جام جم آنلاین: عادت کردهایم به اینکه هر بار، هر جا نامی از نمایش «کودک» به میان میآید، گمانمان برود به آن سمتوسو که باز هم با فضایی شاد و موزیکال مواجهیم و قرار است به تماشای صحنههایی انتزاعی و فانتزی بنشینیم که بیشتر از هر کس به مذاق گروه سنی خردسال و کودک خوش خواهد آمد.
اگر نمایشی به نام کودک، خارج از این چارچوب و قواعد اجرا شود، انگشت اتهام به ضعیف بودن سوی آن میگیریم که کارگردان، کارش را بلد نبوده و چه و چه! حال آنکه میتوان گاهی این فضا را شکست و در عرصه تئاتر کودک نیز به تجربههایی نو و خلاقانه دست یافت؛ دستاوردی که نمایش «پریماه در آسمان» به کارگردانی محمدرضا مالکی کسب کرده و نهتنها شکست نخورده، که دست بر قضا با اقبال عمومی هم مواجه شده.
مالکی و گروه اجراییاش تلاش کردهاند با خلق دنیایی امروزی و به ظاهر مدرن، ذهن کنجکاو و پرسنده کودک را به جهانی سنتی و کلاسیک ببرند و در چنین فضایی، قدرشناسی و اهمیت هر کدام از نعمتهای الهی را به مخاطبهای کمسن و سال خود بیاموزند.
داستان نمایش از جایی شروع میشود که «پریماه» (سوده سعدایی) درمییابد با نزدیک شدن به فصل بهار، قرار است آدمبرفیاش که دوست مورد علاقه اوست، آب شود. پریماه اما این رویداد ناگوار را برنمیتابد و بر آن میشود که با استمداد از عناصر طبیعی و جوی آسمان مسیر رسیدن بهار را تغییر بدهد.
اینجا برای تفهیم چنین قصهای به کودک، کارگردان تا حد ممکن دیالوگها و ترانهخوانی شخصیتها را کم کرده و به جای آن، نشانههای بصری افزوده که به جلب توجه و جذابیت دیداری مخاطب اضافه کرده است.
نخستین نشانه را در همان دقیقههای ابتدایی نمایش میبینیم: پریماه با لباس زمستانی وارد میشود و برف شروع به باریدن میکند. حتی برای یادآوری زمان نمایش به کودک، کمی جلوتر پریماه در جار و جنجال با کلاغ (علی باروتی) اشاره میکند: «همین امروز صبح برف اومد…».
با وجود این، از آنجا که سفر جادویی پریماه به دل آسمان و مواجهه با شخصیتهای کهکشانی و آسمانی، منطق عقلایی ندارد، نویسنده نمایشنامه از ترفند رویاپردازی بهره برده است و تمام وقایع و صحنههای میان پرده اول و آخر را در خواب و رویای پریماه گنجانده است.
با این اوصاف او در سیر و سفر پریماه به ورطه افسانهبافی و فانتزیگرایی نیفتاده و حتی دیالوگها و رفتارهای شخصیتهای غیرانسانی را نیز در قالب آدمیزاد و موجوداتی عاقل، توانا و مسوولیتپذیر تحریر و ترسیم کرده است.
دقت کنید که پریماه تنها انسان حاضر در نمایش است و این، اوست که خواستهای غیرمنطقی و شاید خودخواهانه دارد، اما تمام جملههای پندآموز و مثلها و متلها را از زبان کلاغ، درخت، باد، خورشید و پری آسمان میشنویم. گویی پریماه کوچک قرار است با آموختن از طبیعت و هستی، در این سفر، بزرگتر و باتجربهتر شود.
کلاغ سیاه در حسادت به آدمبرفی میگوید: «نو که میاد به بازار، کهنه میشه دلآزار» یا جای دیگری به پریماه تذکر میدهد که «یک گوله برف، نمیتواند دوست خوب و ماندگاری برای او باشد». درخت از خاصیت شلغم میگوید و شوم بودن خبرهایی که توسط جغد اعلام میشود، خورشید سرگردانی و تناقض رفتاری آدمها را در مقابله با تغییر فصلها مثال میزند. از اینرو به نظر میرسد ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا پریماه را از جهالت کودکانه خود به درآورند و او را راضی به بازی چرخه طبیعت و گردش فصلها کنند.
