ژنرال ۲۶ ساله سپاه خمینی+عکس

کسی این روزها سراغی ازش نمی‌گیرد! ژنرال ۲۶ ساله سپاه اسلام، ۱۲ سال است که خانه‌نشین شده. شنیده بودم مدتی راننده تاکسی هم شده بوده! بالاخره زندگی‌ست دیگر، بیکاری آدم را دیوانه می‌کند!

از کودکی می‌شناختمش. با پدرم دوست بود، مدت‌ها اسطوره‌ی فرهاد در ذهنم جای داشت، از همان زمان طفولیت ماجرای چهل‌تکه بودنش را می‌دانستم و هر وقت خواستم جانبازی را تصور کنم، وجودش خود‌نمایی می‌کرد. 

همین بود که سال گذشته به ذهنم رسید و به تحریریه پیشنهاد دادم برویم سراغش تا گنج پنهان زندگی پر مجاهدتش را منتشر کنیم. تحریریه امتداد استقبال خوبی کردند و با فرهاد تماس گرفتیم! اما فرهاد از این موضوع زیاد خوشحال نشده بود! نه از تماس ما! بلکه از مطرح شدنش! از اسفندماه سال ۹۰ ماهی یکی دوبار بهش تلفن کردم و هربار به یک بهانه جواب سربالا داد تا این‌که وقتی خواستیم از هم‌رزمانش بگوید قبول کرد و در مورد چند هم‌رزمش حرف‌هایی زد، آن‌هم تلفنی! به نرمی و تواضع گفت: اگر قرار است بیایی دور هم باشیم و هم‌دیگر را ببینیم، قدمت روی چشم، ولی اگر قرار است عکسم را در نشریه‌تان چاپ کنی و از من داستان بنویسی، اصلاً نمی‌خواهد بیایی.» 

ازش دلگیر نشدم! تصمیم گرفتم هر آن‌چه ازش می‌دانستم و شنیده بودم و پرسیده بودم را بنویسم. از ۵۸ تا ۷۸ هرچه از بیست سال رشادتش می‌دانستم را نوشتم:

چهارده سال بیش‌تر نداشت که از کتاب «خواص شیمیایی مواد»، فرمول تهیه‌ی مواد منفجره را یاد گرفت و با دوستانش ماشین ساواک را در یک بمب‌گذاری منفجر کرد. 

در یک درگیری از ساواک تیر خورد و بازداشت و شکنجه شد. اولین جانباز انقلاب اسلامی در استان سمنان است. دشمن پس از انقلاب نگذاشت انقلاب‌مان روی آرامش به خود ببیند. فرهاد هم تا انقلاب در خطر بود، آرام نگرفت. غائله‌ی گنبد که شروع شد با داوطلبان سپاه برای خاموش کردن آتش فتنه به گنبد و ترکمن‌صحرا رفت. بعد از آن‌جا ماجرای کردستان خواب را چشم انقلاب ربود، فرهاد هم خواب به چشمش نیامد! رفت و تا ابتدای جنگ در کردستان جنگید. 

هنوز ماجرای کردستان تمام نشده بود که عراق حمله کرد و جنگ شروع شد. انگار قرار نبود انقلاب حتی لحظه‌ای آرامش داشته باشد. زمانی که عده‌ای مصلحت‌اندیش حضرت روح‌الله(ره) را از حرکت برای نهضت برحذر داشتند، پشتش به خدا و سربازان در قنداقه‌اش گرم بود. فرهاد سرباز در قنداقه‌ی خمینی بود. تا وقتی انقلاب کار دارد فرهاد آسایش می‌خواهد چکار؟ به کارش نمی‌آمد آسایش، آرامشش را در بلندی‌های بازی‌دراز و بانسیلان و بردسرد و کردستان همراه با محسن چریک و کاوه جست‌وجو می‌کرد. احمدرضا رادان، شهید ردانی‌پور، علی فضلی و احمد وحیدی را از دوستان دوران جنگش می‌شناسم. 

از فتح‌المبین تا مرصاد را بوده. روزهای بستری بودنش را کم کنیم، جمعا ۸۰ ماه جنگیده. وقتی تلفنی ازش پرسیدم شما همه‌ی عملیات‌های ایران را شرکت کردی، گفت: نه! 

گفتم: «چه‌طور؟»

گفت: «یکی را نبودم، زمان حصر آبادان که در گیلان‌غرب بودم.»

کارنامه‌ جنگش خیلی زیاد است، باید قبول کند تا تاریخ زندگی‌اش را ورق بزنیم، والا کسی غیر خودش نمی‌داند که چه کرده و کجا‌ها بوده و چه دلاوری‌هایی کرده! می‌دانم مدتی در غرب دیدبان تیپ ۱۴ امام حسین(ع) بوده، بعد از تشکیل تیپ علی‌بن ابی‌طالب(ع) پیک ویژه‌ی زین‌الدین بوده و در تمامی عملیات‌های مشترکش با آقامهدی مجروح شده. آن موقع شانزده سال بیش‌تر نداشته! همیشه‌ کفِ میدان نبرد بوده و مانند یک رزمنده‌ی گمنام جنگیده و عملیات‌های برون مرزی زیادی داشته است. 

در عملیات حمله به شهرک نظامی چوارته‌ی عراق فرمانده گردان بود. قرار بود هم‌زمان با عملیات «والفجر ۹» در عمق ۶۰ کیلومتری خاک عراق، یک گردان به تیپ ۳ کماندویی گارد ریاست‌جمهوری حمله کند تا تأمین شهر سلیمانیه را از اختیار این تیپ خارج کند. تیپ ۳ کماندویی را بدون تلفات، از بین بردند و موقع بازگشت از ارتفاعات هزار قله، استقبال مردم بانه و مریوان هدیه‌شان بود. فرهاد در جایی گفته بود: «فقط سه تا قاطر اسیر دادیم!»

فرمانده عملیات کردستان و فرمانده عملیات تیپ ویژه حضرت رسول کردستان هم بود. هنوز ۱۰۰ ترکش به تنش یادگار هست و درآوردنشان بیش‌تر از ماندنشان دردسر دارد. رفقایش می‌گویند: «هرجای بدنش را آهن‌ربا بگذارید می‌چسبد.»

شهید «محمد نبی»، هم‌رزمش بهش می‌گفت: «فرهاد چهل تکه.»

آخر بر اثر مجروحیت‌هایش بیست‌و‌یک بار جراحی درست و حسابی شد.

در عملیات محرم، آب رودخانه، تنِ مجروحش را سمت عراق برد. با همان تن مجروح، دست ترکش خورده و پای از ساق شکسته، سه روز خودش را از میان میادین مین، کشان‌کشان به منطقه‌ی خودی رساند. آخر جمله‌ی معصوم(ع) یادش بود: «ناامیدی برادر شرک است.»

«محسن رضایی» می‌گوید: «عراق در پاتک مهران، «ماهر عبدالرشید» را با یک لشکر زرهی به جنگ خط اول فرستاد. دستور عقب‌نشینی صادر شده بود. چهار نفر جلوی لشکر زرهی T 72های عراق با آر.پی.‌جی ایستادند، تا خط بدون تلفات عقب‌نشینی کند. سه نفرشان شهید شدند و دیگری به سختی مجروح شد. 

«تقی نادری»، یکی از بچه‌های گردان کربلای شاهرود می‌گوید: «یکی از آن چهار نفر، فرهاد بود که با شهیدان «فصیحی، تهرانی و خانی» مانع قتل‌عام یک گردان شده بودند.»

