنم فقط به خاطر تیکه های فامیل بود.

یه نکته دیگه: همانطور که گفتم تو فامیلای ما هیچکس چادر نمیپوشه توی مهمونیا و من از وقتی چادر می پوشم تازه متوجه تفاوت این مسئله شدم و با خودم میگم اینا چطور روشون میشه!؟ از جمله خواهر اولی خودم که بسیار محجبه و پوشیدس از منم محجبه تر بود از اول. ولی مهمونیا چادر نمیپوشه.

مادرم همیشه میگه خدا بسیار تو رو دوست داشته که الان چادری هستی و یه همسر خوب نصیبت کرده

با خودم که فکر می کنم می بینم بله ! و خدا رو همیشه شاکرم!


باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.