اسلام ناب محمدی (ص) و اسلام ابوسفیانی

اسلام ناب محمدی (ص) و اسلام ابوسفیانی

«حسین بن علی کافر و از دین خارج شده چرا که از بیعت با خلیفه مسلمین سرباز زده است. از این رو یا باید با خلیفه مسلمین بیعت کند یا اینکه محکوم به قتل است ».

این حکمی است که ازسوی خلیفه حاکم برای نوه پیامبر اسلام (ص) صادرشد. این اتفاق چگونه افتاد؟ اگرحسین بن علی (ع) امام معصوم است و جانشین برحق پیامبر(ص)، پس یزید پسر معاویه چگونه خلیفه مسلمین است؟ اگر یزید خلیفه اسلام است و حسین بن علی به حکم او شهید می شود یا باید بپذیریم که حکم یزید درست بوده و حسین (ع) کافر است یا باید قبول کنیم که آن اسلامی که یزید خلیفه آن است اساساً اسلام نیست؟ طبق مبانی شیعه این امری بدیهی است که نه تنها حسین خارج از دین نیست بلکه از آن حیث که امام معصوم است در واقع ملاک دین است و قرآن ناطق. اگر این را نیز بپذیریم، پرسش بعدی این است که چگونه اسلام ناب محمدی (ص) طی کمتراز پنجاه سال به اینجا رسید؟ آیا این یک برنامه از پیش طراحی شده بود یا تنها یک اتفاق بود که پیش آمد؟ در این مقاله با نگاهی انتقادی به بررسی دو موضوع می پردازیم:

نخست، اسلامی موازی اسلام محمدی(ص) که آن را اسلام ابوسفیانی می نامیم دوم، بررسی جنبشهای ایرانی مقابل این اسلام ابوسفیانی و شیوه های مقابله خلفا با این جنبش ها. اما این که چرا اسلام ابوسفیانی نام گذاشتیم این نام برگرفته از پیام خود ابوسفیان به امویان در زمان به خلافت رسیدن عثمان است که طی آن خطاب به خاندان بنی امیه گفت:« اکنون که حکومت را به دست گرفتید آن را مانند توپ بین خودتان بگردانید که بهشت و جهنمی در کار نیست. هرچه هست خلافت است» و تعبیر اسلام ابوسفیانی برگرفته ازهمین تفکر است. آنچه در این نظریه مورد توجه ما است نگاه خلافتی و قدرت محور صرف است. از این رو اسلام ابوسفیانی واژه ایست که معرف این نوع نگاه است. نگاهی که از زمان خود پیامبر(ص) شکل گرفت و ادامه پیدا کرد و استحکام یافت تا زمان علی(ع).

اگرچه این طرح توسط ائمه شیعه برای تاریخ برملا شد اما این اندیشه معطوف به خلافت با روشهای گوناگون همچنان به خلافت خود ادامه داده است. این پروژه اسلام سازی در سه مرحله توسط سه امام نخست شیعیان برملاشد. این جریان با اجرای روش هایی که تفصیل آن خواهد آمد تا زمان خلافت عثمان، اسلامی جدید را پی ریزی کرده بودند. به طوری که در زمان علی (ع) و بنا به روایت ایشان در ظاهر کار ازکار گذشته بود؛ به طوری که حتی خود علی(ع) ابتدا از پذیرش خلافت سرباز زده و می گفت که اگر وزیر باشد بهتر است تا خلیفه. اهمیت این موضوع زمانی روشن تر می شود که بدانیم طبق مبانی شیعه در صورت آماده بودن شرایط، خلافت برای امام معصوم یک وظیفه است نه یک حق که بتواند از آن سرباز زند. پس علی (ع) نمی توانست از خلافت سرباز زند مگر اینکه شرایط به عنوان شرط واجب شدن خلافت ظاهری فراهم نباشد. به عبارتی یعنی اسلام ابوسفیانی فضا را در اختیارگرفته بود. آنچه باید به عنوان مقابله با این اسلام صورت می گرفت این بود که، نیت اصلی و ذات آن برای تاریخ روشن شود تا در ازای آن اسلام محمدی(ص) محفوظ بماند.

به دلایل متعدد که درادامه پاره ای از آن را بیان می کنیم کار اسلام و مسلمین به جایی رسید که طلقا و کسانی که پیامبر که لعنتشان کرده و از مدینه اخراجشان کرده بود همگی بلااستثنا نه تنها وارد جامعه اسلامی شدند بلکه تمام پستهای کلیدی خلافت هم به آنها سپرده شد و شمشیری که تا آن روز شدیدترین مقابله ها را با پیامبرکرده بود ملقب به شمشیراسلام می شود. حکومت شهرهای اسلامی به دست اینها سپرده شده بود و اینان حکام اسلام و ملاک و نماینده اسلام شده بودند. گفتیم انگیزه این جریان تنها خلافت بود اما این موضوع در آن شرایط اصلاً به این وضوح نبود چرا که این جریان با به دست گرفتن قدرت سیاسی واقتصادی و نظامی همه چیز را همانطور که خود می خواستند، ساختند و تعریف کردند. تا اینکه خلافت را در زمان عثمان به طورعلنی به دست گرفتند. برای روشن شدن فضا و افشای اسلام ابوسفیانی و انگیزه آن، یک طرح در سه مرحله توسط حضرت علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) اجراشد. اول ایجاد گردابی تا در آن ابتدا تمام جریانها و انگیزه های آنها از هم جدا شود یا طبق اصطلاح خود حضرت علی(ع) غربال شوند. دوم در دوره تزویر شدید معاویه نشان داده شود که انگیزه این جریان خلافت است نه مصلحت اسلام و مسلمین و در نهایت در زمان امام حسین(ع) تمام ذات این جریان نمایش داده شود که تمام خواست این گروه صرفاً خلافت است به شکلی که برای رسیدن به آن حتی حاضر نیستند کوچکترین اصول انسانی را رعایت کنند. نمونه عینی این طرح اشعث بن قیس است. او در زمان امام علی(ع) جزو سرداران سپاه ایشان بود و در صفین ازعوامل تحمیل حکمیت، دخترش در زمان امام حسن(ع) در خانه ایشان بود و ایشان را به شهادت رساند و در نهایت پسرش در زمان امام حسین(ع) در کربلا مقابل ایشان قرارگرفت. یعنی اگر بخواهیم این مثال را به صورت نمادین نشان دهیم، در سه مرحله سردار سپاه علی(ع) موضع خود را در کربلا کاملاً روشن کرد.

