داستانک/ اندر احوالات یک احمق!

۱۱اردیبهشت،

شخص جوانی گندم بر در آسیاب برد که آرد نماید. اتفاقا آسیابان مشغول کاری بود. آن شخص از فرصت استفاده کرد و از سایر جوال ها گندم بیرون می آورد و در جوال خود می ریخت.
آسیابان متوجه شد و گفت: ای احمق! چرا چنین می کنی؟
گفت: به جهت این که احمق هستم.
گفت: اگر راست می گویی چرا از جوال خود گندم بیرون نمی آوری و به جوال دیگران نمی ریزی؟
گفت: اکنون که چنین می کنم یک احمق هستم و اگر چنان کنم دو احمق خواهم بود.
مطایبات ملانصرالدین

برای ملاحظه مجله شبانه اینجا کلیک کنید


باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.