آن موقع فرمانده قرارگاه «کوثر» بود. در ارتفاعات سورن و آسمان‌بین با لشکر «۳۰ ارتش» و تعدادی از تیپ‌های سپاه و یک گردان از کمیته‌ی همراه شهید «آریانفر» و احمدرضا رادان با سپاه یکم عراق درگیر شدند. قطعنامه که اعلام شد، روحیه‌ی نیروها وسط نبرد به‌هم ریخت. محاصره‌ی نعل اسبی شکل گرفت و بانه و مریوان در حال سقوط شدند. آذوقه و مهمات به سختی به مواضع می‌رسید و عراق هم بمب شیمیایی زد. ضدانقلاب شب‌ها و پاتک صدام روزها در جریان بود. نیروهای ارتفاع ۲۰۴۰ عقب‌نشینی کردند و خط شکست. 

فرهاد تعدادی از نیروها را جمع کرد و گفت: «امروز صدای هل من ناصر امام زمان بلند است. کربلایی‌هایش بگویند «یا علی(ع)» 

برخلاف قاعده‌ی همیشگی، نیروها را به خط کرد و تصمیم گرفت که در روز روشن به خط دشمن بزند. «مصطفی‌زاده»، بی‌سیمچی‌اش را صدا زد و باوجود فاصله‌ی ۳۰۰متری‌شان با دشمن با هماهنگی توپخانه آتش تهیه‌ی سنگینی سفارش می‌دهد. ساعت دوازده ظهر، پس از ۲۰ دقیقه کوبیدن مواضع دشمن، فرهاد سوار بر موتور شد و جلوتر از نیرو‌هایش با یک کلاشنیکف به خط زد. به لطف خدا خط دشمن سقوط کرد و عراق عقب نشست. فرهاد با چند ژنرال‌ عراقی که به غنیمت گرفته بود بازگشت. مهمات و تغذیه دو هفته‌ی نیروها از جامانده‌ی تجهیزات دشمن تأمین شد. 

چند ماه بعد یک افسر عالی‌رتبه‌ی عراقی با نیروهای مرزبان سازمان ملل آمده بود و دنبال فرمانده خط ایران می‌گشت. پرسیده بود: «چه کسی چند ماه پیش فرمانده عملیات این محور بوده؟»

جوان بیست‌وسه ساله‌ای را با لباس کردی و کلاه سیاه نشانش دادند. افسر عراقی از دیدن یک بچه‌رزمنده در مقابل سن‌وسال و تجربه‌ی خودش متعجب شد. از فرهاد پرسید: «شما چه‌طور جرأت کردید وسط روز روشن، به خط بزنید؟»

فرهاد خندید و گفت: «توکلت علی‌الله!»

سال گذشته که در جمعی خدمتش رسیده بودیم، خاطره‌ی زیبایی از جانبازی خودش و برادرش را برایمان تعریف کرد:

شانزده سالم بود که در عملیاتی ترکش به سر و پهلویم خورد. نمی‌توانستم بلند شوم. آسمان از منور و آتش روشن بود، برادرم «فرزاد»، که سه سال از من کوچک‌تر است، کنارم نشست و سرم را به زانو گرفت. خون روی چشمانم را با آستینش پاک کرد. اشک‌هایش را دیدم. بهش گفتم: «بلند شو برو.»

اصرار من را که دید بلند شد. دو قدم که برمی‌داشت، سه قدم برمی‌گشت. بالاخره دلش طاقت نیاورد. نزدیک من کنار یک بوته نشست و از دور نگاهم می‌کرد. خدا را شکر کردم که بالای سر من نشسته و دعا کردم هیچ‌وقت زخمش را نبینم. 

زمستان بود برای شناسایی به منطقه‌ی «گَردِرَش» رفته بودیم. برف زیادی باریده بود. فرزاد سی، چهل متر جلوتر از من حرکت می‌کرد و من تمام حواسم به فرزاد بود و خیالم راحت از این‌که همراهم آمده و مراقبش هستم. از بودنش ذوق می‌کردم. ناگهان صدایی آمد و خمپاره‌ای به زمین نشست. از زمین کنده شدم و به کناری پرت شدم، تا سر بلند کردم، همه چیز سرخ بود، سفیدی برف‌ها پر از سرخی خون فرزاد بود. قلبم داشت از جا کنده می‌شد. گیج و منگ دویدم سمت فرزاد. پایش از زانو قطع شده بود و خون ازش می‌رفت. انگار داشت از خودم خون می‌رفت. برادرم بود دیگر! به سختی پرسید: «داداش چی شده؟»

صورتم خیس اشک بود. چیزی نگفتم. سرش روی زانویم بود و با دست جلوی چشم‌هایش را گرفته بودم.

قرار بود با کاوه به یازده تیپ کماندویی که می‌گفتند مصری و اردنی هستند، حمله کنند. کاوه چهل‌وهشت ساعت پیش از عملیات، آسمانی شد و عملیات را به فرهاد سپردند. شب جمعه آخر ماه مبارک بود؛ عملیات تنها با هشت شهید و ده زخمی با موفقیت انجام شد.

جنگ که تمام، شد تازه فرهاد بیست‌وسه سالش بود. بنیاد جانبازان تهران برایش هفتاد درصد جانبازی و از کار افتادگی ثبت کرد. پرونده‌‌ی مجروحیت‌ها و گزارش حوادث و بستری شدنش هم حدود چهارصد صفحه‌ است. باید می‌رفت خانه و بازنشست می‌شد! ولی هنوز انقلاب کار داشت، فرهاد رفت و امنیت ایلام را به عهده گرفت!

اوایل دهه‌ی هفتاد همراه با سردار «صفاری، کوثری، فضلی» و… برای گذراندن دوره‌ی آموزش عالی جنگ که ویژه‌ی فرماندهان جنگ بود، به کره شمالی رفت. ژنرال ۷۵‌ساله‌ی کره‌ زیر بار سرتیپی جوانِ بیست‌وشش، هفت ساله نمی‌رفت؛ می‌خواست ثابت کند فرهاد خیلی جوان است. فرستادش پای نقشه و گفت: «از کشور آبی به کشور قرمز، برنامه‌ی حمله‌ای فرماندهی کن که کشور قرمز فلج شود.»

یک مناظره‌ی فنی جنگ را بهش تحمیل کرده بود. فرهاد می‌دانست کشور قرمز، کشور کره شمالی است. ساعتی از طرح عملیاتی فی‌البداهه‌اش دفاع کرد و نقاط ضعف کره‌‌شمالی را چنان گفت که گویی بیست سال در کره زندگی کرده است. ژنرال هم قانع شد و دو مدال افتخار، جایزه‌ی نبوغ نظامی ژنرال فرهاد ۲۶ ساله شد.

بعد از فرماندهی ایلام، سه سال فرمانده انتظامی تهران بزرگ بود. ماهی‌ یکی، دو بار خانه می‌رفت و شب‌ها در محل کار می‌خوابید. شش بار توسط منافقان و گروهک‌ها ترور شد که آخرین بارش ۱۰ روز پس از ترور شهید «صیاد شیرازی» بود. 

انگار خدا سردار نظری را ذخیره‌ی اسلام قرار داده بود تا ما امروز سراغش برویم و در مقابل این‌همه رشادت و شجاعت زانوی ادب بزنیم. تلاطم بزرگ زندگی سردار نظری فتنه‌ی تیرماه ۷۸ بود. جناح به اصطاح اصلاح‌طلب می‌خواست گوشت قربانی‌اش کند. شکایت کردند و محاکمه‌اش کردند. خواستند کمرش را خم کنند و نظام را بی‌آبرو. دادگاه سریالی سردار نظری دعوا سر او نبود، سر شرافت نیروی انتظامی بود که متهم شده بود به قتل دانشجویان. قتل برخی از دانشجویانی که خودشان به‌عنوان شاکی پرونده‌ی سردار نظری، به دادگاه آمده بودند! 