معاویه فرزند ابوسفیان پس از فتح مکه در سال هشتم هجری مسلمان شد. اوهمراه برادرش یزید برای شرکت در فتوحات به شام رفت و پس از درگذشت وی حاکم دمشق شد. اندکی بعد امیری شامات (سوریه، اردن، لبنان، دمشق) را به دست آورد و درتمام دوره عثمان موقعیت خود را استوار ساخت.

● معاویه و آغاز رسمی بنی امیه

در دمشق شمار زیادی ازمردم رومی و عرب هنوزمسیحی بودند و در دوره معاویه نفوذ قابل توجهی داشتند. مشاور وی منصور بن سرجون نصرانی، بومی سوریه بود که فردی با تجربه از خاندان دولتی بیزانس بود. نواده سرجون به نام یوحنا دمشقی از همنشینان یزید در دوران جوانی بود. ابن اثال، پزشک معاویه هم نصرانی بود. اخطل شاعر برجسته عرب که اشعار فراوانی در ملامت انصار در دستگاه معاویه و یزید سروده بود، نصرانی بود. همسر معاویه، میسون هم از مسیحیان یعقوبی ازقبیله کلب بود مانند همسرعثمان، نائله که او هم ازکلبیان بود. این قبیله در اختلافات شام، سخت طرفدار امویان بودند. پیش از معاویه کشمکش ها بر سرخلافت بود اما معاویه خلافت اسلامی را به سلطنت اسلامی تبدیل کرد. خلافت که پیش از این سعی برمشورتی بودن داشت توسط معاویه به سلطنت مطلقه مبدل شد.

● نمادسازی در مقابل نمادهای پیامبر

اساس نگاه سلطنتی به خلافت به صورت ظاهری تری در زمان عثمان نمایان شد. بعد از آن معاویه که از همان ابتدا، خوی سلطنتی و کاخ نشینی را نشان داده بود حتی صحابی به کنایه وی را کسری عرب یا پادشاه می نامیدند. این خوی اشرافیت که باطنی قبیله ای و ظاهری تقلیدی داشت، به مرور به اشرافیت «هار» مبدل شد. گفتیم سلطنت تقلیدی چرا که جلوتر اشاره خواهیم کرد که نظام سلطنتی قواعد خود را دارد که خاندان امیه از آن هیچ سررشته ای نداشتند و ازخلافت همان سه چیزی که در دوره پیش از اسلام به دنبالش بودند و اشعار آن دوره شان بر حول آن می چرخید را خواستار بودند.

بنی امیه باتمسک به همین اشرافیت هار، توانست سرزمین های زیاد و طبعاً غنایم و جزیه ها و مالیاتهای فراوانی به دست آورد. بعد از رسیدن به قدرت و ثروت بنا گذاشتند بر تغییر نمادهای پیامبر، براساس مبانی اسلامی که خود در صدد طراحی آن بودند. درسال ۹۱، ولید بن عبدالملک دستور داد وسعت مسجدالحرام را افزایش داده و تجدید بنا کنند. رواقهایی در اطراف مسجد ساخته شد. سقفهایی با ستونهای عظیم و تزئینات با آب طلا برافراشته شد. ناودان کعبه به دست وی از طلا ساخته شد و به ناودان طلا شهرت یافت.

پیامبر زمانی که مسجد مدینه (مسجدالنبی) را بنا کرد در آن اتاقهایی ساخت که برخی اختصاص به خود حضرت داشت. بنای خانه از گِل بود. تا زمان ولید به همان شکل ساده ـ که دستور پیامبربود مبنی بر اینکه مساجد شکلی مجلل و تزئینی به خودنگیرد مانده بود. ولید دستورداد تا برای توسعه مسجد آن خانه ها را خراب کنند. زمانی که به تخریب آنها پرداختند، مردم مدینه گریه می کردند چون خانه ها آثار پیامبر بود و نشان می داد که آن حضرت چه زندگی ساده ای داشته است.

