گردآوری شده توسط گروه اقتصاد ممتاز نیوز:
شانس یعنی این، نه مثل ما که نصف حقوق پدرمان را میگرفتیم برای دُنگ صبحانه و ناهار سربازی. البته بنده در دوران سربازی، شانس آورده بودم و مسؤول تزریق جارو و خاکانداز در میدان صبحگاه بودم!
رضا ساکی; عمه بزرگم خوششانسترین فرد خانواده ماست. او در سال ۱۳۶۴ در قرعهکشی بانک یک پنکه برنده شد؛ از آن پنکههایی که چراغ رنگی هم داشتند. قبل از آن و بعد از آن هیچکس در خانوادهی ما در هیچ قرعهکشیای برنده نشد. البته در آن زمان به اندازه یک رنو ۵ در حساب عمه من پول بود، ولی پنکه برنده شد. به هر حال هنوز پنکهی عمه جان، نماد شانس و موفقیت در خانواده ماست!
نمیدانم شما انسان خوششانسی میباشید یا نه، ولی من خودم بسیار شانس ندارم. آن وقتها که ما بچه بودیم، چیزی بود به نام شانسی. جعبهای بود که خانههای بسیاری داشت و توی خانهها چیزهایی مثل آدامس و لواشک و اسباببازی و… بود. شانسی پولی بود، یعنی باید سکه یک یا دو تومانی میدادی تا بتوانی یکی از خانهها را انتخاب کنی. بعد صاحب شانسی آن را برایت باز میکرد و اگر پوچ نبود، چیزی برنده میشدی! بنده در تمام مدت کودکی و نوجوانی، استاد پیدا کردن خانههای پوچ بودم و حتا یک بار نشد که از شانسی چیزی برنده بشوم.
اصولا برای شانس پیدا کردن، باید شانس داشت که ما نداریم، یعنی داریم، ولی شانسمان در حد پنکه است و مثل اینهایی که هر شب در تلویزیون میخندند و ماشین برنده میشوند، نیستیم. ما حتا اگر صد سال محصولی را بخریم، چیزی برنده نمیشویم، اما یک آدم شانسدار با یکبار خریدن، برنده میشود!
چند هفته پیش با یکی از آدمهای شانسدار و میلیاردر که بسیار هم معروف است، گفتوگویی شده و معلوم شده بود که ایشان در سالها پیش و در دوران سربازی و بعد از آن، مسؤول تزریق دلارهای بانک مرکزی به بازار بوده است و روزی ۱۷ میلیون تومان درآمد داشته است. شانس یعنی این، نه مثل ما که نصف حقوق پدرمان را میگرفتیم برای دُنگ صبحانه و ناهار سربازی. البته بنده در دوران سربازی، شانس آورده بودم و مسؤول تزریق جارو و خاکانداز در میدان صبحگاه بودم! خواستم بدانید که همه زندگی من بدون شانس نگذشته است.
باقی بقایتان!
khabareghtesadi.com
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com