۱۵ قسمت دادگاه علنی در تلویزیون نصیب سردار سپاه اسلام بود. آبرویش حتی به اندازه‌ی مفسدان اقتصادی اهمیت نداشت و چهره‌اش را بدون مانع در تمامی رسانه‌های کشور به‌عنوان عامل اصلی فتنه‌ی کوی دانشگاه معرفی کردند. اما سنت الهی همیشه بر مظلومیت شیعیان مرتضی علی(ع) نمی‌چرخد. فرهاد با سربلندی تبرئه شد و رئیس‌شان (سید محمد خاتمی) به‌عنوان رئیس‌جمهور از فرهاد عذرخواهی و دلجویی کرد.

فرهاد پس از آن‌که سربلند از دادگاه بیرون آمد. بیش از یک دهه خانه‌نشین شد و هنوز هم سرباز مدافع اسلام و میهن است؛ نه خودش را طلبکار نظام می‌داند و مانند عده‌ای که برای تک‌تک روزهای جبهه نرفتنشان سر نظام منت می‌گذارند و سهم می‌خواهند، نه مردم را مدیون خود می‌داند و نه خودش را قهرمان. هرچند سردار فرهاد نظری برای امتداد یک قهرمان است که لابه‌لای بی‌اهمیتی و روزمره‌گی جست‌وجوگران دولتی جنگ، هر روز پیر و پیرتر می‌شود. به امتداد‌ی‌ها پیشنهاد می‌کنیم برای سردار نظری نامه بنویسند و به امتداد بفرستند! تا شاید برای ایشان با احساس تکلیف شرعی، امتدادی‌ها را سر سفره‌ی پر برکت مجاهدت و دوستی با شهدا میهمان کند! 

چهارده سال بیش‌تر نداشت که از کتاب «خواص شیمیایی مواد»، فرمول تهیه‌ی مواد منفجره را یاد گرفت و با دوستانش ماشین ساواک را در یک بمب‌گذاری منفجر کرد. 

در عملیات حمله به شهرک نظامی چوارته‌ی عراق فرمانده گردان بود. قرار بود هم‌زمان با عملیات «والفجر ۹» در عمق ۶۰ کیلومتری خاک عراق، یک گردان به تیپ ۳ کماندویی گارد ریاست‌جمهوری حمله کند تا تأمین شهر سلیمانیه را از اختیار این تیپ خارج کند. تیپ ۳ کماندویی را بدون تلفات، از بین بردند و موقع بازگشت از ارتفاعات هزار قله، استقبال مردم بانه و مریوان هدیه‌شان بود. فرهاد در جایی گفته بود: «فقط سه تا قاطر اسیر دادیم!»

جنگ که تمام، شد تازه فرهاد بیست‌وسه سالش بود. بنیاد جانبازان تهران برایش هفتاد درصد جانبازی و از کار افتادگی ثبت کرد. پرونده‌‌ی مجروحیت‌ها و گزارش حوادث و بستری شدنش هم حدود چهارصد صفحه‌ است. باید می‌رفت خانه و بازنشست می‌شد! ولی هنوز انقلاب کار داشت، فرهاد رفت و امنیت ایلام را به عهده گرفت!

چند سطر از برای تاریخ/ برش‌هایی از کتاب «برای تاریخ»، نوشته‌ی «فرهاد نظری»

«لباس فرم نیروی انتظامی بر چوب‌لباسی جا خوش کرده بود و چون نگاهم با او تلاقی کرد، گویا به من گفت: برو! سرداری بی‌دردسر که بی‌دردی است. پیمودن راه خداوندی، بی‌کفن‌پوشی مجاهده نیست. اگر مرد راهی و دل تو همان دل مجنون و رقابیه و دهلاویه است، دست‌هایت را درآستین استوار کن و راه عدالتخانه را با جامه‌ی سبز ولایتی به استقبال شتاب… 

… با قرائت حکم برایت من،‌ موجی بزرگ کشور را در خود گرفت. تیتر روزنامه‌ها دیدنی بود؛ دسته‌ای که تا امروز اصل را بر برایت دانسته و ایران را برای تمامی ایرانیان می‌خواستند، امروز برایت را منفی‌ترین واژه‌ی فرهنگ زبان فارسی می‌شمردند، اما وجدان عمومی برایت را طلوع خورشید عدالت از محکمه و عدالتخانه می‌دانستند. خودم را اگرچه در مقابل افکار ملت روسپید می‌دیدم، اما رگه‌ای از غصه جانم را می‌فشرد… 

در جبهه نشد. کاش در میدان پرفتنه‌ی فریب و نیرنگ و اغواگری و در پرتاب و شلیک تیر و ترکش قلم به کاروانیان می‌پیوستم. حیف شد سردار! نه؟!

متن بالا قسمتی از مقدمه‌ی کتاب «برای تاریخ» سردار نظری است که در این مقدمه واگویه‌های درونی و مظلومیت سربازان سپاه خمینی را با لباس سبز پاسداری خود زمزمه می‌کرد. متن پیش‌رو قسمت‌هایی از این کتاب است که به تشریح وقایع فتنه‌ی سال ۷۸ پرداخته است.

گفت‌وگوی تمدن‌ها یا مهر سکوت بر لبان مخالفان

جناب آقای خاتمی! در مقطعی که که دنیا چشم امید به نگاه زیبای شما در منظر گفت‌وگوی تمدن‌ها دوخته است، در طول این مدت صدای مرا در سینه حبس نموده‌اند و ابزار دفاع را از حقیر ربوده‌اند. 

دموکراسی و قانون برای بقیه!

همان‌گونه که مستحضرید، به دو بهانه آشوب و فتنه شکل گرفت. اولین بهانه بحث تصویب اصلاح قانون مطبوعات در خانه‌ی ملت بود که شما بهتر از هرکس می‌دانید که طبق اصل ۱۲۳ قانون اساسی پشت پا زدن به رأی و نظر مردم و قوانین جاری کشور جای هیچ‌گونه دفاع و حمایتی ندارد و به بهانه‌ی تعطیلی روزنامه «سلام» بود. پیش از ۱۷ تیر، درپی شکایت وزارت اطلاعات، این روزنامه تعطیل شد و شما نیز در جریان شکایت بوده‌اید، ولی چند روز بعد از طرف وزارت اطلاعات اطلاعیه‌ای به این مضمون صادرشد: «به‌منظور جلوگیری از هرگونه تشنج در جامعه شکایت خود را پس می‌گیریم.»

و در همان روز (۱۷ تیر) از طریق رسانه‌های گروهی اعلام شد. شایان ذکر است که کم‌ترین وظیفه‌ی شما (طبق فصل سیزدهم اصل ۱۷۶ قانون اساسی)، به‌عنوان رئیس «شورای عالی امنیت ملی» شناسایی تهدیدات، ابلاغ دستورات هوشیاری به دستگاه‌های امنیتی و انتظامی کشور بوده است، که متأسفانه صورت نپذیرفت. 

چند ساعت بعد نیز بدون کوچک‌ترین توجهی به این اطلاعیه، در شامگاه ۱۷ تیر تظاهراتی خشن و غیرقانونی در کوی دانشگاه صورت گرفت و با توجه به بسترسازی‌های گذشته، جرقه زده شده و شعارها و اقداماتی علیه مقدسات نظام و ارزش‌ها و باورهای دینی مردم داده شد. به‌راستی چرا برای اعتراض به یک اقدام قانونی (تصویب قانون اصلاح مطبوعات) که در مجلس و خانه‌ی ملت تصویب شده بود، روشی خشن و غیرقانونی با اقدامات مجرمانه و تروریستی آن هم درنیمه‌های شب با نقاب‌های به چهره زده برگزیده شد؟ پشت پا زدن به رأی و نظر مردم و قوانین جاری کشورجای هیچ‌گونه دفاع و حمایتی ندارد.

