‌منطق انتخاب ولی‌فقیه از سوی خبرگان چیست؟

تبیین روایی جایگاه خبرگان از سوی آیت‌الله مشکینی/

«”ریاست خبرگان” در آیت‌الله مشکینی متعیّن و یک امر بدیهی بود.» این جمله‌ای است که همه‌ی افرادی که در ادوار خبرگان عضو این مجلس بوده‌اند، بر آن اتفاق نظر دارند. سوابق فقاهتی، مبارزاتی و اخلاقی بی‌نظیر آیت‌الله مشکینی وی را به عنصری تبدیل کرده بود که از ابتدای نهضت امام خمینی همواره نام او در ردیف دو، سه نفر اول این نهضت الهی مطرح بود و پس از انقلاب نیز زمانی که بنا بر تشکیل مجلس خبرگان رهبری شد، سایه هدایت داهیانه او از ابتدای تأسیس مجلس تا پایان حیات مبارکش بر سر این مجلس بود.

نطق‌های افتتاحیه آیت‌الله مشکینی در ابتدای اجلاسیه‌های خبرگان در واقع یک درس اخلاق و سیاست‌ورزی فشرده آن‌هم برای فحول و بزرگان انقلاب اسلامی بود. در این نطق‌های کوتاه، هم بحث‌های جامعی در مورد ولایت فقیه، شئون و نفوذ آن، ولایت امر و… شده است و هم در مورد مسائل روز موضع‌گیری‌هایی در شأن و طراز این مجلس و نخبگان حاضر در آن از لسان فقیه مجاهد شده است.

آیت‌الله مشکینی در نطق زیر که در اجلاسیه بهمن ماه سال ۷۶ مجلس خبرگان ایراد کرده، در این زمینه توضیح می‌دهد که چگونه ولی فقیه در عین حال که مشروعیت الهی دارد، از سوی مجلس خبرگان انتخاب می‌شود:

«…‌من دو مسئله را درباره این موضوع که به نظر من، خلاصه آن چیزی است که در ولایت فقیه باید ذکر کنیم، کانه، من، کتاب، فی مقاله را دارم عرض می‌کنم.دو مسئله مطرح می‌کنم که باقی مسائل، اگر این دو مسئله، از نظر دلیل روشن شود، کانه حل شده است و اگر این دو مسئله، حل نشود، باقی مسائل، نشده است…»

آن دو مسئله، این است که ما عرض می‌کنیم و [برای ورود به موضوع اول] یک مسئله‌ای را درباره این موضوع می‌پرسیم، تا اذهان دوستان را متوجه کنیم به این موضوع که در عصر غیبت، از زمانی که حضرت بقیه‌الله، ارواحناله الفداء غیبت کبرا انتخاب کرده‌اند، تا زمان ظهورشان، در این مدت مدید و طویل ـ که مقدارش را نمی‌دانیم ـ سؤال این است که آیا از طرف شرع، در این زمان، درباره ملت اسلامی، ملل دیگر، ولی امری، رهبری، قائدی، حاکمی، تعیین شده یا نشده؟ آیا شد؟ نسبت به این ازمنه، ساکت بوده و هیچ نگفته؟ کما اینکه برادران تسنن ما می‌گویند که پیامبر گرامی هم همین کار را کرده است؛ یعنی، ایشان ساکت شد و رفت و هیچ نگفت، گرچه حکومت تشکیل داد، اگر چه دولت تشکیل داد و هر یک از این دو مسئله مهم، نیاز به ولایت و خلافت و جانشین تعیین کردن دارد، مع ذلک، هیچ یک از آنها را تعیین نکرد و رحلت کرد و رفت! آیا در زمان غیبت مسئله این است که هیچ چیزی تعیین نشده است؟ شارع چیزی نگفته بلکه بگوییم هر کس، هم گفته، معلوم است یک چیزی گفته، گفته به اینکه: «کل رایه ترفع قبل قیام القائم فصاحبها طاغوت یعبد من دون الله عزوجل»

یک چنین چیزهایی گفته؟ یا اینکه نه، برای زمان غیبت، چیزی تعیین کرده است؟

مدعای ما، در این مسئله، این است که از طرف شرع اسلام، برای زمان غیبت، دستوری تعیین شده است مدعا این است که افرادی تعیین شده‌اند.حالا، با یکی دو دلایل مختصر ـ که وقت محترم آقایان، زیاد مصرف نشود ـ برای این مدعا، استدلال می‌کنیم این، یک مسئله است.

