جام جم آنلاین: نوشتن از رخداد ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ شاید در ابتدا کاری سهل و آسان بنماید اما وقتی به این موضوع توجه کنیم که این تاریخ و رخداد به اندازه تکتک ایرانیها و علاقهمندان به انقلاب اسلامی دارای روایت و خاطرهای اندوهناک است؛ آن هنگام کار دشوار میشود.
یکی از نگاههای متفاوت به این روز را میتوان در صحبتهای امیرخلبان محمد انصاری جستجو کرد؛ کسی که فرمانده وقت هوانیروز کشور بود و مسوولیت هلی کوپتر حامل پیکر امام خمینی(ره) را در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ بر عهده گرفت؛ همان هلیکوپتری که چند بار برای فرود به زمین نزدیک شده و دوباره اوج میگرفت؛ همان هلیکوپتری که بر فراز سوگواران در حال چرخش و درخشش بود و در نهایت پیکر امام راحل را با خود به میعادگاه عاشقان امام و انقلاب رساند.
۲۳ سال از آن زمان میگذرد و امروز پای صحبتهای امیرخلبان محمد انصاری نشستهایم تا برای ما از حساسترین پرواز عمرش سخن بگوید.
شما در زمان ارتحال امام خمینی(ره) به عنوان فرمانده هوانیروز برای انجام یک ماموریت ویژه به کرمانشاه رفته بودید؛ بهتر است گفتوگو را از همین ماموریت و چگونگی مطلع شدنتان از خبر ارتحال امام(ره) آغاز کنیم؟
همان طور که اشاره کردید من در آن زمان مسوول هوانیروز بودم و قطعنامه ۵۹۸ هم پذیرفته شده بود اما شرایط مرزی بسیار شکننده به نظر میرسید و اعتمادی به سیستم بعثیهای عراق و صدام حسین وجود نداشت؛ بویژه که عناصر ضدانقلاب فعالیتهای مشکوکی داشتند و مورد حمایت صدام بودند.
از طرفی یکی از مهمترین پایگاههای اصلی هوانیروز کرمانشاه بود و من برای بازدید از این پایگاه و همچنین سرکشی به نقاط مرزی به این قرارگاه رفته بودم تا میزان آمادگی نیروها برای مقابله با هرگونه اتفاق احتمالی را بررسی کنم.
چگونه و از کجا خبر ارتحال امام(ره) را متوجه شدید؟
به دلیل این که در ماموریت بودم به مانند خیلی از مردم از رادیو متوجه شدم و بلافاصله سفارشهای لازم را به همکارانم در کرمانشاه دادم و بازدید را رها کردم و به تهران برگشتم؛ چون میدانستم هوانیروز بعد از انقلاب در تمام شرایط به درد مردم و مملکت خورده است و مطمئن بودم که در این مقطع هم مسوولیت سنگینی به عهده هوانیروز خواهد بود.
شما از صبح میدانستید که قرار است پیکر امام(ره) با هلیکوپتر به بهشت زهرا منتقل شود؟
ابتدا قرار بود پیکر امام را با همان محفظه ویژهای که در مصلی قرار داشت بر یک یدککش و کامیون قرار دهند و البته برای این که دچار مشکل نشوند چند کامیون شبیه به هم پیشبینی کردند که به طور دقیق مشخص نشود پیکر امام در کدام یک از کامیونها قرار دارد.اما در جلسه من گفتم که این کافی نیست و یک هلیکوپتر هم به عنوان پشتیبان باید حضور داشته باشد که در صورت بروز هر مسالهای وارد عملیات شود.
