۰۱م آذر ،
لشکر سکوت کرده بود و همه چشم به لبهای خشک حسین(ع) دوخته بودند.حسین(ع) آرام دست خویش را از عبای خود خارج کشیدو فرشتگان از دیدن این صحنه بر سر زدند و خورشید روی بر گرداند.عمرسعد با تمام خباثت خویش محو تماشای این صحنه شده بود .
حسین(ع) در حالی که بر علم علمدارش تکیه داده بود به دور دست خیره شده بود گویا لحظهای را مینگریست که مادرش فاطمه(س) او و برادرش را در آغوش میگرفت و برایشان از شجاعت های پدرشان علی(ع) قصهها میگفت و قطره اشکی از گوشه چشمانش بر زمین چکید و نمی دانم چه شد که ناگهان از جای برخاست و به سوی خیمه گاه روان شد و چون خارج میآمد چیزی را در زیر عبایش پنهان کرده بود و به سوی لشکر کوفه رهسپار شد. در خیمه گاه چشمانی نگران که رد قدمهای حسین(ع)را میپایید به انتظار نشسته بود.
لشکر سکوت کرده بود و همه چشمان به لبهای خشک حسین دوخته بودند، آسمان خیره مینگریست که چه خواهد شد و فرشتگان انگشت حیرت به دندان می گرفتند و حسین(ع) آرام دست خویش را از عبای خود خارج کشید .فرشتگان از دیدن این صحنه بر سر زدند و خورشید روی بر گرداند تا این همه قساوت را نبیند.
در دستان حسین(ع)چه بود که ناگهان علم از دست علمدار لشکر کوفه بر زمین افتاد و عمرسعد با تمام خباثت خویش محو تماشای این صحنه شده بود ؟
در دستان حسین(ع) طفلی بود که چون ماهی از آب جدا مانده دست و پا می زد و رنگ رخسارش کبود شده بود و لبهای خشکش آرام باز و بسته میشد و گویی در دستان حسین به پرواز در آمده بود. از تشنگی سرش به سمت زمین خم شده بود و سپیدی حنجر او به چشمان حرمله خورد و خورشید و ماه این صحنه را به نظاره نشسته بودند.
فرشتگان دعا میکردند که ای کاش چشمان حرمله سپیدی گلوی طفل را نمیدید ای کاش دست به تیردان نمیشد و ای کاش…خون اصغر(ع)به آسمان پاشیده شدو او در آغوش ملائک لبخند میزد .
روی وریای خلق به یکسو نهاده ایم
عمری گذشت تا به امید اشارتی
چشمی بدان دو گوشۀ ابرو نهاده ایم
در گوشه امید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهایم
گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست؟
در حلقههای آن خم گیسو نهادهایم
انتهای پیام/پ۳
باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com