چنانچه گفته شد، در این نمایش با کمترین میزان موسیقی و ترانه سر و کار داریم، ولی این کمبود ترانه و آهنگین نبودن دیالوگها و فضای اجرایی، لطمهای به کار نزده و هوش و حواس تماشاگر را بیش از پیش معطوف قصه و روند ماجرا کرده است.
طراحی صحنه و امساک کارگردان در کاربرد آکسسوار نیز موجب افزایش تاثیرگذاری چنین هدفی شده، به خاطر خالی نبودن نسبی فضای هر پرده، تماشاگر ناچار است به حرکتهای نمایشی بازیگران توجه کند که این اتفاق، کار هنرپیشهها را دشوارتر و لذت بیننده را بیشتر میکند.
بهترین و به گمانم کاملترین شکل اجرای صحنهای با بهرهبری از فضای خالی، صحنه ملاقات پریماه با باد است که بینقص و تماشایی از کار درآمده است.
محمدعلی حسینعلیپور در نقش باد (و البته درخت) است .چون باد در هیاهو و جنبش است و لحظهای از توقف باز نمیایستد، حتی با ورود او ابرهای ساکن به حرکت درمیآیند و پریماه در سرزمین باد مدام از سویی به سوی دیگر کشانده میشود. صحنههای دیگر نمایش هم به مدد توانایی کارگردان در چیدمان و هدایت بازیگران، به قوت همین صحنهاند، گرچه تحرک و خلوتی پرده باد را ندارند، به همان میزان، گیرا و ستودنی از کار درآمدهاند.
از دیگر نقاط قوت نمایش، جا دارد یاد کنم از طراحی لباس کار توسط زیبا موسوی که لباسها را با ظرافت و دقتی مثالزدنی در ترکیب رنگها و مدل پوشش، طراحی و اجرا کرده است. رنگهای شاد و گرم و سرد لباس شخصیتها، چشم تماشاگر را چنان خیره میکند که جای خالی وسایل صحنهها را حس نمیکند.
بازی بازیگران و طنز بامزه و شادیآوری که نویسنده در متن آورده و نقشآفرینان به درستی اجرایش کردهاند، از امتیازهای دیگر نمایش هستند.
بازی آنها یکدست و هماهنگ است، بخصوص رابطه لجوجانه و نمکین درخت و کلاغ که دلنشین و در خاطر ماندنی اجرا شده و همینطور لحن و گفتار خورشید (سیمین اسدی) و صداسازیاش که در تضاد با لحن آرام و متین پری جادویی است، در حالیکه بازیگر هر دو نقش یک نفر است!
با وجود این، کاش سوده سعدایی کمی بیشتر برای شیطنت و شوریدگی پریماه مایه میگذاشت تا دغدغه و انگیزه او از سفر آسمانیاش و دلبستگی به آدمبرفی، باورپذیر و احساسیتر بر صحنه جان میگرفت.
طنزهای موجود در کار هم بخوبی، زهر و تلخی آب شدن آدمبرفی را از نمایش گرفته، بویژه در بازی کلاغ سیاه که میتوان حضور او را در این اثر به شخصیتهای سیاه و مبارک در نمایشهای تختحوضی و سیاهبازی تشبیه و تعبیر کرد.
شیوه بزن و بکوب و اَدا و اطوار، گریه و زاری و مسخرهبازی و حتی درگیری لفظی و نه چندان جدی او با درخت، شخصیت کلاغ را پررنگتر از سایر نقشها، حتی نقش پریماه کرده، طوری که با گذشت لحظههایی از نمایش، تماشاگر تا پایان کار به شیرینکاریهای او عادت میکند و مدام منتظر ورود مجدد کلاغ است.
به خاطر بیاورید صحنهای را که کلاغ فریاد میکشد: «تو رو خدا منو نخور» یا ممانعت از دیده شدن آدمبرفی آب شده توسط پریماه.
با تمام این تفاسیر، میتوان پریماه در آسمان را اتفاق فرخندهای در حوزه نمایش کودک برشمرد؛ اثری که سرآغاز قالبی تازه در این گونه نمایشی خواهد بود.
پریماه در آسمان به کارگردانی محمدرضا مالکی اجراهایی در تالار هنر داشت و بسیاری از اهالی تئاتر را به سمت خود جلب کرد.
احمدرضا حجارزاده – جامجم
jamejamonline.ir – 22 – RSS Version