مسئله دیگر اینکه فرض کردیم که اگر تعیین شده، قهرا، کلی تعیین شده، نصب عام خواهد بود؛ زیرا که نصب خاص، در صورت حضور معصوم علیه السلام است.اگر تعیین باشد، قهرا به نحو نصب عام تعیین شده است حالا، اگر منصوب عام، در چنین عصری، منحصر به فرد باشد.آن فردی که با یک خصوصیاتی تعیین شده، کل عالم کان کذا و کذا فهو ولی الامر، فهو حجه علی الناس، فهو حاکم علی المله، یک کلی‌ای را که تعیین کرده، اگر منحصر در مصداق خاص باشد، آن هم تکلیف‌اش روشن است و اگر فرض کردیم که آن کسی که تعیین شده به نحو کلی، دارای مصادیق کثیر باشد، پنج مصداق دارد، ده مصداق دارد، آیا در صورتی که کلی، دارای مصادیق باشد و مصادیق هم ـ فرضا که ـ مساوی باشند، و یک رجحان معینی در کار نباشد، در عصر غیبت، برای تعیین یکی از آنها، و خلاصه، برای پیاده کردن منظور و خواسته شارع از طرف عقل، مطلبی داریم یا نداریم؟ این هم یک مسئله است.در اینجا هم ما، معتقدیم که داریم.

پس در هر دو مسئله، جواب مثبت می‌دهیم.می‌گوییم برای زمان غیبت ولی امر، به نحو کلی، تعیین شده و اگر هم متعدد باشند، در کیفیت پیدا کردن آن فرد و انتخاب یکی از آنها، هم باز دلیل داریم براینکه تعیین شده است اگر این دو مسئله را ما می‌توانیم اثبات کنیم، ظاهرا، خیلی اشکال در مطلب باقی نمی‌ماند.چیزهایی دیگر هم اگر باشد از فروع خواهد بود که تابع این اصل است.

اما مسئله نخست؛ مدعای ما این است که برای زمان غیبت، تعیین شده است.در اینجا، به نحو خلاصه، خدمت دوستان عرض می‌کنیم که اگر شما مجموع روایات باب را بسنجید، روایات باب در پنج طایفه خلاصه می‌شود:

طایفه نخست ـ لسان طایفه‌ها را عرض می‌کنم ـ از روایات، این طوری است که هر ملتی، رئیس می‌خواهد؛ هر ملتی، ولی امر می‌خواهد، هر ملتی، سلطان لازم دارد.به این بیان گفته است و این، یک مسئله عقلی است برا کان او فاجرا، هر ملتی، کسی را لازم دارد.این، لسان یک طایفه است.این، حکم عقلی است.این، از طایفه نخست.

دوم ـ که عمده مطلب است ـ از روایات استفاده می‌شود که برای زمان غیبت و برای هر ملتی، از طرف شرع اسلام، افرادی تعیین شده‌اند.شرع برای مردم، در زمانی که دسترسی به معصوم و پیغمبر گرامی صلی‌الله علیه و آله نداشته باشند، افرادی را تعیین کرده است.این هم یک دسته از روایات است که مهم بحث، این دسته است.

طایفه سوم از روایات، به این بیان است که لسان اش، لسان بیان شرط است؛ یعنی، گفته به اینکه مثلاً هر کسی که متولی امور مسلمانان می‌خواهد باشد، این شرط را باید داشته باشد.لسان روایات، لسان بیان شرط است.بنابراین این روایات، این طور بیان می‌کند.

طایفه چهارمی هم داریم.طایفه چهارم، لسان‌اش این است که می‌گوید به اینکه اگر چنانچه از میان مردم، رهبر معین شان، قائد معتبرشان، رفت، بر مردم لازم است که نخورند و نیاشامند و نخوابند، مگر اینکه برای خودشان رهبر پیدا کنند یا به تعبیر روایت، «رهبر انتخاب کنند»، «ولی امر انتخاب کنند»، «امام، انتخاب کنند».این هم یک طایفه از روایات است.

طایفه پنجم هم، لسان اش، این است که هر جا، اگر چنانچه فردی غیر صالح، غیر واجد شریط بخواهد رهبری کند، فهو ضال و هر ملتی که افراد غیر واجد شرایط را انتخاب کردند، «فهم ضالون» یا «لم یزل امر هم الی سفال» رفته رفته، کارشان، انحطاط پیدا می‌کند تا به سقوط برسد.