● نقش بیعت در د وره اموی

بیعت یکی از مفاهیم سیاسی در نظام قبیله ای بود که پس از آمدن اسلام محتوای اسلامی پیدا کرد. کسانی که مسلمان می شدند در پذیرفتن اسلام، دوری ازمحرمات، هجرت، جهاد با دشمنان با رسول خدا بیعت می کردند. پس از رحلت آن حضرت، بیعت در کار انتخاب خلیفه نقش داشت اما در دوره بنی امیه بیعت زمانی گرفته می شد که خلیفه به صورت موروثی انتخاب می گردید. پس از انتخاب، همه مردم مکلف بودند با او بیعت کنند. این تعهدی بود که از مردم گرفته می شد تا خود را موظف به حمایت از خلیفه بدانند. در صورتی که این مردم با دشمنان حکومت همراهی می کردند، در واقع بیعت خود را نقض کرده بودند. حکومت به اتهام نقض بیعت آنها را به قتل می رساند. تناقض در این بود که از یک سو به زور بیعت می گرفتند و از سوی دیگر کسی مجاز نبود تا از بیعت خود تخلف کند. زمانی که مردم مدینه بر ضد یزید شورش کردند، از آنان چنین بیعت گرفته شد که خود را برده یزید بدانند و در صورتی که کسی حاضر به چنین تبعیتی نمی شد، او را به قتل می رساندند. این حمله سپاه یزید به فرماندهی «مسلم بن عقبه» و تصرف مدینه و جنایت های آنها در مدینه به واقعه «حرّه» مشهوراست.

● ساختارحکومت و نظام اداری اموی

اگرچه حکومت بنی امیه ظاهری سلطنتی داشت اما شیوه اداره کردن سرزمینها را به همان سبکی که در آن رشدیافته بودند اداره می کردند. شیوه حکومت داری امیه کاملا قبیله ای بود. به این شکل که در هر منطقه ای قبیله ای که مورد تایید حکومت بود و از جمعیت بالایی برخورداربود، سروری می یافت و فردی از متنفذان آن قبیله به حکومت می رسید . البته ناکارآمدی این شیوه روشن است و این ناکارآمدی خود را در خراسان نمایان ساخت. برای اجرایی شدن شیوه قبیله ای ابتدا باید قبیله ای مورد اعتماد حکومت در آنجا باشد. برای همین بعد از فتح خراسان (مانند جاهای دیگری که فتح می شد) قبایل عرب به آنجا کوچانده شدند. بعد از این مرحله نوبت به انتخاب قبیله ای به عنوان حاکم بود. از آنجا که این قبیله ها هیچ مالکیت پیشینی نسبت به این مناطق نداشتند در مورد حق حکومت یا به عبارتی در بی حقی با هم برابر بودند از این رو همیشه بین این قبایل درگیری های سخت و به سبک زندگی قبایل عرب جاهلی با کشت و کشتار فراوان همراه بود. این ناکارآمدی که نمود آشکارش خراسان بود و برای بنی امیه ناگزیرهم بود، چرا که شیوه ای غیر از نظام قبیله خود نمی دانستندـ بعدها پاشنه آشیل بنی امیه شد. زیرا از همین اختلافات بود که خراسان تبدیل به مهلکه ای شد و بنی عباس با کمک ابومسلم خراسانی از این مهلک برای ساقط کردن بنی امیه استفاده کرد.

نظام اداری امویان فاقد پست وزارت بود. وزارت از عناصرنظام سلطنتی بود که بعدها در عباسیان و به خصوص بعد ازهارون الرشید و مامون تحت تاثیر ایرانیان رسمیت یافت. در دوره امویان به طور معمول اشخاصی که عنوان مشاور را داشتند یا کاتب بودند و درکارهای اداری به خلیفه کمک می کردند. درشهرها، قضاتی وجود داشتند که خلیفه یا حاکم منطقه آنان را به کار می گماشت. علاوه بر قضات، فقیهان نیز بودند که کار افتاء (صدور فتوا) را برعهده داشتند. بنی امیه کاملا خوی عربی گری و قبیله ای داشتند. امویان بعد از کشور گشایی ها به دلیل فرهنگ قبیله ای توانایی اداره امور کشوری را نداشتند. از این رو تا زمان عبدالملک بن مروان، امور اداری عراق را ایرانیان اداره می کردند.

تا آن زمان تنظیم دیوان (دفتررسیدگی به اسناد و امورمملکتی) در عراق، به زبان پهلوی بود. حجاج، حاکم عراق که از وحشی ترین حکام تاریخ است، مصمم شد تا زبان دیوان را به عربی برگرداند. در آن زمان مسوؤل دیوان عراق «زادان فروخ» بود. وی به دست صالح بن عبدالرحمن که فارسی هم می دانست کشته شد. گفته اند پسر زادان حاضر شد صدهزار درهم به او بدهد تا از این کارمنصرف شود اما وی نپذیرفت.

نگاه قبیله ای بنی امیه و اساس اسلام ابوسفیانی برآمده از نظام قبیله ای عرب جاهلی است. جاهلیت که اولین بار قرآن این نام را برای اعراب این دوره نهاد، تنها به معنای نادانی در مقابل علم نیست. بلکه مهمترین معنای این واژه که قرآن بیشتر به همین معنا تکیه دارد، خوی قبیله گرایی یا عصبیت قبیله ای است. در این نوع نگاه تنها تحت حمایت قبیله بودن کافی است و اگر قبیله ای از قدرت زیادی برخوردار باشد حق نیز با اوست.

این رفتار قبیله ای در جریان بیعت گرفتن برای خلیفه اول در سقیفه، نگاه خلیفه دوم در تقسیم بندی بیت المال (تبعیض بین عرب وغیرعرب)، تقسیم بیت المال مسلمین و حکومت بین هم قبیله ای ها در خلیفه سوم عثمان، که همین امرهم باعث قتل وی شد، و بعدها در خلافت بنی امیه و بنی عباس ادامه یافت.

