جام جم آنلاین: ماه آینگی ما، دوران فضل بیشمار و بیکران آن «رحمت بیمنتها»ست که در افتتاح خیر بر بندهاش برهمه سبقت جسته است. و به گفتار سعدی در این «شهر»،
بنده همان به که ز تقصیر خویش / عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش/ کس نتواند که به جای آورد
و میماند این شبها و روزهایی که با شتاب ما را از خویش میگذرانند، به ما تلنگر میزنند که بازار رحمت به نیمه خود رسید، تو هنوز در آغاز جادهات ماندهای و متوقف شدی و تو در خویش فرو میروی که واحسرتا از کفم رفت آنچه رفت مگر به نوای «افتتاحی» زیر لب زمزمه کنی که:
اللهم انی افتتح ثنا بحمدک که این منم آن روسیاهی که اکنون «مادح» توام. اما «من» کیستم که مادح خورشید باشم؟ با این جان خسته از بیخویشی؟ و چه بگویم که من و حمد؟ ناتوانم ناتوان…
او خود میداند که «روی» انابه هم ندارم و زادِ زمزمهام هم تمام شده است، اما «مهربانی» میکند. «آقایی» به میان میآورد از یک سو شیطان را به غل و زنجیر «غیرتش» میبندد و از سوی دیگر «لبخندش» را حوالت من سیاهرو میکند.
لحظهای درنگ کن:
او خود با علم به پریشانیم به من اجازه حمد داده و گفته است: زمزمه کن؛ مرا بخوان. به ساحل نیایش بیا. با من حرف بزن. این شبها را برای تو خلوت کردهام و تو میاندیشی که خلوت؟ من در خواب غفلت بودم من کجا و خلوت؟ واحسرتا…
دوباره مهربانی میکند و میگوید که درهای جهنم را هم بسته است و تو بیخود میشوی از مهربانیش و میگوید همین که در حال صیام نفس میکشی من «مغازله» میپندارمش… به خود میآیی که هان: عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید…
لبهایت به حرکت میافتد و زمزمه میکنی: «و انت اذنت لی فی دعائک و مسئلتک» مهربان من! تو خود اجازه دادی که بخوانمت، حالا نیوشای این صدای ناآشنا شو که تو را کورمال کورمال میستاید: واسمع یا سمیع مدحتی…. ای نیوشا، شعرهای ناموزون مرا در وصف خط و خالت گوش کن… و بعد در انتظاری که پاسخی بشنوی «و اجب یا غفور دعوتی» ای بخشایشگر، حالا پاسخم بده و باز غافلی که او خود پاسخت را داده است و دست تو را گرفته تا به سفره مناجاتش بیاورد:
هم دعا از تو، اجابت هم ز توست
ایمنی از تو، مهابت هم ز توست
دوباره زیر لب زمزمه میکنی:
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد…
سید امیرحسین اصغری – جام جم
jamejamonline.ir – 22 – RSS Version