این پنج طایفه از روایات را داریم.من از هر یک از اینها، یک روایات خدمت آقایان می‌خوانم که مجموعا از این روایات خمسه، طوایف خمس، ثابت خواهیم کرد که شارع، برای زمان غیبت و زمان ما رهبر تعیین کرده و ولی تعیین کرده، رها نکرده و نگذاشته است.

در مورد قسم نخست، اینجا، این جمله را باید بگوییم که از طایفه نخست، این روایت برای ما کافی است؛ چون، این یک مسئله عقلی است؛ یعنی هر عده ای، هر افرادی، هر مجتمعی، باید قائدی داشته باشند همین اندازه کافی است که نهج البلاغه، حضرت علی سلام الله علیه، لما سمع قول الخوارج «لاحکم الا لله خوارج گفتند:

«لا حکم الا لله» شعارشان این بود: فرمود «کلمه حق یراد بها الباطل» این، کلمه که «لا حکم الا لله » درست است، ولی اینها، مرادشان این نیست:«ولکن هولاء یقولون: لا امره الا لله ».اینها نمی‌گویند که «لاحکم الا لله» ما قبول داریم که حکم، از آن پروردگار است، بلکه اینها می‌خواهند بگویند که «امره» و «ریاست» و «ولایت» مربوط به خدا است و علی و غیر علی و معاویه، هیچ کدام، حق ولایت ندارند! لا امره الا لله! در صورتی که حضرت فرمود این، باطل است.«و انه لا بد للناس من امیر بر او فاجر» مردم باید امیر داشته باشند.

از طایفه نخست، این روایت، وافی به مطالب است.البته غیر از این هم داریم مثلاً در غررودرر دارد که حضرت فرمود:«وال ظلوم غشوم خیر من فتنه تدوم»؛ یعنی، ولی امر، هر چه هم ظالم باشد، از نبودش که هرج و مرج شود، از فتنه‌ای که همیشگی باشد، بسیار بهتر است.

عمده این طایفه دوم است که آقایان توجه بفرمایند.من، می‌خواهم استدلال کنم که در زمان غیبت، ادله، دلالت می‌کند بر اینکه از طرف شرع، ولی امر تعیین شده و به انتخاب مردم هم گذاشته نشده است.ولی امر، تعیین شده، ولی به نحو کلی.

الدلیل الاول: خبر فضل بن شاذان که یادتان هست؟ مرحوم صدوق، روایتی در علل و عیون، در هر دو، از فضل بن شاذان نیشابوری ـ که از خصیصان حضرت رضا سلام الله علیه بوده نقل کرده است.

محمد بن قتیبه ـ که شاگرد فضل است ـ می‌گوید: من از فضل، مطلبی را شنیدم.آنگاه شروع کرد به بیان اینکه فضل به من گفت که:« اگر بپرسند که چرا توحید است؟» ما این طوری می‌گوییم فضل، سؤالاتی را مطرح کرده و جوابش را هم گفته است.همه را، قتیبه، از او نقل می‌کند نود و شش مسئله را، فضل بن شاذان طرح کرده و همه را یک یک جواب گفته؛ «إن قیل: چرا باید معتقد به ولایت باشیم؟» «ان قیل: چرا نماز واجب است؟»، «إن قیل: چرا وضو واجب است؟»، « إن قیل: چرا حج واجب است؟» تمام اینها را به نحو «إن قیل» گفته و جواب داده است.آخرش هم آورده:«ان قیل: چرا احرام، در حج واجب است؟» و آن را هم واجب داده است.

بعد، محمد بن قتیبه می‌گوید:«آقا ! این همه مسئله که جواب را دادید، همه را از خودتان می‌گویید؟».می‌گوید:«یک یک این ۹۶ مسئله را، از حضرت رضا، سلام الله علیه، شنیدم و یادداشت کردم و جمع کردم و حالا دارم به تو می‌گویم».

در ضمن این سؤال‌ها، یک سؤال این است:«ان قیل: فلم جعل اولوالامر و امر بطاعته؛ چرا خدا، ولی امر قرار داده برای هر عصری، برای هر مصری؟ چرا خدا، ولی امر قرار داده است؟»‌

عبارت و متن این است ـ حالا، عبارتش اشکال داشته باشد، ما کاری نداریم ـ «لم جعل اولوالامر و امر بطاعته؟ قیل: لعلل».چند تا علت ذکر کرده که اینها، مدرک این است که خدا، اولوالامر قرار داده است.

