آخرین وصیت یک تئاتری در کشتی نوح تئاتری‌ها

با تغییرات مدیریتی که هر لحظه در تئا‌تر ایران در حال وقوع است، واقعا امنیت شغلی و حرفه‌ای نداریم.
 

بیست سال است که هر سال باید خود را به مدیر جدید ثابت کنیم. نمایش «رضا میرزاده عشقی» هرگز به اجرای عموم نیامد و فقط در فجر اجرا شد. خب از اول آن را تصویب نمی‌کردید. یا می‌گفتید هجده مورد ممیزی وارد آن کنم. شاید آن وقت کارش نمی‌کردم.
 

نمایش «چنگیز خان» هم که درباره امیرکبیر خدابیامرز است و هنوز بوی خونش از حمام خون کاشان به مشام می‌رسد و درباره پروین اعتصامی که می‌گفتند اختر چرخ ادب…. آن هم از مرگش که می‌گفتند از حصبه بود، اما از دلشستگی بود و این هم از زندگیش که آن را روی صحنه می‌آوریم ما را از بخش مسابقه فجر بیرون می‌کنند. می‌گویند «حرفه‌ای هستید تحمل کنید. اصلا شاید به صلاحتان نباشد که امسال کار کنید!» بعد ما را وارد بخش مهمان می‌کنند و حالا هم که در تئا‌تر شهر می‌گویند که سالن نداریم و اگر هم داشته باشیم حتما قرارداد تیپی وجود ندارد پس آنا نعمتی و محمد حاتمی مجانی بازی کنند یا مثلا با دو میلیون صدقه‌سری شورای حمایت کنند؟ یا من به عنوان نویسنده و کارگردان عمرم را بیهوده و رایگان هدر دهم؟

می‌گویید نمایش کار نکن. چه کنم. بیست سال پیش می‌گفتید. می‌رفتم روان‌شناسی کار می‌کردم. الان روان‌شناسان هم حوزه من برای یک ربع ویزیت صد وبیست هزار تومان می‌گیرند، اما من به ندای شیدای دلم گوش کردم. مطب نزده‌ام کلینیک نزده‌ام. و حالا هم که اجازه کلینیک تئا‌تر درمانی را گرفته‌ام از عهده مکان اداری بر نمی‌آیم. به هرحال تئا‌تر در خانه. این بهترین شیوه است.
 

من و دخترم هر روز تمرین می‌کنیم. دعوا می‌کنیم. کشتی نوح می‌سازیم. با قرص و آمپول و قوطی‌های خالی سرم کشتی نوحمان را کامل می‌کنیم و منتظر توفانیم. توفانی که در نمایش «حالا نگاه می‌کنی» بالاخره گریبان شهر را می‌گیرد. این نمایش برنده شد. درباره زنی بود سی و نه ساله. که با جعبه‌های قرص و آمپولش کشتی نوح می‌ساخت. و بالاخره توفان برپا شد. و او تنها توانست دخترش را نجات دهد. به دخترم گفتم در خانه تئا‌تر می‌گذاریم. گفت: «با این همسایه‌ها که مدام می‌گویند چاه فاضلاب پر است و حتی آن را به اگوی شهری وصل نمی‌کنند.» گفتم: «بله این هم یک تئا‌تر زیرزمینی است با بوی گند فاضلاب و بازی من و تو. واگرنه پولی برای دادن به بازیگران حرفه‌ای را نداریم.»

دارم صحنه اول را تمرین می‌کنم از جایی که استاد قیصر امین‌پور به شاگردش چیستا یثربی می‌گوید، این قدر به مرگ فکر نکن. مرگ باید به تو فکر نکند. شغل اوست. تو چرا مرگ اندیش شده‌ای. تو کارت فقط نوشتن است و عشق ورزیدن به نیایش…

استاد قیصر آن‌قدر زنده نماند که رنج میانسالی من را ببیند. رنج میانه‌سالی شاگرد اولش که انگلیسی و آلمانی و روان‌شناسی را با هم می‌خواند و آخر هم سر از تئا‌تر در آورد. حالا به من می‌گویید: «چه کسی گفته، هرکس حرفه‌ای است حق دارد سالی یکبار کند» آقا خودتان گفتید.
 
سه سال پیش. بریده روزنامه‌اش را دارم. به من چه که مدیران عوض می‌شوند. اصلا من می‌گویم. چون اگر من حرفه‌ای نتوانم کار کنم باید بیمه بیکاری دهید. اگر مرا خانه‌نشین کنید باید به من بیمه بدهید چون عمرم را برای تئا‌تر شما گذاشته‌ام. هنوز صدای تیرباران صوفیا در بوسنی (نمایش زنی برای همیشه) در گوشم می‌پیچد. تیر اول، اصل اول: توحید. و صوفیا می‌میرد. من، پری خوانی عشق و سنگ را نوشتم و چوب دو سر نجس شدم. فمینیست‌ها مرا متهم کردند که چرا درباره حضرت رسول نوشته و شما حتی نیامدید نمایش مرا ببینید در حالی که همه جایزه‌ها را گرفت جز جایزه نویسندگی و کارگردانی.