ازاین رواست که می بینیم بعد از سیطره پیداکردن خلفای اموی و عباسی که نظریه پردازی از لوازم اصلی مقابله با اقوام دیگرشد، همین نگاه قبیله ای اساس «اندیشه معطوف به خلافت» را پدید آورد. همان گونه که در جاهلیت، ملاک، قبیله ای بود که قدرت بیشتری داشت، در این دوره ها نیز چنین بود. در این دوران قبیله تبدیل شد به خاندان حاکم، رئیس قبیله تبدیل شد به خلیفه و همان طور که پیشتر هرچه رئیس قبیله می گفت درست بود اکنون هم هرچه خلیفه بگوید درست است. با این پشتوانه است که جواب این قبیل سوال ها را می یابیم که چرا برای اعراب آن دوره این سوال مطرح نشد که چرا در دوره خلیفه ای مبنای دین بر جبراست و در دوره خلیفه دیگر اختیاراساس دین می شود؟!

چرا در دوره خلیفه ای همه باید بپذیرند که قرآن قدیم است و در صورت نپذیرفتن کافرند و کشته می شوند و در دوره خلیفه دیگر قرآن را باید حادث دانست وگرنه مجازاتش مرگ است؟! این برای عرب امری طبیعی و جاافتاده بود. سالها پیش در زمان خود پیامبرهم این اتفاق افتاده بود و امری بدیهی به حساب می آمد. زمان دعوت پیامبر چون بزرگ قبیله، ابوطالب، ازایشان دفاع کردند کسی حق تعدی به ایشان را نداشت اما به محض رحلت بزرگ قبیله محمد(ص) دیگرهیچ پناهی نداشت. آموزه های پیامبر قراربود اول این نگاه قبیله ای را تغییردهد و بعد گسترش اسلام به نواحی دیگر زیرنظر خود معصوم صورت بگیرد. اما درواقع چنین نشد. آنچه اتفاق افتاد کشورگشایی بر مبنای اسلام ابوسفیانی و جهانی شدن با ساختار قبیله ای بود.

این کشورگشایی ها هم برمبنای همان نگاه قبیله ای صورت می گرفت. به عنوان نمونه «ابن اثیر» در تاریخ کامل درباره جریان گشودن گرگان و طبرستان می گوید: «در این سال (۹۸هجری) یزیدبن مهلب پس از آمدن به خراسان به جنگ با گرگان و طبرستان رفت. انگیزه رفتن به جنگ این دو ایالت و بهادادن به این دو، این بود که چون او در شام درنزد سلیمان بن عبدالملک (هفتمین خلیفه اموی) بود، هربارکه قتیبه جایی را می گشود، به یزید می گفت: نمی بینی خدا چه کشورها بردست قتیبه می گشاید؟ یزید می گفت با گرگان چه کرد؟ اینجاست که راه را بسته است وقوس و نیشابور را تباه ساخته است. این کشورگشایی ها ارزشی ندارد و گرگان را باید چاره کرد».۱

در واقع آن تفاخرهای قبیله ای که قبل از اسلام مثلاً بر تعداد شتران خود داشتند اکنون این چنین تنها ظاهرش تغییرکرد. جلوتر نشان خواهیم داد که چنین انگیزه های کشورگشایی وقتی با شورش مردم مظلوم طبرستان برای آزادی مواجه می شود نتیجه، چه جنایت و عقده کشی ای از سوی یزید و سپاهش می شود.

ایرانیان براساس مبانی اندیشه شان که برگفتمان بناشده بود درصدد گفتمان با این پدیده جدید برآمدند. اما این گفتمان فرهنگی با چالش مواجه شد. ایرانیان بارقه هایی از اسلام محمدی را دیده و درپی گفتمان برآمدند اما آنچه همه جا را فراگرفته بود در واقع اسلام ابوسفیانی یعنی اسلام معطوف به خلافت بود.

آنچه واضح است این است که اساساً گفتمان با اندیشه معطوف به خلافت ممکن نیست. زیرا همانطور که در مقاله گذشته گفته شد۲، در این نوع نگرش، اندیشه تنها عضوی درباری است برای اجرای فرمان و مطالبات خلیفه. گره کار اینجا بود که ایرانیان این اسلام ابوسفیانی را به عنوان اندیشه ای نو می نگریستند درحالی که برای سردمدارانی که درپی کشورگشایی بودند اسلام تنها وسیله ای برای خلافت و انتقام قبیله ای بود.

طبق مبانی شیعی اگراسلام از جریان اصلی خود منحرف نمی شد این خوی قبیله ای ابتدا توسط صاحبان دین یعنی معصومین(ع) اصلاح می شد و بعد از گذر از این عصبیتها، گفتمان سالم فرهنگی شکل می گرفت.

● خراسان دردوره دعوت عباسیان

خراسان در دوره امویان ازمناطق مهاجرپذیر بود که قبایل عربی از هر نقطه ای بدان سو آمده بودند. این مهاجران از دو طایفه ربیعه و مضربودند و نسبت به هم سخت دشمنی داشتند. از سوی دیگر ایرانیان این نقطه هم شدیداً مورد آزار امویان بودند و به رغم اسلام آوردن مجبور به پرداخت جزیه بودند (جزیه پولی بود که ادیان دیگر در ازای مسلمان نشدن و حفظ دینشان باید می پرداختند).