علت نخست؛ فرمود به اینکه «ان الخلق لما وقفوا علی حد محدود و امروا ان لا یتعدوا تلک الحدود، لما فیه من فسادهم لم یکن یثبت ذلک و لایقوم و الا بان یجعل علیهم فیها امینا».

ببینید آقا! حضرت، به این نحو استدلال می‌کند.در باب حدود، یادتان هست که یک تعداد روایات صحیح و معتبر به این عبارت دارد که:«ان الله قد جعل لکل شی حدا و جعل لمن تعدی ذلک الحد حدا» «جعل لکل شیء حداً»، معنایش این است که خداوند، برای همه موضوعات، احکام قرار داده است.مراد از «شی» موضوعات است و مراد از «حد» و احکام است.«ان الله قد جعل لکل شی حدا»، خدا، برای همه افعال مکلفان و برای همه موضوعات، احکام قرار داده ـ «و جعل لمن تعدی ذلک الحد حدا»، بعد از آن برای احکام اولیه هم یک میزانی قرار داده که برای متخلفان از آن، حد زده شود.

خداوند، دو رقم احکام قرار داده است: یکی، احکام اولیه که باید در میان جامعه پیاده شود و یکی حافظ احکام اولیه و آن، مسائل حدود است، اجرای حدود است؛ «قد جعل لکل شی حدا».شما می‌دانید که احکام اولیه، دو رقم حافظ دارد: یک تعداد احکام است که برای اینکه پیشگیری کند از تخلفات مردم که اینها را «ادله امر به معروف و نهی از منکر» می‌گویند و یک تعداد احکام را هم دارد که متخلفان را کیفر بدهد که این هم «حدود و تعزیرات» می‌شود.

ادله امر به معروف و نهی از منکر، احکام امر به معروف و نهی از منکر، از احکام ثانویه و لحفظ الاحکام الاولیه است، چنان که حدود و تعزیرات هم از احکام ثانویه و لحفظ الاحکام الاولیه است.

خداوند، برای مردم احکامی قرار داده، واجبات و محرمات، همه اینها را، برای مردم قرار داده است و برای متخلفان هم حدود قرار داده است.بعد فرمود که خدا می‌داند که این احکام، در میان جامعه، پیاده نمی‌شود مگر اینکه ولی امری باشد، مگر اینکه متصدی کار باشد.از این جهت، خداوند، برای مردم، ولی امر قرار داده است.

می دانید که این لحن، اختصاص به زمانی ندارد، اختصاص به مکانی ندارد.خدا، برای همه ملل و همه مردم، احکام قرار داده است و می‌خواهد اجرا شود و اجرا نمی‌شود مگر [با تعیین ولی امر] ببینید ! عبارت این است: که خدا می‌داند، لم یکن یثبت ذلک، حدود الله، در میان جامعه پیاده نمی‌شود، امام رضا علیه‌السلام می‌فرماید:«فان قال قائل: و لم جعل اولوالامر و اُمر بطاعتهم؟ قیل: لعلل کثیره: منها: ان الخلق لما وقفوا علی حد محدود و اُمرو ان لا یتعدوا تلک الحدود لما فیه من فسادهم لم یکن یثبت ذلک و لایقوم الا بان یجعل علیهم فیها امینا یا خذهم؛ یعنی، خداوند، امین، قرار داده است.این، یک دلیل.این، دلیلی است مستقل و اگر خدشه‌ای در ذهن آقایان باشد، بعد می‌فرمایند.

دلیل دوم هم این است که حضرت فرموده که خدا، این احکام را به ما داده است این احکام، مسلما، احکام موقت نیست؛ شرع البنی شرع «حلال محمد حلال الی یوم القیامه» خداوند، احکامی را به نام دین، تحویل جامعه داده است و این احکام، احکام موقتی نیست، احکام دائمی است و خدا می‌داند اگر ولی امری، حافظ این احکام نباشد، این احکام، از بین می‌رود.فلذا، خداوند تعین ولی امر را فرموده است.

ببینید! من عبارت حضرت [را می‌خوانم]:«انه لو لم یجعل لهم اماما قیما امینا حافظا مستودعا لدرست المله و ذهب الدین و…» اگر امام را قرار نمی‌داد، امام را تعیین نمی‌کرد، این احکامی که برای مردم جعل کرده، از بین می‌رفت.حضرت استدلال می‌کند به اینکه چون احکام هست و خداوند می‌خواهد دین‌اش را باقی بدارد، لذا «ولی»، جعل کرده است.این هم دلیل دوم.

