۱فروردین ۱۳،
پس از زندگی آدم و حوا و پس از بزرگتر شدن یکی از فرزندانشان اولین زوج عاشق جهان با یاری خداوند با یکدیگر ازدواج کردند.
ممتاز نیوز، مردی تنها در روی زمین خاکی زندگی میکرد، زنی تنهاتر و دورتر از او در کنار جنگل زندگیش را سپری میکرد، آنها تنها بودند تا یکدیگر را در روزی ملاقت کردند…
ملاقاتشان کنار رودخانهای بود که از زلالی آبش میشد چهرهی خود را در آن دید.
مرد و زن غمگین بودند و خدا از آن ها غمگینتر….
در حالی که به آب خیره شده بودند خداوند رحمت خود را به آنان ارزانی داشت و محبت را در دلهایشان قرار داد….
زن و مرد میخندیدند باران تندی آغاز به بارش کرد، مرد برای آنکه زن خیس نشود دستش را به روی سر زن گرفت، خدا که این صحنه را تماشا کرد قدرتی به دستان این مرد عطا کرد تا خانهای برای همسرش بسازد و آن را از ناگواری دور کند…
زن نیز به دنبال آن برگی برداشت و روی سر همسر خود گرفت تا او را نیز از خیس شدن رهایی بخشد…
خدا نیز زمانی که این موضوع را دید قدرتی به دستان زن عطا کرد تا زندگی شوهرش را زیبا کند….
گذشت روزها و ماهها خداوند به آنان کودکی ارزانی داشت و کودک اشک میریخت و زن غصه میخورد، خدا که از این موضوع ناراحت شده بود، به فرستگانش دستور داد تا راه آرام کردن نوزاد به مادرش بیاموزند و حب مادرانه را در وجود زن نهاد…
کودک که آرام شد زن خندید و خدا خوشحال گشت روزهای آفتابی و بارانی از پی هم میگذشت زمین پر شد از آدمهای رنگارنگ و بچهها و مادرهای شاد که به دنبال چیدن گلها می دویدند و بازی میکردند….
خدا همه چیز را دیده بود مردی که دستش را بالای سر زنی گرفته بود، زنی که در گوشهای از خاک با هزاران امید گلی کاشته بود تا به فرزندش هدیه کند و نگاههایی که به دنبال مهربانی بودند و پرندههایی که…
خدا خوشحال بود، چون دیگر غیر از او هیچکس تنها نبود…./ف
ملاقاتشان کنار رودخانهای بود که از زلالی آبش میشد چهرهی خود را در آن دید.
مرد و زن غمگین بودند و خدا از آن ها غمگینتر….
در حالی که به آب خیره شده بودند خداوند رحمت خود را به آنان ارزانی داشت و محبت را در دلهایشان قرار داد….
زن و مرد میخندیدند باران تندی آغاز به بارش کرد، مرد برای آنکه زن خیس نشود دستش را به روی سر زن گرفت، خدا که این صحنه را تماشا کرد قدرتی به دستان این مرد عطا کرد تا خانهای برای همسرش بسازد و آن را از ناگواری دور کند…
زن نیز به دنبال آن برگی برداشت و روی سر همسر خود گرفت تا او را نیز از خیس شدن رهایی بخشد…
خدا نیز زمانی که این موضوع را دید قدرتی به دستان زن عطا کرد تا زندگی شوهرش را زیبا کند….
گذشت روزها و ماهها خداوند به آنان کودکی ارزانی داشت و کودک اشک میریخت و زن غصه میخورد، خدا که از این موضوع ناراحت شده بود، به فرستگانش دستور داد تا راه آرام کردن نوزاد به مادرش بیاموزند و حب مادرانه را در وجود زن نهاد…
کودک که آرام شد زن خندید و خدا خوشحال گشت روزهای آفتابی و بارانی از پی هم میگذشت زمین پر شد از آدمهای رنگارنگ و بچهها و مادرهای شاد که به دنبال چیدن گلها می دویدند و بازی میکردند….
خدا همه چیز را دیده بود مردی که دستش را بالای سر زنی گرفته بود، زنی که در گوشهای از خاک با هزاران امید گلی کاشته بود تا به فرزندش هدیه کند و نگاههایی که به دنبال مهربانی بودند و پرندههایی که…
خدا خوشحال بود، چون دیگر غیر از او هیچکس تنها نبود…./ف
باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com