طنز/ داد و فریاد عیالم…من ندارم!

۲۶ام بهمن ،

بعد‌از این سرمای سخت جان‌گزا خواهد رسید
برف گاهی تا سر زانوی ما خواهد رسید
برف کز بهر گروهی چون نشان رحمت است
بر سر جمعی دگر همچون بلا خواهد رسید
پیش ما یک چند مهمان است آقای زکام
شب صدای سرفه تا عرش خدا خواهد رسید
بچه ‌من سخت سرماخورده ‌و افتاده است
هی به دستم نسخه از بهر دوا خواهد رسید
گر نگیرم بهر او بارانی و کفش و کلاه
داد و فریاد عیالم بر هوا خواهد رسید
می‌کند چون چکه سقف کلبه ویران من
آب باران تا به زیر متکا خواهد رسید
خرج چون بسیار گشت و قرض هم بسیار شد
هی طلبکار شرور و بی‌حیا خواهد رسید
این زبهر پول قند و چای کوبد بر درم
و آن برای پول ماش و لوبیا خواهد رسید
کرده صاحبخانه اجرائیه صادر بهر ما
از برای بنده اخطاریه‌ها خواهد رسید
ناگهان اندر میان گیرودار و حیص و بیص
بهر من زوار هم از کربلا خواهد رسید
بهر ما بیچارگان هی خرج پیش آید، ولی
کس نمی‌داند که پولش از کجا خواهد رسید

**

پنیر واژه‌های شعر من،
شورایی و پیتی‌ست!
اگر چه موکت وزنش،
سپید و ناز و کبریتی‌ست!
و می‌دانم همین امروز و فردا
بشکه‌های سبز احساسات من،
سوراخ خواهد شد
نصیبم «آخ» خواهد شد!
ولی در حال حاضر، واقفم بنده
سر اشعار من،
هر گوشه جنجال است!
اگر چه میوه اندیشه‌ام،
«کال» است!
شب شعر است و من هم شاعری پرچانه و نازم
منال این قدر از «مسکن»
من از شعرم برایت «خانه» می‌سازم!
«فلک را سقف بشکافم
و می ‌در ساغر اندازم!»
ولیکن نه، نمیشه(!)
کو پس‌اندازم؟!
درون جنگل نمناک شعر من،
سحرگاهان که مرغ قسط بنده
خواب می‌‌ماند،
خروس وام من یکریز
می‌خواند
و خرس قرضهایم
ناز و پشمالوست!
و طاووس حقوقم
پخمه و هالوست!
ببخشیدم اگر یک ذره‌ای با «سرفه» می‌خوانم،
گلوی شعر من
پر هسته آلوست!

گل آقا. شماره ۱۰۸٫ زمستان ۱۳۷۱

۶۰۶۰

دانلود   دانلود


خبرآنلاین
باز بازنشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.