تکلیف چیست؟ رفیق دزد یا شریک قافله؟

برابر اعتراف صریح آقای «محمدکاظم کوهی»، مدیرکل کوی و هم‌چنین گزارش کمیته‌ی تحقیق شورای عالی امنیت ملی و گردش کار حکم قاضی محترم پرونده که می‌گوید: «… در این مرحله ۱۵۰ دانشجو حضور داشتند و از نگهبانان کوی می‌خواهند در را باز کنند تا از کوی خارج شوند، سرنگهبان از طریق آقای سطوت (معاون کوی) با کوهی تماس گرفته و موضوع را مطرح می‌نماید و ایشان می‌گوید: در را باز کنید. آقای کوهی سپس مراتب را تلفنی به کلانتری ۱۲۵ و کشیک وزارت اطلاعات اعلام و خود به‌سمت کوی حرکت می‌کند.» 

حضور آشوبگران در خیابان‌های اطراف کوی و ارتکاب جرایمی چون، خسارت به اموال عمومی، حمله به یک مهدکودک، پرتاب بمب دستی و آتش زا، گروگان‌گیری از اعضای پلیس، حمله و سنگ‌پرانی به پلیس، خسارت به ماشین آتش‌نشانی و هتک حرمت و فحاشی و سلب آسایش عمومی و ایجاد هرج و مرج و… از جناب‌عالی در مقام ریاست شورای عالی امنیت ملی سوال می‌کنم، «با توجه به این‌که اگر نیروی انتظامی در جرایم مشهود و اقدامات تروریستی عمل نکند، وفق مقررات و قانون (ماده‌ی ۱۸ و ۱۷۶ قانون آیین دادرسی کیفری) با آنان برخورد و انفصال از خدمت می‌گردند، پرسنل دعوت شده به کوی برای انجام وظیفه چه باید می‌کردند؟ جز این است که درجرایم مشهود نیروی انتظامی موظف به اقدام است؟

اگر دولت با این‌گونه حرکت‌ها و تشنج در جامعه مخالف بود و انصراف شکایت وزارت اطلاعات به همین دلیل صورت گرفت… چرا وزیر محترم کشور در بخشی از دستور خود، حکم برخورد با آن‌ها را صادر کرد؟ حال که دستور برخورد را صادر کرد، چرا از معترضین حمایت نمود؟

بمب‌باران محافظ انقلاب با پول انقلاب!

از فردای آن روزنیروی انتظامی و مسئولین آن خوراکی تبلیغاتی برای احزاب و گروه‌های متفاوت و مطبوعات زنجیره‌ای شدند و نبرد شدیدی علیه نیروی انتظامی آغاز گردید. تاجایی که ازطرف خبرگزاری رسمی کشور و برخی جراید دولتی، ازجمله وظایف دبیرخانه «شورای عالی امنیت ملی» و «شورای تأمین استان» در مواقع بروز بحران، کنترل، هدایت، و تغذیه مناسب مطبوعات و رسانه‌های گروهی و هم‌چنین پردازش تبلیغات مناسب در جهت مقابله با بحران است. مهمتر آن‌که بعضی از مسئولین با انجام مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها تنور مطبوعات را داغ تر کردند و جنگ روانی راه انداختند که همسویی برخی مطبوعات و رسانه‌های دولتی با آن اغتشاش گران جای شگفتی داشت. از یک طرف به دور ازواقع نگری به تحریف و یکسو نگری دست زدند و از طرف دیگر بانگ و فریاد مظلومیت تظاهرکنندگان غیرقانونی و تروریست‌های سیاسی را سر دادند. 

دکترسلیمانی نیزکه معاون اموزش وقت دانشگاه تهران و عضو فراکسیون دوم خرداد مجلس بود سه سال بعد در مصاحبه‌ای اعتراف می‌کند که: نقش روزنامه‌های زنجیره ای را در آشوب‌های تیر ۷۸ نفی نمیکنم. 

اخبار و گزارشات کذبی نشر پیدا کرد که به قصد تحریک احساسات و جریحه دار کردن عواطف مردم و هم‌چنین درتداوم اقدامات غیرقانونی و خط دهی به آن شورشیان بیان شد. آیا چنین مطالبی درراستای براندازی نظام نمی‌باشد؟ آیا پلیس مسئول این بحران و تشنج است یا مطبوعات ناسالم و قانون گریز و عواملی که به دنبال آشوب و تخریب چهره نظامند؟

عرصه‌ی خالی ز سیمرغ و جولان مگس!

جالب توجه اینجاست که درست موقعی که پلیس ازهرگونه برخورد با تظاهرات منع شده بود، و اغتشاشاگران و نقابداران درسطح شهر با سواستفاده از این دستور هرچه می‌خواستند انجام می‌دادند، ابلاغ کردند که روز ۲۰ تیر، مسابقه فوتبال بین دو تیم استقلال و پیروزی در استادیوم آزادی برگزار میشود. آن هم مسابقه‌ای با جمعیتی بیش از ۱۰۰هزار نفر جوان با انگیزه‌ها و دیدگاه‌های متفاوت و نیازها و کمبودها و مشکلاتی که در ذهن خود دارند. مسابقه‌ای که حتی در موقعیت‌های عادی، همواره برای نیروی انتظامی مشکلاتی از قبیل تخریب، ضرب و شتم و آشوب به‌همراه داشته است. ازیک‌سو دستور عدم برخورد و ازسوی دیگر ایجاد کانون بحران؟ در همین زمان احزاب و گروه‌های متفاوت از جمله دفتر تحکیم وحدت و گروه‌های ملی‌گرا اعلام کردند: «ما به تماشاگران مسابقه ملحق خواهیم شد.» 

ولی به لطف خدا با تلاش نیروی انتظامی و هوشیاری آن جمعیت وفادار به نظام اسلامی، مسابقه با آرامش و به دور از تنش برگزار شد. 

ستون پنجم در صف دولت

آشوبگران مجهزبه پیشرفته‌ترین سیستم‌های ارتباطی، بی‌سیم و تلفن‌های همراه شدند، ولی هرگز درهیئت دولت پیگیری نشد که این سیستم‌های ارتباطی را چه کسانی، چگونه و به چه انگیزه‌ای در اختیار اغتشاشگران قرار دادند؟ چه کسانی به بی‌سیم پلیس دست‌رسی داشته و تدابیر و مانور نیروها را شنود و در اختیار شورشیان می‌گذاشتند؟ دانشگاه کدام مملکت پیشرفته و دموکراتیک زندان دارد و تعدادی دانشجونما آدم‌ربایی و گروگان‌گیری و خرابکاری می‌کنند، که به گفته یکی از دانشجویان حاضر در صحنه که از صداوسیما هم پخش شد، محل را آغشته به بنزین و قصد سوزاندن گروگان‌ها را می‌نمایند؟

دانشجو سواری

دانشجو و دانشگاه، سازندگان ایران فردا برای رویارویی با مسائل و مشکلات زمان خود میباشد. اما اعتراض غیرقانونی گروهی جوان دانشجو که نباید به هرج و مرج کشیده می‌شد. به گمان این حقیر، دست‌هایی آلوده و یا بهتر بگویم، بال‌هایی بلندپرواز آن‌چه را که خواستند به این جوانان پرشور و احساساتی دیکته کرده و منتظر «طرح نو» ماندند. آن‌گونه که سرمست از پیروزی شعر سرودند که «طرح نو دراندازیم و…»

دفتر تحکیم وحدت و ملی‌گراها یک بال این پرواز و مطبوعات زنجیره‌ای و تنش‌آفرین بال دیگر آن بودند.