این نکته را هم توجه داشته باشید که پرواز در شهر تهران به نوعی از پرواز در جبهه و زمان جنگ دشوارتر است. یک سانحه در شهر باعث از بین رفتن تعداد بسیار زیادی از شهروندان میشود و بشدت هم بار رسانهای و خبری فراگیری دارد. پس از همفکری، هلی کوپتر ۲۱۴ را انتخاب کردم که هلیکوپتر فوقالعاده قوی است و بخواهم برای شما تشبیه کنم مانند ایرباس در میان هواپیماهاست. تخصص خود من پرواز با این هلیکوپترها نبود به همین دلیل یک استاد خلبان هم برای این پرواز ویژه انتخاب کردیم که خلبان «ملکوتی» آماده شد.
هیچ وقت یادم نمیرود این خلبان آذریزبان بود و چشمهای روشنی هم داشت و در طول پرواز نمیتوانست جلوی احساساتش را بگیرد . صالحآباد قم به دنبال کامیونها رفتیم و اتفاق خاصی رخ نداد اما از آنجا دیگر حجم جمعیت اجازه ادامه مسیر را به کامیونها نمیداد و وضعیت به سمتی میرفت که هر لحظه ممکن بود اتفاق ناگواری رخ دهد. در همین لحظات بود که ما وارد عمل شدیم و یکی، دو کامیون را برای رد گم کردن به میان جمعیت فرستادیم و کامیون اصلی را از مسیر منحرف کردیم. بعد از انتقال پیکر امام به درون هلیکوپتر یک مشکل دیگر به وجود آمد و آن هم ظرفیت کم هلیکوپتر در برابر تعداد زیاد کسانی بود که سوار شده بودند.
هلیکوپتر چند نفر ظرفیت داشت و چه تعداد سوار شده بودند؟
هلیکوپتر ۲۱۴، حداکثر ۱۲ نفر ظرفیت دارد؛ اما من وقتی برگشتم داخل کابین را نگاه کردم متوجه شدم حدود ۳۰ نفر آدم همراه با پیکر امام سوار شده بودند که هیچ وقت حاج رحیم بخشی که چند وقت پیش فوت کرد را در آن روز فراموش نمیکنم که با چه سختی از هلیکوپتر پیادهاش کردم.خدایش رحمت کند در هر عملیاتی من این خدابیامرز را در جبهه میدیدم، گلاب میپاشید، شکلات میداد .آن روز این حاج رحیم میدان دار شده بود و هر کاری میکردیم به همراه دیگر کسانی که سوار هلیکوپتر شده بودند پیاده نمیشد. این در حالی بود که همه ما متاثر بودیم و اصلا شرایطی نبود که بخواهیم به کسی دستور دهیم ولی باید به هر حال یک جوری با زبان راضیشان میکردیم که از هلیکوپتر پیاده شوند.
دست آخر من پیاده شدم، گفتم اگر پیاده نشوید این هلیکوپتر هیچ جا نمیرود و گفتم اگر این گونه پرواز کنیم قطعا سقوط خواهیم کرد و گفتم اگر ما بمیریم هیچ، شما هم بمیرید هیچ، ولی این پیکر امام را باید صحیح و سالم تحویل مردم دهیم و این یک وظیفه است. بالاخره موفق شدیم تعدادی از آنها را پیاده کنیم و آماده پرواز شدیم.
بالاخره چند نفر داخل هلیکوپتر بودند؟
با توجه به حمل پیکر امام حداکثر باید ۵ تا ۶ نفر میبودیم ولی باز هم حدود ۱۲ نفری سوار شده بودند و علاوه بر خطر سقوط انواع نگرانیها هم وجود داشت.
مثلا چه نگرانیهایی؟
هر احتمالی که به ذهن شما برسد برای آن هلیکوپتر وجود داشت، از آتش زدن هلیکوپتر، سقوط، دستکاری و ایجاد اختلال فنی، حتی احتمال انفجار و مورد اصابت قرار گرفتن هلیکوپتر هم وجود داشت و کلا شرایط خاصی بود و هر نگرانی که شما فکر کنید یک خلبان ممکن است برایش وجود داشته باشد در آن پرواز جمع شده بود.
