خانه پر از عشق شده بود…چند پرده از صدسال تنهایی برنده نوبل

به گزارش خبرآنلاین، رمان «صد سال تنهایی» یکی از تأثیرگذارترین رمان های قرن بیستم و در لیست آمازون جزء کتاب هایی است که قبل از مرگ باید خوانده شود، به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا می‌پردازد که نسل اول آنها در دهکده‌ای به نام ماکوندو ساکن می‌شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می‌شود. طی مدت صد سال تنهایی، پنج نسل دیگر از خانواده بوئندیا به دنیا می‌آیند و حوادث سرنوشت ساز ورود کولی‌ها به دهکده و تبادل کالا با ساکنین آن، رخ دادن جنگ داخلی و ورود خارجی‌ها برای تولید انبوه موز را می‌بینند…

گابریل گارسیا مارکز برای نوشتن این رمان برنده جایزه نوبل ادبیات شد و تاکنون چندین ترجمه از این رمان مشهور در ایران به چاپ رسیده است. یکی از ترجمه های این رمان را کیومرث پارسای از زبان اسپانیایی انجام داده که در ۵۶۰صفحه رقعی توسط انتشارات آریابان و با قیمت ۱۵هزار تومان منتشر شده است. در اینجا بخش هایی از ترجمه کیومرث پارسای از رمان «صد سال تنهایی» را می خوانیم:

«چندین و چند سال بعد، در لحظاتی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، در برابر جوخه اعدام ایستاده و در انتظار فرمان آتش بود، به یاد گذشته های دور افتاد، هنگامی که برای یافتن یخ، در یک بعد از ظهر زیبا همراه با پدرش،‌ به دهکده ماکوندو رفت. دهکده در آن زمان تنها بیست خانوار داشت که در کلبه های کاهگلی کنار رودخانه زندگی می کردند. جریان آب زلال رودخانه، از روی سنگ هایی بزرگ، گرد و مرمرین که شباهت زیادی به تخم دایناسورها داشتند، می گذشت. طبیعت زیبای آن منطقه به اندازه ای بکر و دست نخورده بود که حتی نامی برای بسیاری از اجسام و پدیده های موجود، برگزیده نشده بود و ساکنان دهکده برای گفتگو درباره اجسام، با انگشت، به آنها اشاره می کردند.
*
فرزندان خوزه آرکادیو دهانشان با شنیدن ماجراهایی که ملکیادس نقل می کرد، باز می ماند. آئورلیانو که در آن هنگام، پنج ساله بود، تا سالها بعد و زمانی که بزرگ شد، تصویر زنده ملکیادس را همچنان در ذهن داشت که در کنار پنجره اتاق، زیر پرتو طلایی رنگ خورشید، می نشست و با لحنی جذاب، در حالی که دانه های عرق روی پیشانی بلندش دیده می شد، آنها را به سرزمین رویاها می برد و تاریکی‌های اسرار آمیز آنجا را نورباران می کرد. خوزه آرکادیو، برادر بزرگتر آئورلیانو نیز که همنام پدرش بود، همان تصویر زنده و زیبا را همچون میراثی گرانبها به بازماندگانش سپرد. ولی اورسولا از نخستین دیدار خود با ملکیادس، خاطره خوشی نداشت، زیرا درست در لحظه ای وارد اتاق شد که او شیشه محتوی بی کلرور جیوه را به زمین انداخت و شکست.
اورسولا گفت:
– شیطان به اینجا می آید!
ملکیادس در مخالفت با او اظهار داشت:
– این گونه نیست! این موضوع به اثبات رسیده که شیطان از سولفور درست شده، در حالی که این مایع، از ترکیبات سوبلیمه است.
 

