سیب انتظار

جام جم آنلاین: همیشه از خودم می‌پرسم: چند سوت قطار تا آمدنت، چند ماه تا به خواب دیدنت و چند گلدان تا بهار مهربانی‌ات باقی مانده است؟

نه! … بیهوده به آن دوردست‌ها خیره نشده‌ام. می‌دانم که آمدنی در کار است و من به امید همین آمدن، همه دیوارها را به شکل پنجره نقاشی کرده‌ام.

از نگاه کبوتران پیداست ‌/‌ از خم کوچه یار می‌آید

دیروز به دنبال تو به همه جا سر زدم. هم از نسیم سراغت را گرفتم، هم از گل سرخی که در باغچه «جمکران» روییده بود. حتی از پرنده‌هایی که در شعرهایم بال می‌زدند نشانی‌ات را پرسیدم. همه جا نشانی از تو بود، اما خودت را پیدا نکردم.

شاید صدای پای تو می‌آید ‌/‌ می‌ریزد از زبان درختان، گل

امروز ولی گنجشک‌های‌ ایوان دلم، خبر آمدنت را جشن گرفتند. کاش بودی و لذت شنیدن ‌این خبر را از چشم‌های منتظرم می‌خواندی. کاش بودی و شکوفه‌های سیب را که از شدت شوق بر گونه‌هایم بوسه می‌زدند و تبریک می‌گفتند می‌د‌یدی …

به دست‌هایم نگاه کن!… تمام روز را به یادت گل نرگس کاشته‌‌ام. تمام باغ‌های شعر را به دنبال گل‌واژه‌هایی که بوی مهربانی تو را بدهند، زیر پا گذاشته ام … حاصل‌ این تلاش، دسته‌گلی است که با پاره‌های دلم تزئین شده است. می‌دانم ‌این هدیه کوچکی است از من که دریا دریا به پایت باریده‌ام؛ اما ‌این کمترین بضاعت مرا بپذیر!

باور کن دوست داشتن تو و انتظار بهار آمدنت به تمام رنج‌های عالم می‌ارزد!

شاید اگر خودخواهی نبود، برایت می‌نوشتم که خداوند تو را برای دل من آفریده است. برای لحظه‌های آسمانی من … اما چقدر دور؟ … چقدر فاصله؟ … چقدر انتظار … انتظار … انتظار …

انگار سهم من و تو از عشق همین انتظاری است که مثل یک سیب بین ما تقسیم شده است …

حالا، هنوز هم بعد از هزار و چند سال دوری و انتظار، به صبح آمدنت فکر می‌کنم و به روزهایی که پشت در منتظرند. حالا من با تمام دلم زمزمه می‌کنم:

امام زمان خاک راه تو‌ام ‌/‌ خمارم، خمار نگاه تو‌ام

امام زمان تا به کی انتظار ‌/‌ بیا و مرا از خماری درآر

عبدالرحیم سعیدی‌راد – جام‌جم


jamejamonline.ir – 22 – RSS Version

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.