اجازه بدهید من دلیل سوم را عرض کنم که دلیل سوم، در خطبه شقشقیه تا حدی عبارت‌اش هم شاید روشن تر باشد.می‌دانید که در خطبه شقشقیه، حضرت، جمله‌ای را دارد که جمله بسیار عجیبی است:«لولاحضور الحاضر و قیام الحجه به‌وجود الناصر و ما أخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقیت حبلها علی غاربها» حضرت می‌فرماید: می‌دانید که من، این سلطه بر ملت را، امارت را، ولایت را، چرا قبول کردم؟ چرا این سلطه را به دست گرفتم؟ به دو دلیل: یکی اینکه عده‌ای حاضر شدند و دیدم که حاضرند کمک کنند، فداکاری کنند، لذا بر من، حجت تمام شد که باید این دین را پیاده کنم؛ برای اینکه قدرت پیدا کردم، حضور الحاضر و قیام الحجه به‌وجود الناصر.این یک دلیل است که سبب شد که من، امارت را پذیرفتم و ولایت را پذیرفتم.

دلیل دوم ـ این دلیل مورد استدلال است ـ [این است]:«‌و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا»، از علما، یک پیمانی گرفته شده است.این علما کیان اند؟ از علماء، پیمانی گرفته بر چی؟ بر اینکه اگر یک عده از ظالمان، حقوق مردم را طوری بخورند که «تهمه» بشوند و یک عده‌ای از گرسنگی و ناراحتی، روزگار بگذارنند، علماء نباید این معنا راامضاء کنند.نباید این معنا را تثبیت کنند.آن وقت علما که می‌شود؟ این کار چه کاری است؟ اگر بنا بشود که یک عالمی، در همسایگی، یک ظالمی دارد و یک مظلومی، از او نان بگیرد به او بدهد، این، احتیاج به دولت و حکومت ندارد، ولی من می‌پرسم که اگر چنانچه در یک کشور ۶۰ میلیونی، یک عده ظالم‌اند، به این معنا که ۲۰ میلیون شان، ۱۰ میلیون شان، به قدری حقوق مردم را جمع کرده‌اند و خورده‌اند که «تهمه» شده‌اند و ۸۰ میلیون شان، ۹۰ میلیون شان، همه، گرسنه‌اند و شما هم علمای ملت، بر شما واجب کرده، از شما اخذ پیمان کرده که راضی نشوید بر این وصحه نگذارید که آن ۱۰ میلیون، حق این هشتاد نود میلیون را بخورند.

حضرت علی علیه السلام می‌فرماید که خداوند، این پیمان را از شما گرفته است، خوب، باید این را انجام بدهید و فرض این است که قدرت هم داریم ـ چون، فرض عدم قدرت، خارج است ـ بنابراین، بر علمای وقت لازم است که نگذارند این ده میلیون، حقوق نود میلیون نفر را بخورند، این را چگونه نگذارند؟ می‌توانند غیر از اینکه تشکیل حکومت بدهند؟

بحمدالله برای همین معنا تشکیل حکومت دادید ـ حالا توانستید این معنا را پیاده کنید یا نه، کاری به آن نداریم ـ حضرت علی علیه السلام می‌فرماید به اینکه:«و ما اخد الله علی العلماء ان لایقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم».پس واجب است بر این، این کار را بکنند.

پس این معنا، تعیین است؛ دارد علماء را مکلف می‌کند براینکه شما تشکیل حکومت بدهید، مکلف می‌کند بر اینکه شما راضی نشوید که این قضایا، این ظلم در خارج انجام بگیرد.و لا یعقل ذلک و لا یتحقق ذلک، الا به اینکه تشکیل حکومت بدهند و در راس جامعه قرار بگیرند.این هم یک جمله [دیگر] که عرض کردم.