ولی این همه از مشکلات و نگرانیها گفتم یک چیز را هم بگویم؛ آن روز انصافا عجب جمعیتی آمده بود؛ این اصطلاح خودجوش که این روزها مورد استفاده قرار میگیرد واقعا در برابر آن حضور واقعی مردم در بدرقه امام راحل هیچ است.
وقتی بر فراز سوگواران پرواز میکردیم باور کنید از زمین و زمان آدم میبارید و از مصلی تا بهشت زهرا سوزن میانداختید جا نبود و این نشان میدهد که یک رهبر معنوی چقدر پیش مردمش ارزش و جایگاه دارد.
رهبری مانند امام، عملکردش به گونهای بود که جمعیتی که ۱۴ خرداد ۶۸ اشک ریزان برای بدرقه او آمده بودند، چند برابر ۱۲ بهمن ۵۷ بود و این نشان میدهد که عملکرد ایشان در طول این سالها باعث شده است تا بر محبوبیت شان افزوده شود و عمق نفوذش بر قلبها اینچنین فقدانش را تحملناپذیر کند در حالی که معمولا در کشورهای دیگر شاهد هستیم که این اتفاق به ندرت رخ میدهد و بیشتر برعکس است.
آقای انصاری! در زمان ارتحال امام، من تقریبا ۱۰ ساله بودم و به صورت زنده از تلویزیون مراسم را تماشا میکردم و خوب به خاطر دارم که هلیکوپتر حامل پیکر امام چند بار فرود آمد و گزارشگر تلویزیون هم با حس و حال مضاعفی به شرح وقایع میپرداخت اما مجدد هلیکوپتر اوج میگرفت؛ دلیل این رفت و آمدها چه بود و آیا غیر از شما هلیکوپتر دیگری وجود داشت؟
نه، غیر از ما هلیکوپتر دیگری وجود نداشت و آن هلیکوپتر هم خود من بودم که چند بار فرود آمد و دوباره برخاست و این کار هم دلیل داشت. ما پرواز که کردیم؛ وقتی رسیدیم به محل فرود، نیاز داشتیم که شرایط را ارزیابی کنیم؛ بچههای کمیته یک زنجیره انسانی درست کرده بودند و جلوی جمعیت ایستاده بودند ؛ کانتینرهایی وجود داشت که محل فرود را کاملا نشان میداد و حداقل ظاهر ماجرا این بود که ما مشکلی برای فرود نخواهیم داشت و به نظر منظم میآمد. با این وجود من چند بار تست زدم و هلیکوپتر را به زمین نزدیک میکردم تا ببینم برخورد مردم و شرایط چگونه است و مجدد برمیخاستیم و یک دور میزدیم و چند دقیقه بعد به محل بازمیگشتیم.
پس چرا به یک باره همه چیز درهم ریخت؟
وقتی که نشستیم برخلاف انتظار ما اولین کسانی که از خود بیخود شدند؛ بچههای کمیته بودند و همین گونه عزا عزا گویان به سمت هلیکوپتر دویدند. شما حساب کنید آن گروهی که همه امید ما به آنها بود که نظم را ایجاد کنند اول از همه به سمت هلیکوپتر هجوم آوردند و در چشم بر هم زدنی این هلی کوپتر در دل جمعیت گیر کرد و همه برنامهها و محاسبات ما به هم ریخت و تا به خودمان بیاییم دیدم درهای هلیکوپتر را مردم کندهاند و دهها نفر هم روی سقف هلیکوپتر نشسته بودند و پیکر امام هم در میان جمعیت دست به دست شد و قسمت پایین کفن هم پاره شده بود.در این زمان تنها کسی که به داد ما رسید آقای ناطقنوری و آقای انصاری (از نزدیکان و همراهان امام) بود که آمدند و تا حدودی کار را جمع کردند. برای من آن پرواز حساسترین و خاطره انگیزترین پروازی بود که در تمام زندگیام داشتم.
سینا علیمحمدی – گروه فرهنگ و هنر
jamejamonline.ir – 22 – RSS Version