به گزارش تفسیری ممتاز نیوز به نقل از ممتاز نیوز در تاریخ سهشنبه ۱۶آبان۹۱،
ممتاز نیوز : یادش بخیر، آن روزهایی که دلمان لک میزد برای رفتن به مدرسه…
روزهایی که تا زنگ تفریح زده میشد با اشتیاق به سمت حیاط مدرسه میرفتیم و اولین جایی که سراغش را میگرفتیم «بوفه مدرسه» بود.
به گزارش تفسیری ممتاز نیوز به نقل از ایران ؛ آن وقتها نه مثل حالا که البته اوضاع و احوال بوفه مدارس بد نمی باشد بوی
سوسیس، کالباس و همبرگر طعمهای آشنایی بود که دلمان را بدجور قلقلک
میداد. بوفه مدرسه البته شلوغ ترین مکانی بود که گاهی برای جلو افتادن از
همکلاسیمان مجبور به جرزنیمان میکرد تا مبادا ما جزو نفرات آخر باشیم و
ساندویچی که ساعتها برایش نقشه کشیدهایم به دستمان نرسد.
آن روزها همه ما یک انگیزه بزرگ داشتیم، البته نه برای زمانهای درس که
برای زنگهای تفریح و آن جمع کردن پول توجیبیمان بود برای خرید یک
ساندویچ تا نکند که بوی سوسیس به مشاممان بخورد و جیبمان شرمنده شکممان
شود! یادش بخیر، آن روزی که یکی از معلمهای مدرسه از این اشتیاق ستودنی ما
دلش به درد آمده و پیشنهاد کرده بود که به جای این خرده آشغالها به قول
خودش!!! نان و پنیر و خرما به بچهها دهند! روز سختی بود، همه ما زانوی غم
بغل کرده بودیم و با هزار التماس و خواهش بابای مدرسه را راضی کردیم که
مبادا به نصیحتهای خانم معلم گوش دهد، بعدها البته بابای مدرسه ثابت کرد
که پای حرف ما ایستاده و اجازه نمیدهد که کسی بخواهد بساط پولسازش را
خراب کند، او حتی برای این که دوستداشتنش را بیشتر نشان دهد بستههای
پرزرق و برق چیپس و پفک و شیشههای زرد و سیاه نوشابه را هم چاشنی بوفهاش
کرده بود تا رونق زنگهای تفریحمان را دوچندان کند!
بعدها البته این بساط
آنقدر گسترده شد که کافی بود اراده میکردی تا هرآنچه دلت میخواهد از
لواشک ترش و شیرین دربند گرفته تا تخمه شبهای مسابقه جلوی چشمت حاضر شود!
یادم نمیرود همان موقع هم بعضیها که ما آنها را دکتر! صدا میزدیم با هر
چه که ما اسمش را «خوشمزه» مینامیدیم مخالفت میکردند، حتی یکی از بچهها
که به قول بقیه، مخ کلاس بود یک روز به نشانه اعتراض جلوی دفتر مدیر مدرسه
رفت تا به قولی زیرآب خوراکیهای منحصر به فرد و بینظیر بابای مدرسه را
بزند.
اما مدیر مدرسه هم که اجاره خوبی از بابت بوفه مدرسه عایدش میشد گوشش
را بدهکار این حرفها نمیکرد و در جواب اعتراض این بچه درسخوانها به یک
جمله اکتفا میکرد: «بچههای دلبندم شما خوراکیهای خودتان را بخورید» یادش
بخیر چه روزهایی داشتیم همه آن جنگ و دعواها و گاهی هم بزن بزنها برای
این بود که نشان دهیم حرف، حرف خودمان است و نباید به طرفداران «خرما» و
«پنیر» و «کشمش» و «گردو» اجازه منممنم بدهیم. ما آن وقتها بدون آن که
بدانیم خرما چه طعمی دارد و شیر و پنیر چه مزهای تنها برای اینکه زبانمان
به طعمهای سوسیس و کالباس بوفه مدارس عادت کرده بود با هر چه که بوی
خوشمزه و آشنایی نداشت مخالفت میکردیم و حالا که بیست سال از آن روزها
میگذرد میفهمیم که آن طعمهای دوست نداشتنی و اکسیر جوانی امروزمان بودند
و چه سود که دیر با مزهشان ایاق شدیم، امروز در سرآغاز جوانی به دردهایی
دچار شدهایم که سببش را فقط همان همکلاسیمان میداند که مدام مسخرهاش
میکردیم، او حالا برای خودش پزشک حاذقی شده است که در سرآغاز پیشرفت و
موفقیت قرار دارد و ما هنوز یک دانشجوی سال اولی هستیم که جسم و ذهنمان کشش
درسهای سنگین دانشگاه را ندارد!
با یک سر بالایی رفتن برای حضور در کلاس، قلبمان به تپش میافتد و
نفسنفس میزنیم و با یک ساعت سر کلاس نشستن، حرفهای استاد حوصلهمان را
سر میبرد و دیگر کشش نداریم، نه برای اینکه دلمان نخواهد که نمیتوانیم!
این روزها اما بیشتر یاد آن روزها میافتیم خاطراتش شیرین بود، ولی
باورهایمان تلخ، آن قدر تلخ که دلمان میخواهد به آن روزها برگردیم و با هر
چه به اسم تنقلات به خوردمان میدادند مبارزه کنیم. سوسیس و کالباسهای آن
روزها بلای جان معده و کبد و روده و اعصاب این روزهایمان شده است. بچههای
دیروز یعنی ما امروز بیش از دیگران از شنیدن توزیع شیر و نان غنی شده در
مدرسه خوشحال میشویم، طرحهایی که معلوم نمی باشد تا چه حد جدی اجرا میشوند،
اما حداقل دل ما را به آینده بچههایمان بیشتر قرص میکند.
منبع: ممتاز نیوز