دلیل دیگر بر این، یک صحیحه برای شما می‌خوانم، ببینید از این صحیحه، مطالبی استفاده می‌شود یا نه؟ در کافی، جلد یک است که محمد بن مسلم، از اما صادق یا امام باقر علیهم السلام، این جمله را نقل کرده که:«قال سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول: یا محمد! من اصبح من هذه الامه لا امام له من الله ظاهر عادل اصبح ضالا تائها».هر کس از این امت، صبح کند در صورتی که یک امام ظاهر عادل نداشته باشد.اصبح ضالا تائها؛ یعنی، اگر چنانچه شما در یک جایی، در یک کشوری، قدرت دارید بر اینکه کاری کنید که امام عادل ظاهر داشته باشید [و این کا را نکنید ضال و تائه‌اید.این] مربوط به امام معصوم نیست، هر امتی از امم که می‌تواند اما ظاهر و عادل داشته باشد و ندارد، او، ضال و تائه است شما فرض کنید که در ایران، پهلوی را ـ که ظالم و جابر بود ـ می‌توانید بردارید و جای او، روح الله ـ که ظاهر و عادل است ـ بگذارید و اگر این کار را نکنید، شمال ضال و تائه می‌شوید و بحمدالله موفق شدیم و این کار را کردیم این روایات، سندش قابل خدشه نیست، دلالت‌اش هم این طور است: من اصبع من هذه الامه و لا امام له ظاهر عادل«ـ امام ظاهر، نه امام مستور که امام مستور را داریم، امام ظاهر و عادل را باید داشته باشیم ـ [آنها، ضال و تائه اند]

من، اجازه می‌خواهم یک جمله دیگری درباره این فرمان مبارک حضرت امیر علیه السلام عرض کنم.این فرمانی که حضرت به مالک اشتر داد، یک ولایت وسیع کامل را، به اشتر، اعطاء فرمود و لو جناب مالک، موفق نشد خارجا پیدا کند، ولی حضرت، یک ولایت آن طوری را به او داد.ما می‌پرسیم که آیا این ولایت مخصوص این ولایت گسترده به این طرز که به مالک اشتر داده شد، آیا این ولایت، مخصوص مالک بود که اگر به جای مالک، یک فردی مثل مالک، بهتر از مالک می‌آمد حضرت، این سلطه را به او اعطا نمی‌کرد؟ یا مکان، خصوصیت داشت که در مکان دیگر نه؟ یا زمان خصوصیت داشت که سی واندی که از هجرت بگذرد، این فرمان حکومت، فرمانیت دارد که اگر هزار و چند سال بگذرد، این فرمان، فرمان کیست؟ نخیر، این طور نیست.

بنابراین، مطلب را این طور تقریر می‌کنم و می‌گویم که حضرت علی بن ابی طالب، سلام الله علیه، یک حکم کلی، یک ولایت کلی اعطا فرمود برای مالک نوعی، در عصر نوعی و مصر نوعی و هر وقتی که یک کسی، این قدرت را داشته باشد، شبیه مالک باشد، این فرمان، از آن او است.اگر بگویید که در یک عصری، حضرت روح الله یا یک مالک اشتر دیگری پیدا شد، این حکم، پابرجا است. من، در جلسه ای، این معنا را ادعا کردم و از ادعای خودم پشیمان هم نیستم که حضرت روح الله، نه سوادش از مالک کمتر بود، نه شجاعت‌اش از مالک کمتر بود، نه تقوایش از مالک کمتر بود و اگر در ذهن شریف تان این خدشه باشد که چگونه می‌شود که قضیه این گونه باشد؟ یک چیزی از شما می‌پرسم: اگر بگویند که آقای مالک، رضوان الله علیه، بهتر بود یا حضرت یحیی یا حضرت عیسی یا حضرت موسی یا حضرت یوسف، انبیای بنی‌اسرائیل؟ لا اشکال که شما می‌گویید که آنها، بالاتر از مالک‌اند، اما اگر از من بپرسید که ایا اینها بالاتر بودند، یا حضرت روح الله؟ من نمی‌توانم جواب بگویم، جز اینکه بگویم:«علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل»، «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» بالاخره، حضرت روح الله، کمتر از مالک که نبود! پس این فرمان عام، برای هر «مالک» ی، در هر عصری است.این روایت، این فرمان، دلیل اثبات این ولایت است برای همه.

من، این مسئله نخست را، اینجا تمام کردم؛ یعنی، طایفه ثانیه، این بود که برای زمان غیبت، تعیین کرده است.به نحو کلی، و مجموع این نصوص، دلالت بر تعیین می‌کند.

و اما آن روایاتی که شرایط را گفته، آن را هم قبول داریم.یک روایت گفته، مثلاً به اینکه:«لا تصلح الامامه الالرجل فیه ثلاث خصال: ورع یحجزه عن معاصی الله، و حلم یملک به غضبه، و حسن الولایه علی من یلی حتی یکون لهم کالوالد الرحیم» ما این شرط را قبول داریم.

