داستانک/ نابرده رنج گنج میسر نمی شود!

فروردین ۱۴۰۳

در یک موزه معروف که با سنگ های مرمر کف پوش شده بود؛ مجسمه  بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته شده بود و مردم از راه های دور و نزدیک برای دیدنش به موزه می آمدند. کسی نبود که مجسمه زیبا را ببیند و لب به تحسین باز نکند. شبی سنگ مرمرینی که کف پوش سالن بود با مجسمه آغاز به حرف زدن کرد و گفت: «اصلا منصفانه نیست، چرا همه پا روی من می گذارند تا تو را تحسین کنند؟ مگر یادت نیست که هر دوی ما در یک معدن بودیم؟» مجسمه لبخند زد و گفت:«یادت هست روزی که مجسمه ساز خواست روی تو کار کند و مجسمه ای بسازد چقدر سرسختی و مقاومت کردی؟
سنگ مرمر جواب داد: «آخه ابزارش به من آسیب می رساند، گمان می کردم می خواهد آزارم دهد». مجسمه  زیبا با آرامش ادامه داد: ولی من فکر کردم که به طور حتم می خواهد از من چیز بی نظیری بسازد و تبدیل به یک شاهکار شوم. مطمئن بودم در پس آن رنج اول یک گنج نهفته است، برای همین اجازه دادم هرچه قدر که می خواهد به من ضربه بزند و مرا صیقلی کند.

برای ملاحظه مجله شبانه اینجا کلیک کنید


باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.