● خاندان عباسی

دو خاندان عباسی و علوی از نسل هاشم بودند. عباسیان از اواخر قرن اول در صحنه سیاسی ظاهر شدند. عباس عموی پیامبر بود که پس از فتح مکه مسلمان شد. از آنجا که نسبت او با پیامبرنزدیک بود موقعیت خاص خود را نزد بنی هاشم داشت. با این حال با وجود علی(ع) و سوابق او، عباس نمی توانست به طور مستقل مطرح باشد. فرزند وی عبدالله بن عباس زمان امام علی(ع) حاکم بصره بود. فرزندان و نوادگان عباس هیچکدام در کربلا حاضر نبودند.اگر چه بین بنی امیه و بنی هاشم بر سر خلافت نزاع بود اما هم آنان و هم سایر قبایل به رغم وجود اختلافاتی این را قبول داشتند که خلافت از آن قریش است. پس اگر قرار باشد بنی امیه حذف شود خلافت مسلماً از آن بنی هاشم خواهد بود. در بنی هاشم هم با وجود علی و اهل بیت (ع) بنی عباس نمی توانست خود را مستقلاً مطرح سازد. بنی عباس این را به خوبی می دانستند. از این رو ابتدا اعیانی به نقاط مختلف فرستادند تا زمینه تغییر خلافت را فراهم کنند. به همان دلیلی که گذشت داعیان مردم را به طورمشخص روشن نمی کردند که از سوی چه کسی آمده اند. آنها تنها از آل محمد(ص) سخن می گفتند. در حالی که عده ای که دعوت می شدند فکر می کردند منظور از آل محمد همان اهل بیت هستند، عباسیان برای خود زمینه سازی می کردند و شعارشان «هم الرضا من آل محمد» بود.

عباسیان از اوایل قرن دوم هجری و شاید اندکی پیش از آن راهشان را جدا کردند. مدعی شدند که مسیر خلافت اینگونه بوده است که ازعلی(ع)، بعد حسن(ع)، بعد حسین(ع)، بعدازحسین(ع) به برادرش محمد حنیفه بعد از او به فرزندش هاشم و از او به محمدبن عبدالله بن عباس رسیده است. یعنی ازاین طریق، وصایت از خاندان علوی به خاندان عباسی منتهی شد.

البته لازم به ذکر است که عباسیان بعد ازخلافت به این علت که اکثریت مسلمانان را اهل سنت تشکیل می دادند و چون برای خلافت نیاز به پایگاه مردمی داشتند، ازعقاید شیعی خود برگشتند و سنی شدند. برای خلافت هم دلیل دیگری آوردند و آن را با وراثت اثبات کردند به این شکل که عباس جد اینان عموی پیامبر بوده است. عموهم از عموزاده (یعنی حضرت علی(ع)) برای به ارث بردن خلافت محق تراست. شدیدترین شکنجه ها و آزار و قتل عام شیعیان و شهیدکردن اهل بیت در این دوره و به دست این عموزاده ها صورت گرفت.

● انتخاب مرکز شورش

دعوت و شورش باید از کجا آغازمی شد؟ شام که مرکز خلافت امویان بود طبعاً جای مناسبی برای این چنین تحرکات نبود. کوفه هم که اکثریت شیعه علوی بودند. از این رو نمی شد درآنجا نیز این برنامه مزورانه را مطمئنا به آخر برد. در نهایت خراسان انتخاب شد. زیرا هم از مرکز خلافت دور بود و هم آشفته بازار خراسان که از یک سو ایرانیان استثمارشده و منتظرفرصت و ازسوی دیگرقبایل عرب که به جان هم افتاده بودند فضای خوبی برای شروع بود. برای این منظورعباسیان در سال۱۰۹ شخصی را با نام خدّاس برای تبلیغ دعوتشان به خراسان اعزام کردند. گفته اند وی پس ازمدتی که در خراسان بود تحت تأثیر اندیشه های آنجا قرارگرفت. امویان او را درسال ۱۱۸ دستگیر کرده و به جرم الحاد به قتل رساندند.

● ابومسلم خراسانی

عنصراصلی در دعوت عباسیان، ابومسلم خراسانی بود. ابومسلم که به عنوان فردی توانا برای قیام عباسیان به ابراهیم امام اولین رهبرعباسیان معرفی شده بود در سال ۱۲۹ به خراسان برگشت. نخستین اجتماع پیروان دعوت در عید فطر۱۲۹ با اقامه نماز به امامت سلیمان بن کثیر صورت گرفت. در سال۱۳۱ ابومسلم تمام خراسان را از امویان گرفت و آماده خلافت عباسیان ساخت. عباسیان بعد از به خلافت رسیدن، ابومسلم را که می توانست به عنوان عامل غلبه ایرانیان باشد کشتند. بعد از آن بیشتر مشکل عباسیان با شورش ها و جنبش های ایرانی بود که بر ضد نظام حاکم به پاخاستند. یکی از این جنبش ها جنبش دینی به آفرید بود که فعالیت خود را برای ایجاد یک آیین زرتشتی و تلفیقی در سال ۱۲۹هجری آغاز کرد. این جنبش به صورت یکسری شورشهای مداوم، تقریباً طی حدود هشتاد سال در نواحی مختلف ایران ادامه یافت و خلفای عباسی را به خود مشغول کرد. برخی از آنها صبغه اسلامی داشتند اما در اصل برخاسته از اندیشه های زرتشتی بود. برخی هم به صراحت بر احیای آیین زرتشت تاکید می کردند.