آئورلیانو فرزند دوم آنها، در واقع نخستین نوزاد دهکده ماکوندو پس از تأسیس به حساب می آمد. او در ماه مارس همان سال، به شش سالگی می رسید. کودکی آرام و در عین حال جدی بود. او در شکم مادرش گریسته و با چشمان باز به این دنیا گام نهاده بود. هنگامی که بند ناف را می بریدند، سر را به اطراف گردانیده، لوازم منزل و چهره حاضران را با کنجکاوی، ‌به دقت و بدون واهمه نگریسته و بی اعتنا به کسانی که هر لحظه به او نزدیکتر می شدند، چشمانش را به سوی درخت نخلی برگردانیده بود که هر لحظه احتمال می رفت، به دلیل ریزش شدید باران، از ریشه درآید. سرانجام نیز این اتفاق، افتاد! اورسولا تا سه سال بعد نیز متوجه قدرت نگاه مرموز فرزندش نشد. تا اینکه روزی‌، درست موقعی که می خواست ظرف سوپ داغی را که از روی اجاق برداشته بود، روی میز غذاخوری بگذارد، آئورلیانو که بدون داشتن دلیل خاصی به آشپزخانه آمده و در آستانه در ایستاده بود،‌به آرامی گفت:
– این ظرف همین حالا می افتد!
ظرف سوپ تا پیش از سخنان آئورلیانو درست در وسط میز و در جایی امن قرار داشت، ‌ولی ناگهان بلافاصله پس از پایان گفته های پسرک، تکان خورد، اندکی حرکت کرد و درست مثل اینکه کسی آن را به سمت لبه میز می راند، جلو رفت و عاقبت از روی میز به کف آشپزخانه افتاد و همه سوپ ها روی زمین پخش شد.
*
… خوزه آرکاندیو بوئندیا پرسید:
– این اخطاریه را شما نوشته اید؟
دون آپولینار موسکوته که پیرمردی خجالتی بود و چهره ای سرخ داشت، با سر پاسخ مثبت داد.
خوزه آرکاندیو بوئندیا پرسید:
– به چه حقی؟
دون آپولینار موسکوته،‌ نوشته ای مهر شده را از کشو میز خود خارج کرد و گفت:
– من به عنوان کلانتر اینجا انتخاب شده ام.
خوزه حتی نگاهی هم به نوشته نینداخت و درحالی که می کوشید خونسردی خود را حفظ کند، گفت:
– ما در این دهکده با استناد به یک ورقه کاغذ فرمان نمی دهیم و فرمان نمی پذیریم. برای نخستین و آخرین بار به اطلاع شما می رسانم که در این منطقه، نیازی به کلانتر و قاضی نداریم. در اینجا چیزی برای در معرض قضاوت گذاشتن وجود ندارد.
دون آپولینار موسکوته ساکت بود. خوزه آرکادیو بوئندیا به آرامی توضیح می داد که چگونه دهکده را ساختند و مناطق آن را میان خود تقسیم کردند؛ چگونه جاده کشیدند، بدون اینکه برای حکومت دردسر درست کنند و یا حکومت برای آنها ایجاد مزاحمت کند؛ و چگونه به خاطر نیاز مردم، دهکده ماکوندو را گسترش دادند.
– مردم در اینجا با یکدیگر دشمنی ندارند، به خوبی زندگی می کنند و تاکنون کسی حتی دچار مرگ طبیعی هم نشده…به همین دلیل ما هنوز گورستان نداریم.
*
… آئورلیانو بدون اینکه فرصت را از دست بدهد، ماهی طلایی را بالا برد و گفت:
– اشکالی ندارد، بیا اینجا!
رمدیوس پیش رفت و درباره ماهی کوچک طلایی سوالهایی را از آئورلیانو پرسید، ولی زبان پسر جوان بند آمده و دچار تنگی نفس شده بود و نمی توانست پاسخ بدهد. دلش می خواست تا ابد در کنار دختر دارای پوست صورتی و چشمان سبز بماند. دخترک آئورلیانو را آقا صدا می زد. ملکیادس در گوشه ای از آزمایشگاه در حال نوشتن چیزهایی بود که برای دیگران قابل درک نبود. آئورلیانو احساس می کرد از ملکیادس متنفر است. تنها کاری که توانست انجام دهد، این بود که به رمدیوس گفت که ماهی کوچک طلایی را پس از تمام شدن کارهای آن، به او هدیه خواهد داد.
