خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: پلان اول: آقایان داور! شما به ما میگویید درباره انقلاب اسلامی داستان بنویسید. خب حساب نمیکنید من با این سن و سالم چه از انقلاب دیدهام، چه درک کردهام که برایش داستان بنویسم. ذهن من پر است از سوالهای بیجواب و گاهی هم البته تناقض. یا اصلا بگذارید صریحتربگویم. به عنوان یک داستاننویس تازهکار علاقه و انگیزهای به این موضوعاتی که میگویید، ندارم، اما باید در این جشنواره و جشنوارههای مشابه شرکت کنم تا دیده شوم و شاید پلهای پیدا کنم برای بالا رفتن. خب طبیعی است که چیزی که راجع به انقلاب مینویسم پخته نیست و در بهترین شکل تقلیدی است از داستانهای خوب و یا برگزیده سابق. این مشکل من و دوستان من است. کسی باید بالاخره آن ر ا حل کند یا نه؟
بیست و یکی ـ دو ساله است. با چهرهای برافروخته و هیجان زده. تیشرت سادهای پوشیده و به نظر میرسد با ترس صحبت میکند. عینک دودیاش را گذاشته روی سرش و تا پایان جلسه هم برش نمیدارد….
پلان دوم: من راهش را دیگر یاد گرفتهام. به جان خودم! کافی است یک رزمنده بیاوری در داستان که مثلا چند سال پس از جنگ دچار بیماریهای ناش از جنگ شده… نمیدانم مثلا سرطان و یا جانباز شیمیایی… یا حتی میشود مثلا در زمان جنگ به تصویرش بکشی که دچار عوارض سخت جنگ شده و امام رضا (ع) یک دفعه شفایش میدهد. راهش همین است! داورها هم که همیشه ثابت هستند و سلیقهشان را دیگر میدانیم. کافی است طبق آن بنویسی، بدون شک برگزیده جشنواره هستی و سکهها را زدهای به جیب!
بیست و شش ـ هفت ساله میزند. صورتش آرام است و اعتماد به نفس در آن موج میزند. انگشتانش نشان میدهد که اهل نوشتن با قلم است و نه تایپ کامپیوتری. باد میوزد و رفته رفته سرد میشود. آفتاب در حال غروب کردن است.
پلان سوم: بچهها برای موفق بودن باید از جشنواره بگذرید. باید به فکر چاپ آثارتان باشید و بگذارید که نقدتان کنند. باید متنتان شلاق بخورد تا متن شود. از دل این جشنواره و جشنوارههای دیگر چیزی برای شما بیرون نمیآید. نباید به آن دل خوش کنید. سه نفر از همه شما برگزیدهاید و بقیهتان به طور حتم از اختتامیه که بیرون بروید به من و بقیه داروان ناسزا میگویید، اما کاش بدانید که نزدیک به نیمی از داوریها سلیقه است و خوبی و بدی کار شما را نشان نمیدهد. باید آن را از مخاطب عمومیتری نسبت به جشنواره بخواهید.
کتانی پایش است و یک شلوار جین ساده و یک کت. لبخند کمرنگی دارد. دستهایش را روی هم میگذارد و حاضرجواب است. روی صندلی مینشیند و خیلی از جوانها که میشناسندش دوست دارند به نوعی خودشان را به او نزدیک کنند.
پلان چهارم: باید برای جوانها صبور بود. گذاشت حرفشان را بزنند و حتی به نوعی خودشان را تخلیه کنند. اگر هم حرفی زدند که به مذاقمان خوش نیامد، ایرادی ندارد. جوانند دیگر. من هم قبول دارم که شاید گاهی در جشنوارهها اثری ارائه و خوانده شود که با آنچه فکرش را میکردیم کمی فاصله داشته باشد و یا حتی توهین باشد و فراتر از جسارت، اما باید جوان را دید و شنید و با لبخند هدایت کرد به سویی که در آن میتواند خلق ادبی حقیقی داشته باشد.
سن و سالش به ۶۰ سال نزدیک است انگار. آرام است و با لبخند. لباس رسمی میپوشد و شمرده شمرده صحبت میکند. دستانش استخوانی است و انگشتانش بیشتر. پیشترها خودش میگفت که تنها با خودکار مینویسد و حالا دستهایش هم گواه همان را میدهد.
پلان پنجم: ببنید بچهها! شما اگر به چیزی اعتقادی ندارید نباید به هر قیمتی دربارهاش بنویسید. سادهترین راهش این است که بروید و راجع به آن مطالعه کنید. در همین موضوع انقلاب ما منابع مکتوب پژوهشی زیادی داریم که میشود دید و خواند و الهام گرفت از آن برای نوشتن. اما نکته دیگر و اصلیتر اینکه نوشته شدن به معنی این نیست که هرچه مینویسی را باید چاپ کنی. گاهی برخی آثار تنها برای خود نویسندهاند و برای الهام بخشیدن به سایر کارهای او… پس عادت کنید به نوشتن و درست نوشتن. سفارشینویسی هم اگر میکنید خودتان به خودتان سفارش دهید نه جشنوارهها.
میانسال است؛ با قامت و هیکلی متوسط. جین آبی رنگ به پایش است و کتی بر رویش. عینک نزدیک بین دارد و بیشتر از صحبت کردن دوست دارد گوش بدهد.
پلان ششم: سن و سال هم نیست. کوتاه و بلند هم مهم نیست. مهم نایستادن در توقفگاهی به نام جشنواره است. حضور دوباره و سه باره یا یک باره هم مهم نیست. مهم این است که از پله جشنواره بتوان به بالاتر جهید. خیلی چیزها هست که در یک جشنواره ایجاد رخوت میکند؛ از داوران تکراری تا حاضران و شرکتکنندگان تکراری. تنها داشتن بال برای پریدن است که میتواند این فضا را تکان دهد. شاید موضوعی کشش نوشتن و شعر سرودن نداشته باشد و شاید داشت و کسی در جشنواره آن را ندید. همه درست، بیبرو برگرد هم درست، اما یادمان نرود اصل نوشتن است و سرودن. برای چه نوشتن مهم نیست، برای که نوشتن هم. مهم نوشتن است و در هر شرایطی نوشتن. جشنواره شما را ترغیب کرد به نوشتن و به بودن. از اینجا به بعدش دیگر با خودتان. لبخند میزند و میرود.
——————
حمید نورشمسی
MehrNews Rss Feed