یک بام و دو هوا…

جناب آقای خاتمی درا جتماع مردم رزن میزان خسارت کوی دانشگاه را یک میلیارد تومان برآورد نمودید، در‌حالی‌که همین اظهارات را دکتر سلیمانی عنوان کرده بودند. با این مضمون: «دوازده نفر از مأمورین انتظامی وارد خوابگاه شده و حدودا سی دقیقه آن‌جا بودند و هشت‌صد اتاق و ۲۴۰۰ تخت را تخریب کرده‌اند.»

به فرض قبول این ادعا که کوی دانشگاه این تعداد تخت را داشته باشد که ندارد. پس دراین مدت، هر مأمور می‌بایست ۶۶ اتاق و ۲۰۰ تخت را تخریب نماید! که وقوع چنین عمل معجزه‌آسایی غیرممکن است. درحالی‌که ترکیب گزارشات کمیته‌ی تحقیق که مورد تأیید جناب‌عالی نیز واقع شد، می‌گوید: «میزان تخریب‌های به عمل آمده حاکی از آن است که آمارهای ارائه شده در خصوص تخریب با واقعیات تطابق ندارد و میزان واقعی تخریب کم‌تر از موارد اعلام شده می‌باشد.»

آیا این‌گونه سخنان به قصد تحریک احساسات و عواطف مردم و در توجیه عمل غیرقانونی اغتشاشگران نبوده است؟ شایسته بود شما که از خسارات وارده به کوی با این بزرگ‌نمایی یاد می‌کنید، اشاره ای نیز به خسارت‌های وارده به اموال عمومی و بیت‌المال که در خارج از کوی توسط دانشجونماها و اراذل و اوباش وارد گردیده بود، می‌کردید. آیا هدف از این‌گونه تلاش‌ها ناراضی کردن و مایوس کردن رزمندگان و نظامیان و خانواده و اطرافیان آنان نمی‌باشد؟ فراموش نکنید که شما رئیس‌جمهور یک جناح نیستید و هر ایرانیِ شهروند نظام است و بهره‌مند از حقوق. جای تأسف است که کار توطئه و گزارشات کذب به جایی می‌رسد که اصلی‌ترین حافظ و نگهبان قانون اساسی به نقض آشکار حاصل حکمت حکیمان و عصاره‌ی خون شهدا تن در دهد و داغی بر زخم‌های ما بنهد. به این‌ها اضافه کنید اخبار کذب در خصوص پرتاب دانشجویان از طبقه‌ی سوم، کشته شدن چند نفر و مفقود شدن چند نفر برای تشویش اذهان عمومی و با تکیه بر مظلوم نمایی.

دعوت بی اجابت ۱۰ ساله!

درخاتمه با توجه به اصل ۱۲۲ قانون اساسی ازمحضر ریاست محترم جمهوری جناب آقای خاتمی جهت شرکت دریک مناظره دعوت میکنم. دلیل خود را برای این دعوت آن میدانم که اولا یک وظیفه و تکلیف شرعی است تا در حضور شما و درمقابل ملت هم صدا به دفاع از نظام برخاسته چراکه اعتقاد هردوی ما این است که “آن آشوب لطمه ای بزرگ به امنیت ملی بود. و ثانیاً نحوه عملکرد مسئولین درآن واقعه بازبینی شود. اما چنآن‌چه به این درخواست حقجویانه پاسخ رد بدهید با شما همین حجت بس که عالم محضر خداست و دیدار همه ما در صحرای محشر. 

حرف آخر… 

از آن روز و نه هیچ روز دیگری کسی میل به گفت‌وگو با ما نکرد و ما ماندیم و هزاران قصه‌ی ناگفته و حقایق مظلومی که در سینه‌ی زخم‌خورده‌ی نظری و همراهانش دفن شده بود. نمی‌شد سخن گفت، گوشی هم برای شنیدن نبود. آن روزها حق‌گویی یعنی به سینه‌ی تهاجم تبلیغ دشمن زدن و چشم فتنه را نشانه رفتن که قبول می‌کنم بالاتر از ظرفیت دولت مردان روزگار ما بود. ما هم، همه‌ی مصایب را به تسلای دل غم‌گرفته‌ی مولای خود واگذاشتیم. 

همان‌گونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «این حوادث یک طراحی برای مقابله با نظام بود که نمی‌توانست بدون پشتوانه‌ی مراکز سیاست‌گذاری و پشتیبانی‌کننده واعتمادبخش به عوامل اغتشاش صورت گیرد. فتنه‌ای بود که توسط اجانب طراحی شد و به حمایت بعضی از پایگاه‌های سیاسی اجرا و به صحنه رفت.»

 

مقصود تویی، بستن روزنامه بهانه/ نگاهی گذرا به فتنه‌ی هجدهم تیر ۱۳۷۸

اگر بنا باشد به وقایع ۱۸ تیر ۷۸ بپردازیم یکی از مهم‌ترین کارهایی که باید انجام داد این است که با مسائل آن زمان آشنا باشیم، با شرایط عمومی و سیاسی آن روزها آشنا شویم، در وقایع ۱۸ تیر هیچ کدام از مسببین غائله محاکمه نشدند، تنها نیروی انتظامی به محاکمه کشیده شد! سردار فرهاد نظری را به عنوان نماینده نیروی انتظامی، در یک محاکمه‌ی علنی و جنجالی، در ۱۵ جلسه محاکمه کردند ولی نتوانستند او را مجرم جلوه دهند!

ماجرای ۱۸ تیر بر خلاف تصور غالب از ماجرای لایحه اصلاح قانون مطبوعات در مجلس پنجم شروع نشد، ماجرای تیرماه ۷۸ متأثر از دوسال مقدمه‌چینی رسمی و دولتی بود، دو سال غوغاسالاری عده‌ای در زمین سیاست و فرهنگ، شارلاتانیسم مطبوعاتی و فرهنگی که از سال ۷۶ در اثر به قدرت رسیدن طیف اصطلاح طلب در ایران به طور عموم و در تهران به شکل خصوص شکل گرفت، زمینه‌ساز فتنه‌ی ۷۸ بود!


این یک بحث سیاسی نیست، یک گزارش سیاسی هم نیست، بلکه این مقال یک بحث فرهنگی است، فرهنگی که سیاست تنها یکی از شئون آن است، فرهنگی که اسلام و قوانین آن را متعلق به ۱۴ قرن گذشته می‌داند، فرهنگی که علم را بالاتر از دین می‌داند و دین را تنها در حد یک امر شخصی میان خالق و مخلوق می‌پذیرد. این فرهنگ را بارها با نام‌های فرهنگ اباحه‌گری، تساهل و تسامح و… شنیده‌ایم ولی همه‌ی این نام‌ها تحت سیطره سکولاریسم ترجمه می‌شوند!

آمده بودند تا کار را تمام کنند

سکولاران به اصطلاح مسلمانِ ایرانی که در خرداد ۷۶ دولت را در دست گرفتند خواب‌های مفصلی برای ایران و مردم و انقلاب دیده بودند! رأی ۲۰ میلیونی رئیس جمهورشان توهم دل بریدن مردم از انقلاب را درون آن‌ها قوی‌تر و قوی‌تر می‌کرد، روزنامه‌هایی که از اسکناس‌های آن دوران بیشتر تیراژ داشتند هر روز از طرف یکی از همراهان فرهنگی دولت سربلند می‌کردند و با مقلاتی آتشین مبانی تئوریک نظام جمهوری اسلامی و همین طور فرهنگ شیعی را هدف می‌گرفتند!