دخترک وحشت کرد و بلافاصله از آزمایشگاه بیرون رفت. بعدازظهر آن روز، آئورلیانو احساس کرد که دیگر طاقت ندارد. چند بار بی اختیار نام دخترک را بر زبان راند، ولی چون پاسخی نشنید، به جستجوی او برآمد. نزد خواهرانش رفت و به دفتر کار پدر رمدیوس سر زد، ولی تنها چهره معصوم و مهربان دخترک را در نظر مجسم می کرد و خودش را نمی یافت. ساعتهای زیادی را همراه با ربه کا به شنیدن آهنگهای پیانولا گذراند. ربه کا به این دلیل به پیانولا گوش می داد که به یاد رقص با پیترو کرسپی می افتاد و آئورلیانو هم به این دلیل که هر موضوعی، حتی موسیقی، چهره زیبای رمدیوس را به یادش می آورد. خانه پر از عشق شده بود…
*
… در ساعت هشت صبح، نیمی از جمعیت ساکن در دهکده ماکوندو در میدان گرد آمدند. پدر نیکانور که صدایش به سختی از گلو بیرون می آمد، آیه هایی از انجیل را خواند و درست در لحظه ای که جمعیت قصد پراکنده شدن داشت، دستهایش را به اطراف گشود و از حاضران خواست به حرفهایش توجه کنند. او گفت:
– اگر اندکی صبر کنید، یکی از نشانه های غیرقابل انکار توانایی خدا را می بینید!
پسر کوچکی که در هنگام اجرای مراسم مذهبی در کنار پدر روحانی ایستاده و به او کمک کرده بود، یک فنجان شکلات داغ که بخار از آن متصاعد می شد، ‌برایش آورد. مرد روحانی محتویات فنجان را تا آخر سر کشید و با دستمالی که از آستین بیرون آورد، دور دهانش را پاک کرد. آنگاه دستهایش را باز کرد و چشمانش را بست. همه دیدند که پدر نیکانور از روی زمین بلند شد، در حدود پانزده سانتیمتر بالا رفت و در هوا ایستاد!
آن روش، کاملا تأثیرگذار بود! پدر روحانی تا چند روز پس از آن از خانه ای به خانه دیگر می رفت و نمایش همراه با نوشیدن شکلات را اجرا می کرد و در همان حال، پسرک به جمع کردن پول از تماشاچیان حاضر می پرداخت…
*
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا سی و دو بار سر به شورش برداشت و در همه آن ها شکست خورد. از هفده زن صاحب هفده پسر شد که همگی پیش از آنکه به سی و پنج سالگی برسند کشته شدند. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا از چهارده سوءقصد، هفتاد و سه دام و یک تیرباران جان سالم به در برد و پس از نوشیدن یک فنجان قهوه که در آن به اندازه ای سم استریکنین ریخته بودند که برای کشتن یک اسب کافی بود، زنده ماند.
نشان لیاقت اهدایی از طرف رئیس جمهور را رد کرد و به سمت فرماندهی نیروهای شورشی برگزیده شد. منطقه تحت کنترل او از این مرز تا آن مرز گسترده بود. دولت بیشتر از همه از او می ترسید. هرگز اجازه نداد کسی از او عکس بگیرد. حقوق باز نشستگی را که دولت پس از جنگ برایش در نظر گرفته بود، نپذیرفت و زندگی خود را با ماهی های طلایی کوچکی که تا دوران پیری در آزمایشگاهش در ماکوندو ساخت، اداره کرد. با این که در جنگ ها فرماندهی افراد را بر عهدا داشت، ولی هرگز زخمی نشد. تنها پس از امضای عهدنامه ی نئرلاندیا که بر اساس آن جنگ های داخلی بیست ساله پایان می یافت، خود را زخمی کرد. او با تپانچه به سینه اش شلیک کرد ولی گلوله از سینه وارد و بدون اینکه به جایی آسیبی برساند، از پشت بدنش خارج شد. پس از آن همه فعالیت، تنها کاری که به منظور بزرگداشت او انجام دادند، این بود که نامش را روی یکی از خیابان های ماکوندو گذاشتند. آن طور که چند سال پیش از مرگ در سالخوردگی گفته بود، سحرگاه روزی که همراه با بیست و یک مرد جوان از دهکده ماکوندو بیرون رفت تا به نیروهای ژنرال ویکتوریو مدینا در مانائوره ملحق شود، هرگز انتظار نداشت چنان وقایعی برایش رخ بدهد.»


ساکنان تهران برای تهیه این کتاب و همچنین سفارش هر محصول فرهنگی مورد علاقه دیگر(در صورت موجود بودن در بازار نشر) کافی است با شماره ۲۰- ۸۸۵۵۷۰۱۶ سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.

دانلود   دانلود


خبرآنلاین

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.