در نهج البلاغه، می‌فرماید:«و قد علمتم انه لا ینبغی ان یکون الوالی علی الفروج والدماء و المغانم و الاحکام و امامه المسلمن، البخیل….و لا الجاهل…و لا الجافی…و لا الحائف…و لا المرتشی…و لا المعطل للسنه…» خوب، این را [هم] قبول داریم، همه این شرایط را قبول داریم، پس آن ادله می‌گوید تعیین شده و این ادله هم شرایطی را تعیین و بیان می‌کند.

یک چند جمله هم از آن روایت دیگر عرض کنم، از آن طایفه دیگر عرض کنم که روایات دلالت دارد بر اینکه مسئله، انتخابی است در ذهن عده‌ای هم این طوری شده است که مسئله، انتخابی است و باید مردم انتخاب کنند می‌گوییم که مسئله انتخاب در یک روایتی است که «سلیم بن قیس» نقل می‌کند و آنجا، حضرت امیر علیه السلام به ابوهریره و ابودرداء، به هر دو می‌فرماید بروید از طرف من به معاویه، این را بگویید که اگر چنانچه امام ملتی بمیرد، به محض مردن، به محض اینکه امام ملت، از بین رفت، نخستین قدم این است که باید بروند برای خودشان امام انتخاب کنند.کلام حضرت امیر این است:«و الواجب فی حکم الله و حکم الاسلام، علی المسلمین بعد ما یموت امامهم او یقتل…ان لا یعملوا عملا و لا یحدثوا حدثا و لا یقدموا یداً و لا رجلا و لایبدء وا بشی ء قبل ان یختاروا لا نفسهم اماما عفیفا عالما و رعا».[می گویند:] این، معنایش این است که مردم بروند و خودشان انتخاب کنند.خیال شده که این روایت می‌خواهد بگوید که مردم بروند برای خودشان امام انتخاب کنند!

جواب این را خود امام، می‌فرماید.ایشان می‌گوید، اینکه می‌گویم بر مردم لازم است؛ یعنی، بروید سراغ امام، اگر دیدند خدا تعیین کرده که او را بپذیرند و اگر دیدند خدا تعیین نکرده، خودشان تعیین کنند.ما در خارج می‌بینیم که اگر بروند سراغ تعیین، می‌بینند که در روایات تعیین شده است.در عصر خود حضرت امیر چه بود؟ بر مردم واجب بود وقتی که امام موسی بن جعفر، سلام الله علیه، رحلت کرد، فوراً بروند سراغ امام، اگر دیدند تعیین شده، فهوالمطلوب و اگر تعیین نشده، خودشان تعیین کنند.خلاصه، اینکه خودشان تعیین کنند، مطلبی است که در ذهن بعضی‌ها آمده است.این، در فرضی است که من عندالله تعیین نشده است و ما، من عندالله تعیین شده را داریم.

مسئله دوم را اشاره می‌کنم و آن این است که علی فرض اینکه در عصری، ثابت کردیم که به نحو کلی، از طرف شرع، امام تعیین شده به اینکه ما، مصداق همان تعیین شده کلی را پیدا کنیم و فرضنا که در مملکت، ما پنج نفر داریم، ده نفر داریم که اینها در مقابل هم قرار گرفتند، نسبت به تعیین افراد چطور است؟

اگر چنانچه چنین چیزی واقع شد، عقل ما، در اینجا، چند طور تصور می‌کند.مثلاً حساب کنید به اینکه رهبر عظیم الشأن رحلت کرد یا قبل از آن، دولت کفر از بین رفت و پنج نفر صلاحیت دارند، در اینجا، چند طور می‌شود تصور کرد که یکی از این پنج نفر تعیین شود: اول، این پنج نفر، خودشان بنشینند و از میان خودشان فردی را انتخاب کنند.آن، تعین پیدا می‌کند.این، یک راه تعیین است.یا اگر توافق نکردند، راه دوم دارد؛ یعنی پنج نفر بنشینند از میان خودشان، یک نفر را قرعه انتخاب کنند چه عیبی دارد؟ راه دیگری هم تصور می‌شود.این پنج نفر بگویند که آقا! این کار، مربوط به ما پنج نفر است.ملت، در اینجا، باید به ما مراجعه کنند ما می‌خواهیم شورایی را بین خودمان قرار بدهیم.ولایت بر این امت را، این پنج نفر به نحو شورایی انجام بدهند.