با بهانه‌ی مبارزه با انحصارطلبی و استبداد، تقدس ولایت فقیه را نشانه می‌رفتند، مبارزه با خشونت و تعصب دینی را عَلَم کردند تا ریشه‌ی امر به معروف و نهی از منکر را بزنند، عرفی‌گرایی و ترجمه‌ی انسانی از دین را بهانه‌ای برای مبارزه با احکام تعزیری و حدود الهی اسلام دست گرفتند و بالاخره حرف از استیضاح امام زمان(عج) و تظاهرات علیه خدا را وسط کشیدند! اصلا کاری به سیاه‌نمایی وضعیت اقتصادی و فرهنگی این روزنامه‌ها ندارم! ولی باید این نکته را یادآور شوم که فقط اشاره(صرفاً اشاره) به تیتر‌های ضد دینی این نشریات و روزنامه‌ها، کتابی مفصل می‌شود.

ایران از فرانسه‌ هم آزاد تر بود!

در اوضاع و احوالی که نهضت آزادی (که امام خمینی(ره) را مسئول ادامه‌ی جنگ و مسئول خون شهدای دفاع مقدس می‌دانستند و بیانه‌هایشان در زمان جنگ لرزه بر اندام مادران شهدا می‌انداخت و ستون پنجم دشمن را به‌ عهده داشتند) به راحتی مقالات ضد دینی خود را در نشریات داخلی به اسم آزادی بیان با یارانه‌‌ی بیت‌المال چاپ می‌کردند.

در شرایطی رامین جهانبگلو (که در زمان رحلت امام خمینی(ره) با نوشتن توهین‌نامه‌ای، رحلت ایشان را جشن گرفته بود و به اتحادیه‌ی اروپا نوید فروپاشی انقلاب اسلامی را می‌داد) در مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری با دوستان اصلاح‌طلب پالوده می‌خوردند و برنامه‌ی مدیریت مطبوعات و محصولات فرهنگی کشور را برای فروپاشی از درون انقلاب تنظیم می‌کردند که دیگر آدم‌های ضدانقلاب و ضد دین در روزنامه‌های دولتی و شبه دولتی قلم‌ می‌زدند.

کلی‌گویی خوب نیست، ولی آوردن مصادیق در این‌ مقال کوتاه نمی‌گنجد. آزادی محض را تصور کنید. این روزنامه تعطیل می‌شد، نویسندگان و تحریریه‌اش کم‌تر از چهل‌وهشت ساعت از عطا مهاجرانی مجوز روزنامه‌ای دیگر را می‌گرفتند!

همین شرایط باعث شد که کمیسیون فرهنگی مجلس پنجم، اصلاحیه‌ای را به قانون مطبوعات به تصویب رساند و برای تصویب به صحن علنی فرستاد که خشم اصلاح‌طلبان را برانگیخت. به طوری که اگر تیتر روزنامه‌های آن‌روزها را مطالعه کنیم تصور می‌کنیم اصلاحیه‌ی قانون مطبوعات احتمالا مانند قوانین استبدادی دولت‌های دیکتاتوری از قبیل مصر و عربستان و… است. بهتر است برای قضاوت بهتر متن اصلاحیه‌ی قانون مطبوعات را بخوانیم تا ببینیم آن‌چه از سوی مجمع روحانیون مبارز «تهدید آزادی مطبوعات و سایه‌ی استبداد بر فضای مطبوعات» نامیده می‌شود دقیقا چیست.

متن اصلاحیه قانون مطبوعات:

۱٫ ممنوعیت فعالیت مطبوعاتی برای عوامل بیگانه، اعضای گروهک‌های تروریستی و ضدانقلاب، جاسوسان، وابستگان و سردمداران رژیم طاغوت و…

منع شدن مطبوعات کشور از دریافت کمک مالی از کشورهای بیگانه.

ضمانت اجرایی برای مقابله با افراد دولتی یا غیردولتی که نشریات را برای چاپ مطلب یا مقاله‌ای زیر فشار قرار داده یا آنها را وادار به سانسور نمایند (در قانون مطبوعات با تأکید بر آزادی بیان و قلم و برای پیشگیری از اعمال قدرت مسئولان بر مطبوعات، تصریح شده بود که اگر مطبوعات دولتی یا غیردولتی از این ماده تخلف کنند به حکم دادگاه از خدمات دولتی منفصل و یا تعزیر خواهند شد.)

لزوم التزام عملی مدیران مسئول و صاحبان امتیاز نشریات به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.

آتش تهیه توپخانه

هنوز مصوبه‌ی اصلاح قانون مطبوعات در هیئت رئیسه‌ی مجلس، برای رأی‌گیری در صحن علنی اعلام وصول نشده بود که موج حملات به این قانون از طرف بدنه‌ی دولت و حامیان دولت آغاز شد. شورای شهر و تمامی تشکلّات و نشریات حامی دولت، اعتراض‌های تندی را اعلام کردند! این موج اعتراضات وقتی به روزنامه‌ی سلام با مدیریت آقای موسوی خوئینی‌ها رسید، تبدیل به یک سونامی شد، چرا که روز ۱۵ تیر این روزنامه با توجه موضوع قتل‌های زنجیره‌ای که منتسب به وزارت اطلاعات و سعید امامی بود، نامه‌ای محرمانه منتسب به وزارت اطلاعات، با حذف صدر و ذیل آن، منتشر کرد که طرح اصلاح قانون مطبوعات را سفارش سعید امامی به مجلس معرفی می‌کرد. حال آن‌که یونسی، وزیر اطلاعات از این روزنامه به دو دلیل «افشای اسناد محرمانه‌ی دولتی» و همین‌طور «سوءاستفاده از متن جرح و تعدیل‌شده‌ی آن» به دادگاه شکایت کرد.

شکایت وزارت اطلاعات از خوئینی‌ها به دادگاه ویژه‌ی روحانیت رفت و روزنامه‌ی سلام نیز توقیف شد. بهانه برای اصلاح‌طلبان جور شده بود و تهدید‌های رسانه‌ای شروع شد. تیتر‌هایی با عناوین، «مقابله با دولت»، «مخالفت با توسعه‌ی سیاسی»، «اقدامی غیرقانونی»، «سیاست‌ورزی به پایان می‌رسد»، «محدودیت مطبوعات، خشم مردم را شعله‌ور خواهد کرد»، « زمان حامل حوادث خشونت‌بار است»، « دانشجویان ساکت نخواهند نشست»، « پایان سیاست ورزی»، « نظام باید هزینه‌های سنگینی بپردازد» و …. تنها در مدت دو روز میان ۱۵ تا ۱۷ تیر بر پیشانی روزنامه‌های زنجیره‌ای جا خوش کرد، تصور کنید در دو روز غالب روزنامه‌های کشور تیتر‌هایی با این عناوین را به صورت تیتر اول چاپ کنند، شما چه احتمالی می‌دهید؟ این تیتر‌های تحریک‌آمیز خارجی‌ها را هم سر ذوق آورده بود، هنوز در تهران و در عرصه‌ی عمل اتفاقی نیفتاده بود که بی بی‌سی در رادیو گفت: «پرچمداران جامعه مدنی در ایران یعنی نشریات نشاط، صبح امروز، خرداد، همشهری و ایران، مراکز قدرت را نشانه رفته‌اند و با زیر سوال بردن مشروعیت و مقبولیت نظام اسلامی، چالشی جدی فراروی حاکمان اسلامی گشوده‌اند»

پاتک ستون پنجم

دفتر تحکیم وحدت برای مخالفت با اصلاح قانون مطبوعات و توقیف روزنامه سلام دعوت به تجمع کرد و در ساعت ۹شب در خوابگاه دانشجویی این تجمع شکل گرفت و تبدیل به تظاهرات شد. در این بین لیدر این جریان افرادی غیردانشجو نظیر اکبر محمدی و منوچهر محمدی بودند. جای دیگری از کوی دانشگاه، فرخ شفیعی، با پخش تراکت‌ دانشجویان را به تظاهرات و راهپیمایی دعوت می‌کرد.