از دیگر شورش های نخستین شورش سنباد بود. سنباد زرتشتی و یکی از فرمانده های ابومسلم بود. هدفش از قیام، گرفتن انتقام خون ریخته شده ابومسلم بود. وی پس ازقتل ابومسلم در سال۱۳۷هجری توانست به سرعت مناطق میان نیشابور و قوس (دامغان) و ری و حتی تا همدان را آزاد کند.

حکومت سپاه خود را برای مقابله اعزام کرد و شورش را از بین برد. سنباد به طبرستان گریخت تا به اسپهبدآن ناحیه پناه برد اما در بین راه کشته شد.

شورش دیگر در سال ۱۴۰ در ماوراءالنهر رخ داد. شورش اسحاق ترک بود. وی ازنزدیکان ابومسلم بود و پس از کشته شدن او به ماوراءالنهر گریخت و به همین دلیل به ترک شهرت یافت. والی خراسان او را دستگیرکرد و به قتل رساند. یکی از باورهای او این بود که ابومسلم زنده است و به زودی قیام خواهد کرد. پیروان وی را مسلمیه خرمدینیه می گویند.

● بررسی دلایل جنبش های ایرانیان

اگر چه «مهمترین جنبش های انقلابی درایران رخ داد» ۳ اما در این قسمت به تفصیل و تشریح جنبش های ایرانی در مقابل ظلم خلفا نمی پردازیم و تشریح این جنبش ها را به قسمت های بعدی مقاله موکول می کنیم. تعداد و گستردگی جنبش ها، انگیزه های اجتماعی و طبقاتی آنها، اینکه چه برداشتی از شرایط موجود داشتند و هدفشان را چه چیزترسیم کردند و تغییردادن چه چیزهایی را در سرمی پروراندند، اینها همه مسائلی است که باید به دقت بررسی شود و طبیعی است که اکنون مجال آن نیست.

اما آنچه مهم است این است که برای بررسی این بخش از تاریخ، ما دچار مانعی مهم و مشکلی کهنه شده هستیم. اساس این مقاله پرداختن به این مانع بود و آنچه تاکنون گفته شد مقدمه برای این موضوع بود و آن مانع، مانعی فکری است که نسبت به بررسی این جنبش ها دچارش هستیم. کفر، الحاد، ارتداد، قرمطی، زندقه و… واژه هایی است که ذهن مان را با شنیدن نام این جنبش ها اتوماتیک وار به آنها می چسباند. این واژه ها چونان عینک هایی شده اند که هرگاه می خواهیم این بخش از تاریخمان را مرورکنیم باید به چشم بزنیم.

آنچه تا به اینجا به عنوان مقدمه گفته شد این بود که:

۱ دونوع اسلام را از هم تمیز بدهیم و تفکیک کنیم یکی اسلام محمدی(ص) و دیگری اسلام ابوسفیانی

۲ بررسی اسلام ابوسفیانی که گفته شد صرف خلافت بود.

در اینجا باید دوباره یادآورشد که تاکید بر «صرف خلافت» به عنوان انگیزه اسلام ابوسفیانی الزامی است. زیرا این صرفا جهت خلافت اصلی ترین وجه تمایز این اسلام ابوسفیانی با اسلام محمدی(ص) است. زیرا خلافت به خودی خود بد یا خوب نیست. برای اسلام محمدی هم خلافت از ضروریات اجرای احکام توسط معصوم (ص)است. آنچه وجه تمایزاست این است که در اسلام محمدی خلافت برای اسلام است. اما در اسلام ابوسفیانی اسلام برای خلافت است.

بنی امیه به اسلام تنها به چشم برتری ای می دیدند که نصیب بنی هاشم شده است و تنها در فکرتخریب این برتری یا در نهایت تصاحب آن بودند. همچنان که ابوجهل گفت: ما با فرزندان عبدمناف در شرف، منازعه و مبارزه داشتیم. اگرآنها مردم را طعام می دادند ما نیز مردم را طعام می دادیم، مرکب سواری می دادند ما نیز می دادیم، اگر بر مردم چیزی می بخشیدند ما نیز می بخشیدیم… تا آنکه با هم زانو به زانو(مساوی) شدیم. آنگاه گفتند: ازما پیامبری برخاسته است که از آسمان بر او وحی می رسد! اینک ما چگونه در این مورد به ایشان می رسیدیم؟ به خدا سوگند نه به او ایمان می آوریم و نه او را تصدیق می کنیم.۴

اما وقتی نتوانستند مقابله سلبی کنند اسلام آوردند تا از این طریق به خواست خود برسند. تلاش هایشان جواب داد و در زمان عثمان همانچه که می خواستند، شد. در زمان عثمان بود که ابوسفیان بر سر قبر حمزه عموی پیغمبر رفت و گفت: خدا رحمتت کند. بر سر چیزی با ما جنگیدی که عاقبت به دست خودمان افتاد. آنچه پیش از بررسی جنبش های ایرانی مقابل خلفای عرب، باید به آن توجه شود همین موضوع است. تمام این جنبش ها در مقابل ظلم های تحمیلی این اسلام معطوف به خلافت بوده است. اگر به کافر و ملحد و مرتد و زندیق و قرمطی و … متهم هستند از سوی این اسلام است. این همان نکته کوچکی است که به آن توجه نمی کنیم. این ارتدادها و تکفیرها که به این جنبش ها نسبت داده شد، کفر به این اسلام ساختگی بود. حکم تکفیر و ارتداد این جنبش ها از محکمه هایی صادر شد که در آن حسین بن علی (ع) هم مرتد و خارج از دین اعلام شد و در پی آن کربلا پدید آمد. طبیعی است در اینجا درصدد توجیه هرچه که این جنبش ها به آن اعتقاد دارند نیستیم. اساسا کار محقق بررسی و توصیف اتفاقات است نه چیزهایی که خود قبول دارد. بحث بر سر این است که بدانیم قضاوتهایی که در مورد این جنبشها شده از سوی چه کسانی بوده و بر چه انگیزه هایی صادر شده است. در واقع نظام حاکم برای حذف این جنبش ها واژه سازی می کرد. واژه های مرتد، کافر، مجوس، زندیق و… ابزاری شد برای مقابله با این جنبش ها. این واژه ها و احکام به این دو دلیل صادرشد (البته این دو دلیل با بررسی رفتارها و نتایجی است که نظامهای حاکم به دست آورده اند) ۱ خارج کردن افراد و جنبش های مخالف از دایره اسلامی که خود خلفا ترسیم کردند (و نه اسلام محمدی) ۲ استفاده از تمام توان و ظرفیت های حکومتی و توده های مسلمان.

