(شما هم یادگاری برای او بنویسید)
کافهسینما-سید آریا قریشی: وقتی به سیمای بازیگری خسرو شکیبایی در طول سه دهه حضور درخشانش در عرصه بازیگری میاندیشیم، احتمالاً لحظات خاصی را به یاد میآوریم: حمید هامون وقتی خبر رابطه ی غیر افلاطونی مهشید با عظیمی را میشنود، خرد میشود و فرو میریزد؛ صفا در تاکسی گریه میکند و دیگر افراد داخل تاکسی را هم به گریه میاندازد؛ رضا رضاییمنش در نامه به دخترش، کیمیا، مینویسد: «سهم ما هم یک یادش بخیر ساده…»؛ منصور خسروی پس از دعوا با دخترش، او را در آغوش میکشد و میگوید: «آشتی آشتی، تا روز بهشتی…»؛ رضا صباحی خبر خراب شدن خانه سبز را که میشنود، گوشهای مینشیند و زار زار گریه میکند؛ عادل و ابی مشرقی، هر کدام برای عشقهای دور از دسترس خودشان اشک میریزند؛ عمو رحیم در حال گریه اعتراض میکند که چرا یک ایرانی باید به یک اسیر عراقی سیلی بزند و … یادآوری تمام این لحظات، مدخل مناسبی است برای بررسی سیمای بازیگری خسرو شکیبایی.
“زمانی احساس کردم تکنیک و غریزه در من قاطی شده و یکی شده است.” (خسرو شکیبایی)۱
وقتی به سیمای بازیگری خسرو شکیبایی در طول سه دهه حضور درخشانش در عرصه بازیگری میاندیشیم، احتمالاً لحظات خاصی را به یاد میآوریم: حمید هامون وقتی خبر رابطه ی غیر افلاطونی مهشید با عظیمی را میشنود، خرد میشود و فرو میریزد؛ صفا در تاکسی گریه میکند و دیگر افراد داخل تاکسی را هم به گریه میاندازد؛ رضا رضاییمنش در نامه به دخترش، کیمیا، مینویسد: «سهم ما هم یک یادش بخیر ساده…»؛ منصور خسروی پس از دعوا با دخترش، او را در آغوش میکشد و میگوید: «آشتی آشتی، تا روز بهشتی…»؛ رضا صباحی خبر خراب شدن خانه سبز را که میشنود، گوشهای مینشیند و زار زار گریه میکند؛ عادل و ابی مشرقی، هر کدام برای عشقهای دور از دسترس خودشان اشک میریزند؛ عمو رحیم در حال گریه اعتراض میکند که چرا یک ایرانی باید به یک اسیر عراقی سیلی بزند و … یادآوری تمام این لحظات، مدخل مناسبی است برای بررسی سیمای بازیگری خسرو شکیبایی. در تمام این لحظهها، آن چه به چشم میخورد، حضور به یادماندنی عنصر احساس در صحنه است. خسرو شکیبایی چنین بازیگری بود (هنوز هم گاهی برایم سخت است که برای او از افعال ماضی استفاده کنم). در تمامی کاراکترهایی که شکیبایی به آن ها جان بخشیده، رگههای غنی و واضحی از احساساتگرایی شرقی به چشم میخورد که بدون شک در محبوبیت و مقبولیت فوقالعاده او تأثیر به سزایی داشتهاند. تا جایی که شاید بتوان گفت در تاریخ سینمای ایران، کمتر بازیگری «ایرانی» تر و «شرقی» تر از خسرو شکیبایی وجود داشته است. در طول سه دهه، خسرو شکیبایی نماد احساساتگرایی، روشنفکری و شکنندگی ایرانی بوده است. این احساساتگرایی را حتی در نقشهای منفیتری که شکیبایی بازی کرده هم میتوان ردیابی کرد. مثال میخواهید؟ نقشهای شکیبایی در فیلمهای «سارا» و «عاشقانه» از این جملهاند.