حضور اغتشاش‌گران در بین دانشجویان شدت و حرارت تظاهرات را زیاد کرده بود! درخواست کمک مدیر کوی دانشگاه از پلیس، نیروی انتظامی را از کلانتری ۱۲۵ و یوسف آباد به محل کشانده بود. پلیس در مقابل تجمع غیرقانونی و مسدود کردن مسیر تردد وسایل نقلیه و همینطور شعار‌های توهین‌آمیز شفیعی و لیدرهای تظاهرات، بدون درگیری و با صحبت‌های افسر مافوق، دانشجو‌یان را به داخل کوی هدایت کرد. بیش از ۹۰درصد دانشجویان به داخل کوی بازگشتند ولی همان پانزده، بیست نفری که جلوی در ایستاده بودند دوباره شعار دادند که «دانشجو گول نخور، بازی نخور» جمعیت را تحریک کردند تا دوباره به خیابان بیایند!

انگار بعضی دوست نداشتند تا این تجمع اعتراضی وآرام به پایان برسد و سعی داشتند با شعارهای تحریک‌آمیزشان به‌دنبال ایجاد درگیری بودند! کمک اوضاع بالا گرفت و حرکت به سمت خیابان‌ها شروع شد، ولی پلیس مانع حرکت‌شان بود، پس بهترین بهانه برای درگیری بود، کتک‌کاری بین آشوب‌گران و پلیس شروع شده بود و «آن سبو بشکست و آن باده بریخت.» همین!

خط شکست..!

یک تجمع اعتراضی تبدیل به یک تظاهرات ضد نظام شد! مدیریت تظاهرات به عهده‌ی اعضای دفتر تحکیم وحدت بود که تظاهرات را بیرون از کوی دانشگاه و خیابان منتقل کردند و هر لحظه شعار‌ها را تندتر و به سمت شعارهای ضدنظام پیش بردند! دانشجویان معترض به تعطیلی یک روزنامه، خود را وسط تظاهراتی ضد جمهوری اسلامی می‌دیدند!

شیشه‌های مهدکودکِ امیرآباد شکسته شد و تعدادی موتور سیکلت و لاستیک آتش گرفت و ککتل ملوتوف‌ها را به سمت پلیس پرتاب کردند تا چند مأمور دچار سوختگی شدند! درگیری بالا گرفت! شهر شلوغ شد و عده‌ای هفت‌تیر کش شدند! جمعیت هزار نفری دانشجویان برای آشوب‌گری عده‌ای کافی بود، همیشه عادت دارند خود را در سنگر امن بقیه پنهان کنند.

درگیری به گروگان‌گیری سربازان پلیس در کوی دانشگاه منجر شد و ورود ۱۲ نفر از مأمورین پلیس به کوی دانشگاه به مدت ۲۰ دقیقه بهانه‌ی خوبی برای تخریب و آتش زدن خوابگاه توسط عده‌ای نقاب‌دار شد و گناه آتش زدن و از بین بردن ۸۰۰ اتاق و ۲۴۰۰ تخت شد!

فتنه تازه شروع شده بود، تا صبح خیابان‌های اطراف متشنج و در حال درگیری بود. وزارت کشور دستور برخورد می‌داد ولی وزیرکشور و معاونش در بین دانشجویان از نیروی انتظامی بد می‌گفتند و پلیس را مقصر می‌دانستند! دستور عدم برخورد با آشوب‌گران پرده‌ی دیگری از سناریوی طرفداران آشوب در بدنه‌ی دولت بود، یعنی پلیس نگاه کند، گاز اشک‌آور نزند، درگیر نشود، آشوب‌گران هرچه کردند باشد! چندین بانک و ماشین و اتوبوس و موتور در روز جمعه ۱۸ تیر آتش گرفت!

بمب‌باران سمی و روانی

صبح روز شنبه روزنامه‌ها بنزینروی آتش ریختند! همه‌ی روزنامه‌های دوم خردادی تیتر‌های با این عناوین زدند: «کوی دانشگاه به خون کشیده شد»، «دفتر تحکیم وحدت یک‌ هفته عزای عمومی اعلام کرد» و «قتل حداقل دو دانشجو در حمله نیروهای انتظامی به خوابگاه قطعی است.»

این همه هماهنگی تأمل‌برانگیز بود! آن‌هم زمانی که از اظهار نظر‌های غربی هم اطلاع داشته باشیم: «گری سیک»، مشاور امنیت ملی در دولت‌های کارتر و ریگان گفته بود: «برای آن‌ها که خواستار توسعه‌ی سیاسی هستند زمان بسیار خطرناک است در طی دو سال گذشته علی‌رغم وجود حمایت تبلیغاتی و فیزیکی، این افراد در نگاه داشتن خود، شجاعت به خرج داده‌اند و شجاعت آن‌ها در روزهای آینده به نمایش گذاشته خواهد شد»

نشریه‌ی انگلیسی «میدل ایست اکونومیک دایجست» در هفتم تیرماه تیتر زده بود: «بیش‌ترین ناظران در تهران بر این اعتقادند که تابستان امسال شاهد یک آزمون حیاتی قدرت و حتی شاید دور نهایی رویارویی جدی بین جناح محافظه‌کار و اصلاح‌طلبان خواهد بود. اصلاح‌طلبان یک تابستان سیاسی داغ را در پیش روی دارند تا جناح محافظه‌کار را از میدان مبارزه خارج نمایند.»

برنامه‌ریزی‌ آن طرف آبی‌ها برای وقایع ۶روزه میانه ۱۷ تا ۲۳ تیر یادآور برنامه سه روزه صدام برای سخنرانی در تهران بود. خوش‌خیالان انقلاب را در حال سقوط می‌دیدند! بعضی‌هاشان برای ورود به ایران آماده شدند. حتی عده‌ای از دیپلمات‌ها متن تبریک به قدرت رسیدن پهلوی سوم و یا رئیس هیئت انتقالی قدرت را نیز تنظیم کرده بودند.

پشتیبانی دولتی

فائزه هاشمی، مصطفی تاج‌زاده، موسوی لاری، هادی خامنه‌ای، عبدالله نوری، داوود سلیمانی، منوچهر محمدی، اکبر گنجی، عزت‌الله سحابی، محتشمی‌پور، فاطمه کروبی، مجید انصاری و… همه‌گی برای آرام کردن دانشجویان به میدان آمده بودند ولی معلوم نبود چرا اوضاع بدتر می‌شد! یکی از طرفداران ملی مذهبی پیشنهاد حرکت به سمت صدا و سیما و بیت رهبری را داده بود! جالب بود که معاون وزیر علوم وقت نیز عبور تظاهرات‌کنندگان از نظام را تأیید می‌کرد دکتر داوود سلیمانی که خودش از عصر ۱۷ تیر در کوی دانشگاه بود و با اعضای اصلی دفتر تحکیم در ارتباط بود، بعد‌ها گفت: «خیلی‌ها می‌خواستند حتی از بحث نظام عبور کنند، صرف عبور از خاتمی و این‌ها که مهم نبود، مهم این بود که می‌گفتند کل این نظام را دیگر نمی‌خواهیم و نمی‌توانیم تحمل کنیم.» دقیقاً پروژه‌ای بود که در فتنه‌ی ۸۸ نیز اجرا شد! با یک بهانه سراغ اصل نظام می‌آیند!

