داستانک/ اینجا کردستانه …

اردیبهشت ۱۴۰۳

اگر محمود می گفت بمیر می مردم، آن قدر که مرا شیفته خودش کرده بود. شبی یکی از بچه ها سر شوخی پتویش را پرت کرد طرف من و اسلحه از دوشم افتاد، تا آمدم به خود بجنبم خورد توی سر محمود کاوه و سرش شکست. منتظر بودم یک برخورد ناجوری با من داشته باشد اما یک دستمال از جیبش درآورد و گذاشت روی زخم و از سالن زد بیرون! دنبالش دویدم و گفتم:«یک حرفی بزن»! با خنده گفت:«مگه چی شده؟» گفتم:«سرت شکست!» همان طور که خون ها را پاک می کرد گفت:« این جا کردستانه، از این خون ها ریخته می شود، این که چیزی نیست.»
خاطره ای از شهید محمود کاوه به نقل از ابراهیم پورخسروانی

برای ملاحظه مجله شبانه اینجا کلیک کنید


باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.