“در واقع تو روی صحنهای و با تماشاگرت قرار و مدار میگذاری که بداند تو، هم آن شخصیت نمایش هستی و هم خودت” (شکیبایی)۲
احساساتگرایی شدید نقشهای ایفا شده توسط شکیبایی از این جا نشأت میگرفت. او در تمام فیلمهایش، نشانههایی از خودش را بروز میداد. تهِ تهِ اکثر کاراکترهایی که توسط او بازی شدهاند، میتوانیم گوشههایی از خود خسرو شکیبایی را تشخیص دهیم. همین مسأله بود که باعث شد بسیاری (به اشتباه) تا آخر عمر شکیبایی، او را به تکرار نقش حمید هامون متهم کنند. هر چند قابل انکار نیست که حمید هامون با اختلاف فراوان، شاخصترین نقش و بازی شکیبایی به شمار میرود و شاید در برخی از فیلمها، شکیبایی واقعاً خود را تکرار کرده باشد. ولی آیا این نکته فقط درباره شکیبایی صدق میکند؟! آیا همه بازیگران در هر فیلمی، پرسونای جدیدی از خود بروز میدهند؟ دقیقتر که نگاه کنیم، اتهامی که بارها به شکیبایی زده شده و گاهی به عنوان نقطه ضعف او مورد برداشت قرار میگیرد را میتوان متوجه تمام بازیگران بزرگ تاریخ هم دانست! مگر مارلون براندو، پل نیومن و جیمز دین، هر کدام در دهه ی ۵۰، گوشههایی از شمایل یاغی سرکش را جان نبخشیدهاند؟ یا قبلتر از آن، مگر همفری بوگارت و کلارک گیبل در دوران اوج کاریشان، به ترتیب نقش «آدمهای خشک و عبوس با قلبی رمانتیک» و «عاشق خوشپوش بیخیال و طعنهزن را بازی نمیکردند؟» آیا کری گرانت در هر کدام از کمدیرمانتیکهایی که بازی کرد، کاملاً متفاوت با نقشآفرینیهای دیگرش عمل کرد؟ مگر می توان هر کدام از نقشآفرینیهای درجه یک آل پاچینو را دید و آن را با یکی از هنرنماییهایش در فیلم های «پدرخوانده»، «سرپیکو» و «بعدازظهر سگی» مقایسه نکرد؟ مگر رابرت دنیرو چند بار توانسته، یا مهمتر از آن، خواسته که خود را از کاراکتر «مرد تنهای خداوند» که در همکاریهایش با اسکورسیزی ساخت، رها کند؟ پس چگونه است که این شباهتها، نه تنها از ارزش کار آن بازیگران نمیکاهند بلکه برعکس باعث اعتبار هر چه بیشترشان هم میشوند، اما در مورد شکیبایی به دستاویزی برای کمرنگ کردن حضور درخشان او در سینمای ایران تبدیل میشوند؟ فکر میکنم یک بار برای همیشه باید این اشتباه بزرگ تاریخیمان را حل کنیم. شکیبایی خود را تکرار نکرد. بلکه گوشههایی از خودش را در فیلمهایش به نمایش گذاشت. همانطور که احتمالاً درباره تمام اساطیر و اساتید بازیگری تاریخ سینما هم چنین نکتهای به چشم میخورد.
“بازیگر معاصر در جهان … بیشتر به سوی آن میرود که «بازی نکند»” (خسرو شکیبایی)۳
خسرو شکیبایی مصداق بارز این حرف خودش بود. کیومرث پوراحمد خاطره ای از حضور شکیبایی در فیلم خواهران غریب نقل میکند با این مضمون که در سکانسی که منصور خسروی با خانم جان بگو مگو می کرد، آن دو جملاتی را بداهه بیان کردند. پس از پایان فیلمبرداری شکیبایی غیبش زد و زمانی که پوراحمد او را پیدا کرد، در گوشه ای در حال گریه کردن بود و علت گریستنش هم این بود که به خانم جان گفته بود: «مهربونی هات کو؟ مهربونی هات کو؟!» شکیبایی آن قدر با نقشهایش زندگی میکرد که یک جمله بداهه سر صحنه فیلمبرداری تا این حد او را منقلب میکرد. زندگی شکیبایی بازیاش بود و بازی او زندگیاش. برای همین است که شکیبایی حتی به منفیترین نقشهایش هم شیرینی و حتی گاه معصومیتی میبخشید که باعث همدلی تماشاگر با او میشد. احتمالاً مهمترین دلیل موفقیت شکیبایی در طول این سالها و استمرار این محبوبیت، رعایت همین نکته بوده است. این که صرف بیان دیالوگها و اجرای آن چه در فیلمنامه ذکر شده، کافی نیست. بلکه این بازیگر است که حس و حال نقش را در میآورد و آن را میسازد. شکیبایی سر صحنه فیلمهایش، پیشنهاداتی برای بهتر شدن نقشش میداد و تصادفی نیست که بهترین بازیهایش در فیلمهای کارگردانانی اتفاق افتاد که طبق گفته خودش، به پیشنهاداتش توجه کرده و در بسیاری از موارد آن ها را میپذیرفتند. (مثل داریوش مهرجویی، کیومرث پوراحمد و فریدون جیرانی).
