من همچنان دخترتان هستم

جام جم آنلاین: تازه به دنیا آمده‌ام، قند عسلم. گوش‌هایم را سوراخ می‌کنید و برایم گوشواره می‌اندازید و لباس‌های دست‌دوز رنگ به رنگ تنم می‌کنید که روی هر کدام شان یک عالمه خرگوش است.

برایم کفش‌های صورتی خوشگل می‌خرید که وقتی راه می‌روم جیغ بزند و من از خنده ریسه بروم و هر وقت می‌گویید «نانایی» من دست‌هایم را بالا می‌برم و برایتان تکان می‌دهم و شما طوری می‌خندید و کف می‌زنید که انگار بزرگ‌ترین و مهم‌ترین کار دنیا را کرده‌ام.

چهار پنج ساله‌ام. هر مهمانی که می‌آید، از من می‌خواهید برایش زیباترین آوازهای جهان را بخوانم و من با قیافه‌ای جدی دست‌هایم را تکان می‌دهم و می‌خوانم «عروسک قشنگ من قرمز پوشیده…» برایم دفتر نقاشی و گل سر می‌خرید، نوازشم می‌کنید، موهایم را خرگوشی می‌بندید و یادم می‌دهید چطور النگو دستم کنم و مادر نیم وجبی عروسک‌هایم باشم.

هفت ساله‌ام. دستم را می‌گیرید و تا مدرسه می‌برید. می‌ترسم. من تا به حال بدون شما و عروسک‌هایم جایی نرفته‌ام. بغضم می‌گیرد. پیشانی‌ام را می‌بوسید و یادم می‌اندازید که باید آدم مهمی شوم. خواندن و نوشتن یاد می‌گیرم و شما دستخط کج و کوله و بیست‌هایم را به همه نشان می‌دهید.

۹ ساله‌ام. یادم می‌دهید نماز بخوانم. برایم جانماز و چادر می‌خرید و می‌گویید دیگر نباید با پسرها فوتبال بازی کنم یا کتکشان بزنم. بزرگ می‌شوم. متین می‌شوم. آهسته حرف می‌زنم. با ظرافت کلمات را ادا می‌کنم و چشم‌هایم محجوب می‌شود.

چهارده ساله‌ام. حالا دیگر می‌دانم چطور برنج دم کنم و چطور خورشت بار بگذارم؛ حتی سخت‌ترین خورشت زندگی‌ام، فسنجان را. موهایم را می‌بافم. پیراهن‌های چیت گلدار تنم می‌کنم. رویاپردازی می‌کنم، اما هنوز دختر بیست‌بگیرتان هستم، شب و روز درس می‌خوانم و می‌خواهم سرنوشتم را خودم تعیین کنم.

۱۸ ساله‌ام. اسمم را توی روزنامه میان قبولی‌های دانشگاه می‌بینم؛ از هیجان جیغ می‌کشم. شما در آغوشم می‌گیرید. به من افتخار می‌کنید و زندگی‌ام موم می‌شود توی دستم تا خودم شکلش بدهم. روی پای خودم می‌ایستم. کار می‌کنم. درس می‌خوانم. باز کار می‌کنم. باز درس می‌خوانم و طعم خوش بزرگ شدن را توی دهانم مزه مزه می‌کنم.

سی ساله‌ام. در این سال‌ها شاید ازدواج کرده باشم و دختری شبیه خودم به دنیا آورده باشم یا پسری شبیه همسرم. شاید هم ازدواج نکرده باشم و هنوز چشم انتظار سوار سپیدپوشی باشم که قرار است روزی بیاید، اما چه حلقه‌ای در دست داشته باشم چه نداشته باشم، چه کودکی به دنیا آورده باشم چه نیاورده باشم، چه موهایم سپید شده باشد چه نشده باشد، هر چند ۱۰ سال دیگر هم که بگذرد، من برای شما همچنان دخترتان می‌مانم، من همچنان دخترتان هستم و هر بار که روزم، روز دختران، فرا می‌رسد، از به دنیا آمدنم، شاد می‌شوم.

آوید طالبیان – جام‌جم


jamejamonline.ir – 22 – RSS Version

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.