کلک جناب سروان به پشه ها

به گزارش تفسیری ممتازنیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان در تاریخ سهشنبه ۱۶آبان۹۱،

بعد از عمیلیات فتح المبین کنار رودخانه کرخه در روستای سرخه مستقر شد ه بودیم و هر روز برای پاکسازی مناطق وسیعی که با مین های مختلف دشمن پوشیده شده بود به دشت فتح المبین می رفتیم.

به گزارش تفسیری مجله شبانه ممتاز نیوز، احمد یوسفی در تازهترین نوشته از وبلاگ رقصی میان میدان مین آورده است:

بعد از عمیلیات فتح المبین کنار رودخانه کرخه در روستای سرخه   مستقر شد ه بودیم و   هر روز  برای پاکسازی مناطق وسیعی که با مین های مختلف دشمن پوشیده شده بود  به دشت  فتح المبین می رفتیم . هوا بسیار گرم شده بود و ظهر ها که به روستای ویرانه و  بی سکنه سرخه بر می گشتیم شدت گرما امان چرت زدن را هم از ما  می گرفت  . بعلت نزدیکی بسیار بسیار این روستا با رودخانه کرخه شبها  پشه هایی  به سراغمان می آمد که نیش زدنشان را خدا نصیبتان نکند .

خلاصه کلافه شده بودیم .  نه روز آرامش داشتیم و نه شب استراحت .

یک روز خبر عجیبی همه را خوشحال نمود . شنیدیم که یک دستگاه کولر آبی سه هزار به گروهان واگذار شده . برای اینکه این کولر را به کدام سنگر و گروه بدهند همه در دفتر فرمانده یگان امیر سرتیپ مخدوم که آن وقت ستوان یکم بود جمع شدیدم . گروهان ما   حداقل ۲۰ سنگر هفت هشت نفره داشت . هر کس برای بردن این کولر به سنگر خودش تلاش می نمود . بلاخره بعد از رایزنی های فراوان تصمیم این چنین شد که کولر را در سنگر فرماندهی ، جناب سروان مخدوم نصب نمایند و همگی ظهر ها برای استراحت و خوش گذرانی به سنگر فرماندهی که در مدرسه ی روستا قرار داشت و بزرگ تر از دیگر سنگر ها بود  برویم .

بعد از دو روز که از  نصب کولر گذشت  ، من و همسنگری هایم تصمیم گرفتیم که  ساعتی از ظهر را زیر کولر آبی خوش بگذرانیم . آن روز وقتی وارد سنگر فرماندهی شدیم چشمتان روز بد نبیند از  شدت جمعیت بسیاری که بقول خودشان استراحت می نمودند  نفسمان  به شماره افتاد . وقتی دیدیم جا نمی باش و نمی شه خوابید از سنگر خارج زدیم و تن را به آب رودخانه ی کرخه زدیم . و روزها گذشت .

راستی از آزار و اذیت پشه ها در شب بشنوید . ما از غروب آفتاب  که نماز همه می شد ، بدنمان را به گازوئیلی که در آب پاش پلاستیکی آرایشگاه یگان ریخته بودیم آغشته می نمودیم ، پشه بندها را هم طوری گازوئیل می پاشیدیم که وقتی زیر  آن می رفتیم چک چک گازوئیل روی بدنمان می ریخت ولی بازهم پشه ها امانمان را می بریدند معلوم نبود چطوری از سوراخهای پشه بند  می گذشتند و بدن های ما را  بوسه باران می نمودند.

یک شب که آزار و اذیت آنها بیش از حد شد به بچه ها گفتم امشب بر ویم سنگر جناب سروان مخدوم ، شبها که کسی  به آنجا نمی رود، لااقل یکی دو ساعت را استراحت کنیم . ملحفه هایمان را به دست گرفتیم و راهی سنگر فرماندهی شدیم . ساعت از ۱۱ شب قبل بود وقتی وارد مدرسه شدیم  از خاموش بودن موتور برق کولر تعجب نمودیم  . می خواستیم برگردیم که یکی از بچه ها گفت حالا تا اینجا  آمدیم برویم داخل ببینیم چه خبر است .وقتی وارد سنگر شدیم جناب سروان مخدوم زیر ملحفه ای خارج از پشه بندش  خوابیده بود ما تصمیم گرفتیم که بر گردیم . در همین فکر بودیم که ایشان بلند شدند و نشستند . سلام نمودیم و گفتیم . آمده بودیم که زیر کولر ساعتی بخوابیم چرا خاموشه ؟!

ایشان گفتند متاسفانه بنزین موتور برق ، کفاف روزها را بیشتر نمی دهد و شب ها کولر را خاموش می کنیم .

پرویز گفت : جناب سروان حالا چرا خارج از پشه بند خوابیدی ؟

جناب سروان با آن لهجه ی بسیارزیبایش گفت : کلک رشتی زدم  پسر جان ، پشه ها فکر می نمایند من زیر پشه بند خوابیدم و به  آنجا هجوم می آورند  منم اینجا به ریش  آنها می خندم .

با شنیدن این حرف زدیم زیر خنده و تا چند روز این حکایت بسیارزیبا ورد زبانمان بود.

راوی : احمد یوسفی


باشگاه خبرنگاران

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.