راه دیگری را هم داریم.این پنج نفر ولایت را به نحو مهایات انجام بدهند.اگر یک عبدی، نصف‌اش آزاد است و نصف‌اش عبد، یک ماه برای خودش کار می‌کند و یک ماه برای مولایش کار می‌کند.اینها می‌گویند، که ما، می‌خواهیم مهایاتا انجام بدهیم.ما پنج نفر، هر کدام، دو سال می‌خواهیم بر مردم ولایت کنیم.خیلی هم خوب است.در ده سال، یک دوره از پنج نفر ولایت کرده است ممکن است این طوری باشد.راه دیگری هم ممکن است که تصور شود و آن این است که منطقه و قلمرو حکومت خودشان را تقسیم کنند و هر یک، در قلمرو خودشان، ولایت کند.چه عیب دارد؟ ممکن است مصلحت وقت هم این طور باشد.

اینها تصور می‌شود همه اینها را فرض کردیم نشد.پنج نفر هست، توافق به شورا نکردند، توافق به تعیین نکردند، توافق به قرعه نکردند، مهایات هم نبود و تقسیم مناطق هم نبود، نوبت به مردم می‌رسد، اینجا مردم، از این پنج نفر، یک نفر را انتخاب می‌کند.آن هم، دو طور است: یک وقت، انتخاب مستقیم می‌کنند به این معنا که مردم همان طور که نماینده انتخاب می‌کنند، یا مثل اینکه رئیس‌جمهور انتخاب می‌کنند، یکی از اینها را، مستقیماً، به عنوان ولی بر خودشان، انتخاب می‌کنند، یک وقت هم نه، مردم، خودشان اطلاع ندارند؛ خوب بلد نیستند، چطور است؟ اشکالاتی در انتخاب مستقل و مستقیم می‌آید در اینجا، مردم افرادی از خودشان را انتخاب می‌کنند به عنوان «اصحاب عقد و حل» به عنوان «خبرگان» و آنها می‌آیند از بین این پنج نفر، یکی را انتخاب می‌کنند و این اصوب الطرق است پس ببینید آقا! اگر امر دایر شد بین پنج نفر از آن کلی که صلاحیت ولایت را دارند، انتخاب فرد من الخمس، ما حساب می‌کنیم و می‌بینم صوری در آن تصور می‌شود، پنج یا شش یا هفت صورت، تصور می‌شود.

ظاهراً، آن صورت نخست را که خودشان توافق کنند و مانند آن، ما نداریم و این دو صورت اخیر، باقی می‌ماند و آن این است که مردم یا مستقیما انتخاب کنند یا بالواسطه و با واسطه گروه حل و عقد یا خبرگان.و این، اولی الطریق است.فتحصل به اینکه ما می‌توانیم بگوییم که این راه آخر، بهترین راه است برای مردم که آنها، به واسطه اصاب حل و عقد، انتخاب کنند.این، کبرای کلی مطلب بود که بنده در دو مسئله عر ض کردم. نتیجه و محصل عرایض بنده این شد که در زمان غیبت، از ادله، استفاده تعیین ولی امر برای جامعه، با شرایط خاصی، می‌شود و اگر متعدد هم باشند، کیفیت پیدا کردن اش، همین است که خبرگان تعیین کند، این کبرای کلی مطلب حالا، در خارج، آنچه که واقع شد چه بود؟ اینها را به نحو تئوری ذکر کردیم.در خارج، آنی که واقع شد چیست؟ در خارج، نسبت به امام راحل، یک رقم واقع شد و نسبت به رهبر معظم [آیت الله خامنه ای] هم یک طور دیگر واقع شد.نسبت به ایشان، از قضا، هر دو طریق واقع شد و هم مردم، بالاستقلال، و هم خبرگانی که عنوان خبرگان هم نداشت، هر دو، امام را تعیین کردند.مردم، از ابتدا شناختند، از ابتدای شروع به مبارزه، مردم، امام امت را شناختند، تشخیص دادند و به شناخت خودشان آمدند جلو و او را انتخاب کردند و در ضمن هم آن کسانی که بعدا، عنوان خبره پیدا کردند، همان را هم امضا کردند.

ممکن است درباره ایشان بگوییم که دو طریق انجام گرفت، اما درباره رهبر معظم، طریق دوم بود که امتن الطریق است فتحصل از این معانی که ما، راه‌مان، بحمدالله، صحیح و مطابق ادله بوده است.این، آخر این عرایض است که در این باره داریم.

»بخشی از بیانات آیت الله مشکینی در اجلاس هشتم دوره دوم، جلسه اول (۱۳۷۶/۱۱/۱۳) »


بولتن نیوز | bultannews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.