در توضیح دلایل فوق دو نکته را باید بیان کرد. یکی در مورد توده های مسلمانان است. قدرت سیاسی جامعه اسلامی از سال ۴۱تا۱۳۲ در اختیار امویان بود. امویان سخت پای بند مذهب عثمانی بودند و مبانی آن را در روزگار خود تدوین واستحکام بخشیدند. این همان مذهبی است که اندکی بعد، با کمی تعدیل به نام مذهب اهل سنت شناخته شد . امویان در تمامی دوران خود به جز دو سال خلافت عمر بن عبدالعزیز بر منابر مساجد، امام علی را سبّ و لعن می کردند. همان طورکه گفته شد اسلام سازی موازیِ تعلیمات پیامبر، ازهمان صدراسلام آغازشد و در ادامه به دلایل متفاوت که اکنون مجال پرداختن به آنها نیست، اسلام ابوسفیانی توانست پیروان بیشتری را در میان اعراب پیدا کند و شاهد آن هم پیروان اندک اهل بیت(ع) از همان آغاز است ونشان دیگرهمان تغییر موضع بنی عباس است که برای بقای حکومت لازم دید به مذهب اهل سنت درآید و دشمن کسانی شود که با نام آنها دست به قیام زده بود. که البته دراین هم نکته ظریفی وجود دارد که برای قیام نیاز به نام آل محمد داشتند و برای بقا نیاز به مقابله با آنها و این که مدعی شدیم اساس این سلسله ها چه اموی چه عباسی، ابوسفیانی است نیز به همین دلیل است و اساس آن هم صرفا جهت خلافت یا همان اسلام معطوف به خلافت است که با این ملاک حکومت های دیگرهم قابل بازشناسی می شوند. نکته دیگر واژه سازی ها و احکام کفر و ارتداد و… خلفا برای مقابله با مخالفین بود. این جریان هم از همان صدر اسلام آغازشد و البته مؤثرهم واقع شد. در زمان خلیفه اول عده ای از دادن زکات سرباز زدند. این افراد توسط دستگاه خلافت مرتد خوانده شدند و حکومت به شدت با این افراد مقابله کرد. خشونت عوامل خلافت در این امر چنان بود که حتی عمربن خطاب لب به اعتراض گشود.۵

برخی از آنان که مهر ارتداد و بازگشت از دین بر پیشانیشان خورد، افرادی بودند که سازمان سیاسی و حکومتی جدید را قبول نداشتند و پرداخت زکات به این حاکمان را انجام وظیفه الهی و رهایی از تکلیف نمی دانستند. برای نمونه می توان جریان «مالک بن نویره» را نام برد. مالک و قبیله اش مسلمان بودند. او خود ماْمورجمع آوری زکات و ارسال آن برای حضرت رسول بود. در آغاز خلافت به این دلیل که خلیفه را شایسته خلافت نمی دانست، مخالفت نمود.

خلیفه به اتهام اینکه وی مرتد شده است خالدبن ولید را با سپاهی به سوی وی و قبیله اش گسیل داشت. خالد در این ماْموریت چنان اعمال شنیعی را مرتکب شد که بسیاری ازمسلمانان وحتی اطرافیان خلیفه به این عمل اعتراض کردند ولی خلیفه اعتنایی نکرد.۶

در این فضا است که تمام جنبش های ایرانی کافر و مرتد و… خوانده می شوند. این موضع جنبش ها، واکنش های طبیعی است که هر انسانی در برابر چنین ظلم هایی از خود نشان می دهد. اگر عده ای بیایند و داروندار انسان را به غارت ببرند و او را بر سرزمین خود به بیگاری بکشند مسلم است که نه مجال تحقیق صحیح هست و در ثانی این یک واکنش طبیعی است که کسی که اینچنین موردظلم واقع شده باشد، هیچ یک از اعتقادات کسانی که به او ظلم می کنند را نمی پذیرد و حتی به قصد نابودی آنها هم برخواهد خاست و به این نکته تاریخی باید توجه کنیم که اگر نبود بارقه هایی از آموزه های خود پیامبراسلام و برنامه های امامان معصوم در مقابل اسلام ابوسفیانی و اجرای یک پروژه کامل و ممتد توسط ایشان، یقیناً هیچ یک از ایرانیان اسلام نمی آوردند و این هم امری واضح است. اگر قرار بود تنها مبلغ اسلام امثال حجاج بن یوسف باشند کدام عقل سلیمی بر آیین او می گرود. آیا کسی در ایران به صرف قدرتی که مغول ها پیدا کردند به آیین آنها گروید؟

