جام جم آنلاین: لیلا یادش نیست که وقتی در رحم مادر بود چه اتفاقی برایش افتاد که وقتی به دنیا آمد و پا به چهل روزگی گذاشت، بیصبرانه جیغ میکشید و بیتابی میکرد و همه را میترساند، اما صورت لاغر و چروکیدهاش که از شدت گریه به کبودی میزد و لبهایش را میلرزاند حکایت از درد مبهمی داشت که فقط وقتی از او نوار مغزی گرفتند، راز درون جمجمهاش فاش شد.
لیلا به دلایلی نامعلوم، غده هیپوفیزش مشکل داشت، اما این کوچولوی چند روزه نه این را میفهمید و نه میتوانست درد را تحمل کند. مادر و پدرش ولی میدانستند که اگر هیپوفیز دخترشان درمان نشود، لیلا تا زنده است حسرت حرکت کردن به دلش میماند.
لیلا کوچولو دلش این را نمیخواست، اما به علت جراحی او، خانه و ماشینشان فروخته شد و همه دار و ندارشان خرج شد. درد لیلا گران است. او باید هر ماه، چهار آمپول تزریق کند که میشود پنج میلیون تومان.
همین آمپولها بوده که حالا او میتواند دستش را تکان بدهد و کمرش را راست کند؛ اما پاهایش هنوز بیجان است و مثل دو تکه گوشت، آویزان. لیلا نمیداند راه رفتن و بازی کردن چه مزهای است.
دختر کوچک درد دیگری هم در حنجرهاش دارد. سهسالو نیم است بیماری حنجره، توان حرف زدن را از او گرفته است. پدر لیلا یک کارگر ساده است با حداقل حقوق مادر لیلا اما ریسک بزرگی کرده؛ او برای تهیه آمپولها ۳۵ میلیون تومان قرض گرفته با این امید که وعدههای دولتیها برای کمک به او واقعی شود.
اما تا به حال بجز یک کمک پنجاه هزار تومانی، پولی به دستش نرسیده. حالا طلبکار، پولش را میخواهد، حکم جلب مادر لیلا را هم گرفته، او را به زندان هم انداخته، مادر در زندان سکته هم کرده، اما مادر دست از تقلا برنداشته و فعلا با قید وثیقه آزاد است و دست و پا میزند تا شاید کوچولوی بیمارش را نجات دهد.
اینها به کمک آدمهای مهربان چشم دوختهاند تا در دو سال باقیماندهای که هنوز لیلا به داروهای گرانش نیاز دارد به او کمک کنند.
حنجره لیلا هم وقتی به پنج سالگی رسید باید جراحی شود که اگر اینچنین شود او آنقدر قدردان هست که روزی که حنجرهاش خوب شد با لحن شیرین کودکانهاش از همه کسانی که کمکش کردهاند، تشکر کند.
مریم خباز – گروه جامعه
jamejamonline.ir – 22 – RSS Version