مسیر‌های حرکتی آشوب و تظاهرات نشانه‌ی خوبی نبود، برای بستن یک روزنامه چه کسی سراغ صدا و سیما را می‌گیرد؟ سراغ بیت رهبری را برای چه می‌گرفتند؟ بازی سر دراز داشت!

پیراهن قلابی عثمان.!

پروژه کشته‌سازی از فتنه‌ی جمل تا فتنه‌ی ۷۸ و ۸۸ در دستور کار مدیریت فتنه بوده! ۱۹تیر همه‌ی روزنامه‌ها و دولتی‌های نفوذی و …. از ۵نفر کشته سخن‌ می‌گفتند! عزای عمومی و مجلس عزا برای کسانی که هنوز زنده بودند! و حتی یکی از آن‌ها در بین شاکیان فرهاد نظری هم پیدایش شد! تا ۲۱تیرماه کسی کشته نشده بود، تا اینکه بر اساس قانون نانوشته‌ی: «اصلاحات خون می‌خواهد» خونی ریخته شد و یک‌نفر با اسلحه‌ای غیرسازمانی به قتل رسید! یعنی دو روز بعد از ادعای کشته‌ شدن ۵نفر در روزنامه‌ها…

بمب‌باران عقبه‌ی خودی…

دروغ‌پردازی و اتهام‌زنی چند وقتی بود که به وزارت اطلاعات ضربات سختی زده بود. سپاه و بسیج هم که همیشه سیبل دشمن بودند از این حملات بی‌نصیب نبودند! انگار برنامه‌ای بود برای فتح همه‌ی سنگرهای انقلاب. این‌بار هم نیروی انتظامی را گذاشته بودند وسط تا قربانی کنند! اصلاح‌طلبان، برای از بین بردن وجهه‌ی نیروی انتظامی و ریختن آبروی فرماندهان آن، خیز برداشتند.

شمشیر خشم مردم در نیام صبر ولایت

۲۱ تیرماه بود که حضرت آقا دانشجویان را دعوت کردند و از آسیب‌دیده‌های بی‌گناه دلجویی کردند و مردم را به صبر دعوت کردند.

«مگر من بارها نگفته‏ام در اجتماعات کسانى که مخالفند، هیچ‌کس نباید رفتار خشونت‏آمیز داشته باشد؛ چون این، دشمن را خوشحال مى‏کند. بارها ما این حرف را گفتیم، چرا گوش نکردند؟! چرا گوش نمى‏کنند؟! حتّى اگر یک حرفى که خون شما را به جوش مى‏آورد به زبان آورند – مثلاً فرض کنید اهانت به رهبرى کردند – باز هم باید صبر و سکوت کنید. اگر عکس مرا هم آتش زدند و یا پاره کردند، باید سکوت کنید. نیرویتان را براى آن روزى که کشور به آن نیازمند است، براى آن روزى که نیروى جوان و مؤمن و حزب‏الّلهى باید در مقابله با دشمن بایستد، حفظ کنید، والاّ حالا فرض کنیم یک جوان، یا یک دانشجوى فریب‏خورده‏اى هم حرفى زد و کارى کرد؛ چه اشکالى دارد؟ من از او صرف‏نظر مى‏کنم.»

مظلومیت حضرت آقا در خطاب به حضرت ولی‌‌عصر(عج) موج می‌زد و جوانان ولایتی را از به‌ دنیا بودنشان پشیمان می‌کرد: «آخرین جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولىّ‏عصر ارواحنافداه عرض کنیم: «اى سیّد و مولاى ما! پیش خداى متعال گواهى بده که ما در راه خدا تا آخرین نفس ایستاده‏ایم. بزرگ‌ترین آرزو و افتخار بنده این است که در این راهِ پُرافتخار و پُرفیض و پُربهجت، جان خودم را تقدیم کنم.»

امر ولایی بود. خشم مردم باید در نیام صبر باشد. فتنه هنوز روشن نشده. دشمن دنبال صفین بود. نهروانیان همراه با انقلاب با دمشان گردو می‌شکستند و سوار بر موتور، با بیسیم و موبایل جمعیت را کنترل می‌کردند. حال آن‌که هرچه می‌گذشت رسواتر می‌شدند. حضرت آقا دوباره ۲۲تیرماه به مردم تهران و ایران پیام دادند و دعوت به صبر کردند:

«ملت رشید و غیور ایران، مردم عزیز تهران‏؛ 

دو روز است که جمعى از اشرار با کمک و همراهىِ برخى از گروهک‌هاى سیاسىِ ورشکسته و با تشویق و پشتیبانى دشمنان خارجى در سطح تهران، به فساد و تخریب اموال، و ارعاب و عربده‏جویى پرداخته و موجب سلب امنیت و آسایش مردم شده‏اند. دشمنان زبون و حقیر اسلام و انقلاب گمان کرده‏اند، انقلاب و مردم مؤمن و انقلابى به آنان اجازه خواهند داد که با فتنه‏انگیزى خود، راه سلطه‏ى آمریکاى جنایتکار را بر میهن عزیز ما هموار کنند. گروهک‌هاى وابسته و معاند، طبق تحلیل اربابان و معلمان خود، گمان کرده‏اند مردم ایران از اسلام و انقلاب، دست برداشته‏اند، و به خیال باطل خود مى‏خواهند از انقلاب اسلامى انتقام بگیرند؛ ولى غافل از این‏که ملت مؤمن و شجاع و هوشیار به آنان و اربابان و پشتیبانان آنان اجازه‏ى ادامه‏ى شرارت را نخواهند داد و نظامِ مقتدر اسلامى، آنان را به شدت منکوب خواهد کرد.

به مسئولان در دولت و به‌خصوص مسؤولان امنیت عمومى تأکید شده است که با درایت و قدرت، عناصر مفسد و محارب را بر جاى خود بنشانند و بى‏شک کسانى که چشم به فتنه‏انگیزی‌هاى این روسیاهان دوخته‏اند، مأیوس خواهند شد.

ملت بزرگ ایران مخصوصاً جوانان عزیز باید در کمال هوشیارى مراقب حرکات دشمن باشند و به طور کامل با مأموران، همکارى کنند و عرصه را بر عناصر مزدور و خودفروخته‏ى دشمن، تنگ نمایند. و به خصوص فرزندان بسیجى‏ام باید آمادگى‏هاى لازم را در خود حفظ کنند و با حضور خود در هر صحنه‏یى که حضور آنان در آن لازم است، دشمنان زبون را مرغوب و منکوب سازند. تأیید اسلام و مسلمین را از خداوند متعال مسألت مى‏کنم.»

سپاه محمد(ص) خط را پس گرفت

سپاه محمد(ص) مانند زمان جنگ به خیابان‌ها ریختند. جمل و پیراهن عثمان و صفین و قرآن به نیزه و معاویه و نهروانیان را به زباله‌دان انداختند و ثابت کردند تهران هنوز برای علی امن است. خمینی اگر نیست، امتش پای انقلاب ایستاده‌اند. دشمن، ۲۳ تیرماه با سیل جمعیت میلیونی در تهران روبه‌رو شد. مردم به حمایت از امام‌شان بیرون آمدند و رویایی شش‌روزه‌ی فتح انقلاب به کابوسی تلخ تبدیل شد. غائله خوابید!


۵۹۸٫ir

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.