این جنبش ها بر همان برداشتی از اسلام کافر شدند که امامان معصوم در زندانهای آنها بودند و به دست آنها شهید شدند. در کتابهای تاریخی می خوانیم که شدیدترین احکام علیه این جنبش ها صادر شده و به فجیع ترین شکل ها کشته شده اند و حتی مورد لعن و نفرین برخی از ناقلان این وقایع قرار گرفتند اما همان منابع ویژگی های رفتاری آنها را بیان کرده اند. مثلا ً مقنع و پیروانش که هیچکدام از عقاید خلفا را قبول نداشت با این حال مورخین پاکی، امانت و راستگویی آنها را تاکید می کنند و همینطور در مورد قیام های دیگرمثل بابک و قیام خرم دینان. بغدادی که خود از دشمنان سرسخت بابکیان است می گوید: «بابک مسلمانانی را که در میان اتباع او بودند، از اقامه علنی شعائر دینی منع نمی کرد، حتی بابکیان ایشان را در ساختن مساجدشان کمک می کردند». و یا شهرستای می گوید: « بابکیان همه پیامبران با وجود اختلاف ادیان و شرایع خود، دارای یک روح واحداند. از این رو تا آنگاه که (پیروان ادیان دیگر) به دشمنی برنخاسته و قصد نابود کردن مذهبشان نکرده باشند هرگز زبان به بدگویی کسی نمی گشایند و به کسی آزارنمی رسانند. بابکیان از خونریزی نیز جدا پرهیزمی کنند مگر آن هنگام که جنگ و کشمکشی در میان باشد».۷

این نگاه ایرانیان که از سنت و آیین شان برآمده بود در مقابل امرا و خلفای مهاجم. مثلا در زمان «اشرافیت هار» بنی امیه که ادامه خوی قبیله گری جاهلیتشان بود، در همه موارد مثل جمع آوری خراج در ولایات غالباً با تاراج و تجاوز بسیار همراه بود. قدامه بن جعفرمی نویسد: «ماموران مالیاتی و مسؤلان جمع آوری خراج، افرادی بودند که جز گرفتن سود و بهره خویش اندیشه دیگری نداشتند. خواه آنرا از مال خراج برگیرند و خواه از مال رعیت به یغما برند. آنگاه این همه را با جور و بیداد و تجاوز و تاراج می ستاندند… و مردم را در گرمای آفتاب نگه می داشتند و به سختی می زدند.»۸

پیش از این در مورد انگیزه کشورگشایی ها گفتیم و به عنوان نمونه جریان گشودن گرگان و طبرستان به دست یزیدبن مهلب را آوردیم. «ابن اثیر» درباره شورش خونین دهقانان طبرستان در زمان سلیمان بن عبدالملک می نویسد: «یزیدبن مهلب» در گرگان با خدای بزرگ پیمان بست که اگر او را بر گرگان پیروز گرداند، شمشیر از ایشان بازندارد تا باخون شان آسیاب بگرداند، گندم از آن آرد کند و از آن آرد نان بپزد و بخورد (سپاه یزید بر دژ آنها حمله کرد) او زنان و کودکانشان را به اسیری گرفت و رزمندگانشان را کشتار کرد و تا دوفرسنگ بر دارها آویخت… دوازده هزار از ایشان را به دشت گرگان کشاند و گفت هرکه خونخواه است و می خواهد کینه کشد، دل خنک سازد. مردان مسلمان چهار، چهاروپنج، پنج می کشتند. بر آن خونها آب بست و آسیاب افکند با خون ایشان گندم آرد کرد و نان پخت و نان بخورد و سوگند خود به پایان برد.»۹

بنی امیه در صدد طراحی اسلامی دیگر، قواعدی دیگر و اساساً خدایی دیگر بود. در صدر اسلام خلیفه جانشین پیامبر تلقی می شد، اما بنی امیه این عنوان را تغییر دادند و خود را «خلیفه الهی» معرفی کردند. نتیجه آن بود که خلافت خود را امری قدسی در حد نبوت و امامت پیامبر نشاندند. درهمین فضا است که حجاج بن یوسف از خونریزترین امرای بنی امیه ظهور می کند. یک نمونه از اقدامات بنی امیه را هندوشاه چنین ذکرمی کند:«در زندان حجاج چند هزار کس محبوس بوده اند، حجاج دستور داد تا به زندانیان آب با نمک و آهک دادند و به جای طعام سرگین آمیخته گمیز(مدفوع) خر… “.۱۰

همین حجاج که حاکم عراق شد می گوید: “خلیفه خدا روی زمین، از رسول خدا در روی زمین است، زیرا رسول فقط پیام رسان است اما خلیفه حافظ جان و مال مردم از سوی خدا است”.

وقتی خاندان امیه و عباسی بشوند خلیفه خداروی زمین وامثال حجاج بشوند ماموران حفاظت از جان و مال مردم، طبیعی است که هرعقل سلیمی به این دین کافرشود و کسی مثل راوندی چنین خدایی را “همچون دشمن خشمگین بداند که دارویی جزکشتن او نیست”.

این جمله نشان دهنده فهم جنبش های ایرانی از شرایط موجود است؛ زیرا بدیهی است که مفهوم خدا قابل دسترسی و کشتن نیست، آنچه بایدبا آن مقابله می شد قواعد دروغینی بود که خلفا و مجریان اسلام ابوسفیانی آنها را برای صرفاً خلافت پرداخته بودند .


آخرین مقالات آفتاب

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.