“گروهی از دوستان به اشتباه فکر میکردند که شخصیت هامون، نزدیک به من است، در صورتی که این طور نیست” (شکیبایی)۴
اما هر چه تاکنون ذکر شده، فقط یک بعد ماجراست. خسرو شکیبایی نه تنها یکی از غریزیترین بازیگران تاریخ سینمای ایران، که یکی از تکنیکیترین آنها هم بود. کمتر بازیگری یافت میشود که هر دوی این ویژگیها را این گونه کامل و در حال تعادل دارا باشد. جمع این دو ویژگی، باعث شده بود تا شکیبایی (بر خلاف سوءتفاهمی که درباره او وجود داشت) قابلیت ایفای طیف وسیعی از نقشها را داشته باشد. به راستی کسی هست که توان درک تفاوتهای بنیادین بین کاراکتر حمید هامون را با شخصیتهایی که شکیبایی در فیلمهای «یک بار برای همیشه»، «کیمیا»، «پری»، «سالاد فصل»، «ستاره بود»، «چه کسی امیر را کشت؟»، «حکم» و «اتوبوس شب» بازی کرد، نداشته باشد؟ آیا باز هم میتوان گفت که شکیبایی فقط پرسونای هامون را در فیلمهای مختلف تکرار میکرده است؟ فقط به عنوان یک مثال، بازی شکیبایی در «سارا» را به یاد بیاورید. حضوری که اتفاقاً به شدت زیر سایه بازی شکیبایی در «هامون» قرار گرفته و مدام با آن مقایسه و فرصتی میشود تا عدهای یادآوری کنند که شکیبایی حمید هامون را تکرار کرده است. بله! کاراکتر گشتاسب در «سارا» لااقل از یک جنبه شبیه حمید هامون است: از این نظر که هر دو کاراکترهایی آشفته و بیقرار هستند. اما آشفتگی این دو کاراکتر از دو جنس متفاوت است. بیقراری حمید هامون به خاطر تردید روشنفکرانه است و آشفتگی گشتاسب به واسطه عقدههایی پدید آمده که ریشه برخی از آنها را در «سارا» میبینیم. حمید هامون، شخصیت مرموزی است و گشتاسب اتفاقاً کاراکتری است که چیزی برای پنهان کردن از تماشاگر ندارد. بنابراین شکیبایی در «سارا» از آن چه که احتمالاً در فیلمنامه اولیه برای نقش گشتاسب در نظر گرفته شده، فراتر میرود و با سبک بازیاش اطلاعاتی را برای تماشاگر روشن میکند و از آن طرف در «هامون» با خست تمام به گونهای ایفای نقش میکند که به ابهام پیرامون کاراکتر اصلی فیلم افزوده شود. میتوان مثالهای فراوانی از این دست در بازیهای شکیبایی پیدا کرد. آرامش و طمأنینه اسد را در «پری» به یاد بیاورید (در سکانس خودسوزی اسد، وقتی شکیبایی روی تخت دراز کشیده است، در آخرین لحظات دستانش را در جیبش فرو میبرد و اندکی خود را منقبض میکند. حرکتی بسیار ساده که به یمن بازی درخشان شکیبایی، به بهترین شکل ممکن حس آرامش و رهایی کسی را به تماشاگر انتقال میدهد که روحش زیادی بزرگ و لطیف شده و دیگر جسمش کفاف روحش را نمیدهد). رخوت ناراحتکننده عمو رحیم در «اتوبوس شب» و اقتدار کاریکاتوری حد میثاق در «حکم» را به یاد دارید؟ دو شیوه کاملاً متفاوت بازی شکیبایی در «کیمیا» را چطور؟
“… هنوز مدتی نگذشته همه خواهیم فهمید که وقتی مینویسیم یا فیلم میسازیم، وقتی به خلق یا بازیای که خسرو را میخواهد میرسیم، با حسرت خواهیم گفت جای خسرو شکیبایی خالی است. و اگر عاقل باشیم به خود خواهیم گفت: «نه! این نقش را به کسی دیگر نمیتوان داد» و آن وقت نقش را عوض خواهیم کرد” (بیژن بیرنگ)۵
تمام ویژگیهای بالا، شکیبایی را به یک بازیگر مؤلف تبدیل کردند. کاراکتر عاشق عارف شاعر مسلک، شکننده و احساساتی (که البته در بسیاری از فیلمهای شکیبایی، با ویژگیهای دیگری هم آمیخته میشدند)، مخصوص خود شکیبایی بود و حالا در غیاب او، هنوز بازیگری پیدا نشده که بتواند پا جای پای او بگذارد. قصد مقایسه او با دیگر بازیگران را ندارم. ولی خسرو شکیبایی در زمینه تخصصش بی رقیب بود و هنوز هم بیرقیب مانده است.
“بدون تردید خسرو شکیبایی غیر قابل رقابت بود و غیر قابل رقابت خواهد ماند … شکیبایی یک پدیده تکرارنشدنی بود” (کیومرث پوراحمد)۶
۱ و ۲) گفتگوی خسرو شکیبایی با ماهنامه ی فیلم، شماره ۲۰۰، اسفند ۱۳۷۵
۳ و ۴) گفتگوی خسرو شکیبایی با ماهنامه ی فیلم، شماره ۱۵۲، دی ۱۳۷۲
۵ و ۶) ماهنامه ی فیلم، شماره ۳۸۲، شهریور ۱۳۸۷
سید آریا قریشی/ کافهسینما- تهران امروز
کافه سینما-آخرین اخبار و یادداشت های سینمای ایران و جهان