من سیلویا پلات را نوشتم و همه از جمله استاد سمندریان گفتند یک معجزه است.

من همه این‌ها را کارگردانی کرده‌ام با بچه در بغلم، در حالی که غذایم روی گاز بود. در زیرزمین خانه، با سختی، مرارت و بی‌پولی تئاتری‌ها.

من در هجده سالگی با «سرخ سوزان» امین زندگانی را به جامعه بازیگران معرفی کردم.

شما کجا بودید آقایان.

شما حق ندارید به من بگوید چه کسی گفته شما نباید هر سال کار کنید.

استعدادم به من می‌گوید. شغلم به من می‌گوید.

اخراجم می‌کردید. پس چرا گذاشتید در فجر اجرا کنم. من مطمئن بودم کارم عالی است و بازیگرانم زحمت کشیده‌اند.

ماندم در بخش کذایی مهمان.
 

حالا باید در خانه بنشینم و برنامه کودک نگاه کنم و یا حداکثر تا سر کوچه بروم و خرید کنم. اصلا با کدام پول. مگر ما مثل شما آقایان چند شغله هستیم. چرا امنیت مالی و حرفه‌ای نداریم. من روی چنگیز خان حساب نمی‌کنم اما امسال حتما اجرا می‌کنم. حتی در خانه. مهمانی زنانه است. پروین اعتصامی هم از این مهمانی‌ها می‌گرفت و حتی برای مرگ عشقی یک قصیده بلند در خانه‌اش اجرا کرد.

مهمانی چای و عصر خوش آمدید.

دخترم امتحان دارد و سرما خورده.

اما باید بلند شود.

باید بلند شود و دیالوگ‌هایش را حفظ کند.

آقایان… کاش بین شما خانمی هم بود که می‌گفتم آقایان و خانم‌ها، اما حیف که در شورای تئا‌تر شهر خانمی وجود ندارد. آقایان یادتان نرود شما مهمان هستید نه میزبان. میزبان ما هستیم که برای تک تک آجرهای تئا‌تر شهر جان کردیم.
 
با آتش سوزی و خطر برق گرفتگی و سیل و صدای گربه تئا‌تر اجرا کردیم.

حالا شما از ما می‌پرسید که چرا می‌خواهیم تئا‌تر اجرا کنید؟

خدایا به تو پناه می‌برم که از خشم کاری انجام ندهم.

طفلکی پیامبر حضرت رسول (ص) که فرمود بهترین شما قومی است که با زنان و دختران خود بهترین رفتار را داشته باشیم.

زن گیر آورده‌اید یا ذلیل. من یک تئاتری‌ام.

دخترم بیدار شو. باید کشتی نوحمان را بسازیم، باید تمرین کنیم، باید تو جای پدرت، و هزاران نفر حرف بزنی و من جای هزاران نفری که به من «نه» گفته‌اند در برابرت بایستم. این یعنی تئا‌تر. چرا ما را به این روز می‌رسانید که مانند پروین اعتصامی و ملک الشعرای بهار. و عشقی مرحوم که مقابل خانه‌اش کشته شد به فکر تئا‌تر خانگی بیفتیم. مهمانی چای و عصر و زندگی مفلوکانه در کشوری که دوستش داریم. و ذره ذره خاکش را می‌پرستیم. نکنید. چنین نکنید. نیما یوشیج در یوش خانه نشین شد و ملک الشعرای بهار گفت «عشقی بمرد و شعر نو نیز مرد.» نکنید به کسانی که هنوز زنده‌اند احترام بگذارید. قبر ده میلیونی در قطعه هنرمندان پیشکشتان. یاد چهره معصوم و مصمم اکبر رادی می‌افتم که در خانه‌اش به من گفت حتی اگر گفتند لحظه‌ای بعد می‌میری باز هم بنویس «یک روز یک نفر یک جا می‌خواند»

یک روز به یک نفر گفتم آقا می‌خواهم نمایش رادی را بنویسم باز هم اجازه ندارم.

دخترم بلند شو. این توفان به کسی رحم نمی‌کند به هیچ کسی رحم نکرد به هیج سنگدل بلند پیشه‌ای رحم نمی‌کند. بلند شو کشتیمان را بسازیم. من نمایش را اجرا می‌کنم.

بازیگران
چیستا یثربی
نیایش میمندی‌نژاد
 (مادر و دختر)

۵۸۵۸
 

دانلود   دانلود


خبرآنلاین

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.